3ـ عبدالمطّلب و حفر زمزم - زمزم در تحولات تاریخ (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زمزم در تحولات تاریخ (4) - نسخه متنی

محمدتقی رهبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3ـ عبدالمطّلب و حفر زمزم

عبدالمطّلب نياي گرامي پيامبر گرامي(ص) را منزلتي است رفيع. او چهره برجسته بني هاشم و قريش و برترين مرد موجّه مكّه بود كه سقايت حاجيان را بر عهده داشت.

مقام و منزلت عبدالمطّلب، علاوه بر شخصيت خانوداگي اش، ايمان و شجاعت و بزرگواري و كياست او بود كه جايگاه اجتماعي او را در ميان مكّيان و اعراب منطقه موجّه مي ساخت و داستان گفتگوي او با ابرهه كه به قصد ويران كردن مكّه آمده بود، در تواريخ معروف است كه از عظمت اين شخيصت و روح بلند او حكايت دارد.

به همين دلايل بود كه خداوند افتخار حفر زمزم و سقايت حاجيان را به او ارزاني داشت. درست متعاقب پايدارياش در حرم و وفاداري اش نسبت به بيت الله بود كه آن خواب تاريخي را ديد و هاتفي وي را مأمور حفر زمزم ساخت.

ازرقي در اخبار مكّه، از زهري نقل مي كند: نخستين چيزي كه از عبدالمطّلب، فرزند هاشم، جدّ رسول الله (ص) به ياد مانده، اين است كه قريش با شنيدن خبر هجوم ابرهه، از مكّه گريختند امّا عبدالمطّلب كه جواني برومند بود گفت: به خدا سوگند از حرم خدا بيرون نشوم كه عزّت را جاي ديگر جستجو كنم! اين بگفت و در كنار خانه كعبه معتكف شد و قريش او را تنها گذاشتند.

آنگاه عبدالمطّلب در قالب يك شعر با خدا راز و نياز كرد و آن شعر اين بود:

((هُمَّ انّ الْمَرء يمنع رحله فامنع رحالك لا يغلبن صليبهم وضلالهم غدوا محالك))

((بار خدايا! يك مرد از خانه و كاشانه خود دفاع مي كند، تو نيز از خانه و كاشانه ات دفاع كن. و البته كه صليب آنها و گمراهي شان بر اراده تو پيروز نگردد و فردا توطئه آنان كارگر نيايد.))

او همچنان در حرم ماند تا خدا سپاه ابرهه و اصحاب فيل را به هلاكت رسانيد و قريش به شهر مكّه بازگشتند و عظمت عبدالمطلب و پايداري اش در بزرگداشت حرم الهي، بيش از پيش آشكار گرديد. در همين روزها بود كه خداوند حارث (فرزند ارشد عبدالمطّلب) را به او عنايت كرد و آنگاه در خواب ديد كه به او گفتند: ((احفر زمزم خبيئة الشيخ الأعظم)); ((زمزم، دفينه آن پير بزرگ (ابراهيم خليل (ع) را حفر كن.)) و چون بيدار شد از خداوند خواست كه محلّ آن را براي وي مشخص كند تا اينكه جايگاه آن را بار ديگر در خواب با علايمي مشخص كردند و گفتند: ((زمزم را حفر كن. ميان خون و شكمبه، آنجا كه زاغي منقار مي زند لانه مورچگان قرار دارد، روبروي علايم سرخ)). عبدالمطْلب برخاست و در مسجدالحرام نشست و مترصد بود تا علايم ياد شده را مشاهده كند. در آن هنگام گاوي ذبح كردند و خون و شكمبه آن بر زمين ريخته شد و كلاغي آمد و منقار زد و همانجا نيز لانه مورچگان را يافت. با ديدن اين علايم برخاست و به حفر زمزم پرداخت. قريش آمدند و گفتند: اين چه كاري است؟! ما تو را نادان نمي انگاشتيم! چرا دور مسجد چاه مي كني؟ عبدالمطّلب گفت: من آن را حفر مي كنم و در راه آن مبارزه مي كنم. او و فرزندش حارث به ادامه حفاري پرداختند. با اين حال، قريش به دليل وجاهت و صدق و دينداري او مخالفت ننمودند تا اينكه پس از چندي عبدالمطّلب خسته شد و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او عطا كند يكي را قربان نمايد. در همان حال كه به حفر چاه مشغول بود شمشيرهاي دفن شده در زمان جرهميان را يافت. قريش پيش آمده، سهم خود را مطالبه كردند و عبدالمطّلب گفت: اينها متعلّق به خانه خدا است و به حفر ادامه داد تا آب زمزم جوشيدن گرفت آنگاه در كنار آن، حوضي آماده ساخت و آن را از آب پر مي كرد تا حاجيان بنوشند.10

/ 11