روايت ديگر ابن اسحاق - زمزم در تحولات تاریخ (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زمزم در تحولات تاریخ (4) - نسخه متنی

محمدتقی رهبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روايت ديگر ابن اسحاق

داستان خواب ديدن عبدالمطّلب و حفر زمزم را ابن اسحاق به گونه اي ديگر نيز آورده است. او به اسناد خود از علي بن ابيطالب(ع) نقل ميكند كه: ((عبدالمطّلب در حجر خوابيده بود. در خواب كسي به او گفت: ((برّه)) را حفر كن. پرسيد برّه چيست؟ پاسخي نشنيد، روز بعد كه در حجر خوابيده بود شنيد كه به او مي گويند: ((مضنونه)) را حفر كن. پرسيد: مضنونه چيست؟ و آن روز، ديگر صدايي نشنيد. فردا شد و بار ديگر همانجا به خواب رفت. به او گفته شد ((طيبه)) را حفر كن. پرسيد طيبه چيست؟ و آن نيز گذشت. فردا شد و به همانجا آمد و خوابيد و در خواب شنيد: زمزم را حفر كن، پرسيد زمزم چيست؟ پاسخ شنيد: آبي كه خشك نشود و نكوهش نگردد; ((لا تنزف و لا تذمّ)) و آنگاه محل آن را براي عبدالمطْلب مشخص كرد. عبدالمطْلب برخاست و به كار حفر پرداخت.

قريش گفتند: عبدالمطّلب! اين چه كاري است كه انجام مي دهي؟! در جواب گفت: مأمور شدم زمزم را حفر كنم. همينكه چاه پيدا شد و دهانه آن را ديدند، گفتند: اي عبدالمطّلب، ما را نيز با تو در آن حقّي است. آن، چاهِ پدرمان اسماعيل است. گفت: به شما ارتباطي ندارد. گفتند: در آن به داوري مي رويم. گفت: باشد. گفتند: ميان ما و تو زن كاهنه اي از بني سعد بن هذيم حكميّت كند و آن زن در اطراف شام بود.

عبدالمطّلب با جمعي از برادران و اقوام خود آماده سفر شدند، قريش نيز از افراد هر خاندان شخصي برگزيدند و به اتفاق حركت كردند. آن روز فاصله شام و حجاز بيابان هاي بي آب و علف بود. در يكي از بيابانها آبي كه عبدالمطّلب و همراهانش با خود داشتند، تمام شد و يقين كردند از تشنگي هلاك خواهند شد. از افراد قريش آب خواستند و آنها از دادن آب خودداري كرده، گفتند: مي ترسيم بر سر ما آن آيد كه بر سر شما آمد. در اين حال عبدالمطّلب به ياران خود گفت: شما چه پيشنهادي داريد؟ گفتند: هرآنچه تو گويي، همان را مي پذيريم. عبدالمطّلب گفت: نظر من اين است كه هريك از شما به اندازه نيرويي كه براي وي مانده گودالي بكند كه هرگاه بميرد دوستان او را در آن دفن كنند و همين طور تا به آخرين نفر برسد. به خدا نابود شدن يك نفر بهتر است تا نابود شدن همه شما. هريك گودالي كندند. عبدالمطّلب گفت: به خدا اگر ما به دست خود به كام مرگ بيفتيم و به اميد خدا حركتي نكنيم، اين عجز و ناتواني است. آنگاه به همراهان گفت: كوچ كنيد. همينكه آهنگ حركت كردند و بر شترها نشستند، از زير پاي ناقه عبدالمطّلب آبي گوارا جستن كرد. بلافاصله، عبدالمطّلب فرود آمد و ياران نيز پياده شدند و از آن آب نوشيدند و آب برداشتند و به ديگران نيز دادند. آنگاه ديگر همراهان را صدا زدند: به سوي آب بشتابيد كه خداي عز وجل ما را سيراب كرد. همه آمدند و نوشيدند و آب برگرفتند و سپس چنين گفتند: اي عبدالمطّلب به خدا سوگند، خداوند به سود تو داوري كرد. آنكس كه در اين بيابان خشك و سوزان به تو آب مي رساند، همان كسي است كه از زمزم آب مي دهد، برگرد، زمزم براي تو باشد و ما درخصوص آن با تو مرافعه اي نداريم)).16

ابن اسحاق سپس به چگونگي حفر زمزم پرداخته، مي نويسد: پس از اين واقعه، قريش برگشتند و عبدالمطّلب آمد تا چاه زمزم را حفر كند، در آن هنگام كه به كندن مشغول بود، دو آهو از طلا يافت. اين دو آهو همان هايي بودند كه جرهم وقتي مي خواستند از مكه بيرون روند، آنها را در چاه زمزم دفن كرده بودند و اين همان چاه اسماعيل فرزند ابراهيم است كه خداوند بزرگ براي او جوشانيد در حاليكه كودكي تشنه بود)).17

مجاهد گويد: همواره مي شنيديم كه زمزم به ((هزمه جبرئيل)) معروف است كه با پاي خود براي اسماعيل آنگاه كه كودك تشنه بود، پديد آورد.18

و نيز از انس بن مالك از رسول خدا(ص) نقل كرده كه فرمود: ((همينكه ساره (همسر ابراهيم) هاجر قبطيه مادر اسماعيل را آواره كرد و ابراهيم او را در مكه آورد، هاجر تشنه شد. جبرئيل فرود آمد و گفت: تو كيستي؟ پاسخ داد: ((اين فرزند ابراهيم است)). جبرئيل پرسيد: آيا تو تشنه اي؟ پاسخ داد: آري. آنگاه جبرئيل با پر خود زمين را شكافت و آب بيرون آمد و هاجر خود را بر آن آب افكند و نوشيد و اگر چنين نمي كرد به صورت نهري روان مي شد.19

ابن اسحاق گويد: هنگامي كه عبدالمطّلب چاه زمزم را حفر كرد، خداي بزرگ شرافت و عظمت وي را در ميان قوم خود فزوني بخشيد و با پيدا شدن زمزم، مردم از ديگر آب هاي مكّه روي گردانيدند و به سوي زمزم آمدند تا بدان تبرك جويند; چرا كه فضيلت و برتري آن را در مجاورت بيت الله دريافته بودند و مي گفتند: اين آبي است كه خداي عزّ و جلّ به اسماعيل عطا فرموده است.20

عايشه همسر پيامبر(ص) گويد: ((زمزم طعام طُعْمٍ وَ شِفاء سُقْم)).21

و چنانكه در منابع ديگر آمده اين سخن از پيامبر نقل شده است.

ابن اسحاق آنگاه داستان دو آهوي طلا و شمشيرهايي را كه در زمزم پيدا شدند و اختلاف قريش بر سر آنها و قرعه زدن بنام آنان و كعبه و هديه نمودن آنها را به كعبه آورده است.22

در هرحال، حفر زمزم به دست عبدالمطّلب در دودمان هاشم كه از فرزندان اسماعيل بودند، همواره به عنوان سرمايه افتخار مورد توجه قرار گرفته است.

صفيه دختر عبدالمطّلب درباره حفر زمزم به دست بني هاشم گويد: ((نَحنُ حَفَرْنا لِلحَجيج زَمْزَم سُقيا نبيّ الله في المحرَّم

ركضة جبريل و لمّا يعظم 23

حذيفة بن غانم نيز درباره منصب سقايت حاج براي هاشميان و حفر زمزم گويد:




  • و ساقي الْحَجيج ثمّ للخير هاشم
    طوي زمزماً عندالمقام فاصبحت
    سقايته فخراً عَلي كُلّ ذي فخر 24



  • و عبدمناف ذلك السيد الطهر
    سقايته فخراً عَلي كُلّ ذي فخر 24
    سقايته فخراً عَلي كُلّ ذي فخر 24



/ 11