ب ـ جدايى ناپذيرى قرآن و عترت - دیدگاه های حدیثی ملا صدرا درشرح اصول الکافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدگاه های حدیثی ملا صدرا درشرح اصول الکافی - نسخه متنی

نادعلی عاشوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ب ـ جدايى ناپذيرى قرآن و عترت

هرچند به دليل وضوح و روشنى اين حقيقت و مطالب فزون از شمارى كه در اين باره گفته شده است, بحث و بررسى جداگانه آن شايد چندان ضرورى به نظر نرسد؛ امّا به دليل افراط و تفريط هايى كه در طول تاريخ اسلام در حق يكى از دو ثقلين (قرآن وعترت) انجام گرفته, و هم به منظور روشن نمودن موضع صريح صدرالمتألهين در اين زمينه, بدون بسط مقال و تطويل كلام, به اختصارْ اشارتى بدان مى شود.

مقدمتاً بايد اشاره كرد همان گونه كه شعار «حسبُنا كتاب اللّه», يك شعار بى محتوا و غير عملى در تاريخ اسلام بوده است, آنچه را كه اخبارى ها در قرن دهم و يازدهم مطرح كردند و به بهانه حمايت از سنّت, به يك باره, كتاب را از حجيّت انداختند, نيز اقدامى ناصواب و عملى ناستوده بوده است. عدم انفكاك قرآن و سنّت, از امور بيّن و بديهى و ضرورى دين است و هر كس كه بخواهد جز اين بينديشد, از صراط مستقيم و طريق حقّ منحرف مى شود و به گرداب ضلالت و گمراهى گرفتار خواهد شد. شايد پيامبر بزرگوار اسلام, حوادث پيش روى امّت را به خوبى پيش بينى كرده بود كه در واقعه غدير خُم در اواخر عمر شريف خود, با بيان حديث ثقلين, ارتباط عميق و پيوستگى جاودانه ميان قرآن و عترت را با صراحت اعلام كرد و هرگونه تلاش در راه جدايى و افتراق ميان اين دو را ناپسند و مذموم شمرد. طبق نقل صحيح و صريح, پيامبر(ص) چنين فرمود:

إنّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى, فانّهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض. [10]

اين حديث, از معدود احاديث متواتر است كه با طُرُق و اَسناد مختلفْ نقل شده است و با صراحت ويژه اى بر عدم جدايى ميان قرآن و عترتْ دلالت دارد. در اهميّت آن همين بس كه تمامى صحاح ستّه, آن را نقل كرده اند [11] و به تصريح ابن حجر, از بيست و چند صحابى روايت شده است. [12]

علامه مرحوم ,سيد محسن امين نيز بر اين باور است كه روايت مذكور, از طريقْ شيعه به 82 طريق نقل گرديده است [13] و سرانجامْ اين كه مرحوم ميرحامد حسين هندى, اثر ارزشمند خود عبقات الأنوار را براى اثبات متن و سند و دلالت اين حديث به رشته تحرير درآورده است و به تفصيل, به بحث و بررسى در مورد اسناد و رجال و راويان آن, و كيفيت دلالت متن حديث بر معناى مورد نظر پرداخته است(به منظور پرهيز از تطويل كلام, طالبان را بدان ارجاع مى دهيم).

صدرالمتألهين نيز همانند ساير دانشمندان اماميه, ضمن تأكيد بر جدايى ناپذيرى ثقلين, در موارد متعددى از شرح أصول الكافى, [14] در شرح اوّلين حديثِ «كتاب الحجة», به تفصيل در اين باره به اظهار نظر پرداخته, از جمله چنين مى نويسد:

دانستى كه حجّت, دوتاست: حجّت باطنى و حجّت ظاهرى. امّا حجّت باطنى, عبارت از نور درخشنده قدسى و برهان تابناك عرشى است كه از افق برين مى تابد و بدان تابش, چشم قلب را نورانى مى كند و حالات آغاز و انجام, بر انسانْ كشف شده, به راه حق و سلوك جهان آخرت, هدايت پيدا مى كند و از عذاب روز رستاخيز, رهايى پيدا مى كند و حكمت رسالت و بعثت را مى فهمد… و امّا حجّت خارجى, عبارت از انبياست با معجزات ظاهرشان, و امامان, با كرامت آشكارشان؛ و خود مى دانى آن كس كه در باطن و قلب خود, نورى و حجّتى از جانب حق مشاهده كند, وجود اين شخص, بسيار اندك و در ميان مردمان, حكم گوگرد سرخ را دارد؛ و چه خوب گفته اند: حضرت حق, برتر از آن است كه آبشخور هر واردى (تشنه اى) قرار گيرد, و يا بر او جز يكى پس از يكى آگاهى يابد. پس تمامى خلق, جز يكى, و يا اندكى نياز به حجّت ظاهرى دارند كه رسول باشد و يا امامى از جانب او باشد.

پس ثابت شد كه حجّت خدا بعد از رسولش بر خلق او, جز به واسطه امام قائم نيست تا آن كه خلق به تعريف و آموزش امام و هدايت كردن آنان, پروردگار و خالق خود را بشناسند و چگونگى عبادت و طاعت, و راه نزديكى جستن به او, و رهايى از عذاب روز رستاخيز را باز شناسند؛ و پيش از اين گذشت كه كتاب خدا به سبب اشتمال آياتش بر محكمات و متشابهات, و ظواهر و مُؤَلاّت (معانى قابل تغيير) و ناسخ و منسوخ, به تنهايى بر بندگان از جانب خدا در حجّت بودن, كافى نيست, و نه (در حجّت بودن) آنان خود را از علما مى دانند و مردم هم گمان مى دارند كه اينان, اهل علم و صاحبان معرفت اند؛ در حالى كه كوچك ترين آگاهى از اسرار و رموز قرآن ندارند, بلكه اينان همان گونه اند كه خداوند از اينان, و امثالشان از علماى دنيا خبر داده و فرموده است: «نمودارى از زندگى اين دنيا را دانند و همان ها از دنياى ديگر, بى خبرند». [15]

پس قرآن نمى تواند حجّت خدا بر خلق باشد, مگر امامى از اهل بيت نبوّت و حكمت, با آن همراه باشد؛ چون آنان برادر قرآن و شريك او و دو گوهرند كه رسول خدا در امّتش باقى گذارد و هر دو, گران بها هستند كه هر كس به هر دو چنگ درزند, گمراهى را نبيند و هر كس جز آن دو پناهى جست, هيچ گاه روى هدايت را نخواهد ديد؛ هم چنان كه حديث مشهور كه تمامى امّت اسلام, بر درستى آن اتّفاق دارند, بدان دلالت دارد كه از رسول خدا(ص) رسيده و حافظان حديث و راويان اخبار, بر درستى روايت آن از راه هاى گوناگون, هماهنگى دارند. از جمله آن كه در محلى كه «خُم» گفته مى شد و بين مكّه و مدينه بود. حضرت ايستاد و خطبه خواند. نخست سپاس الهى را به جاى آورد و درود بر او خواند و آغاز وعظ و اندرز نمود و سپس فرمود: اى مردمان! من همانند شما بشرى هستم, و نزديك است كه فرستاده پروردگارم (حضرت عزرائيل) فراسويم آيد و دعوت او را اجابت كنم. من در ميان شما دو چيز گران بها باقى گذاردم. تا هنگامى كه بدان دو چنگ در زنيد, بعد از من, هيچ گاه گمراه نخواهيد شد؛ و آن دو: يكى كتاب خداست كه ريسمانى كشيده از آسمان تا به زمين است, و ديگرى اهل بيت و عترت من. خداى را درباره اهل بيتم بر شما شاهد مى گيرم[كه من تبليغ حكم كردم] و حضرت, اين جمله را سه بار تكرار فرمود: (أذكركم اللّه فى أهل بيتى) و اين دو از هم جداشدنى نيستند تا نزد حوض كوثر, بر من وارد شوند. پس بنگريد و در آن دو, مخالفتِ دستور من مكنيد.

سخن سنج دانشمند, ابن اثير, در كتاب النهايه, موافق نظر شارح صحيح مسلم, يعنى ابو عبداللّه مازرى گويد: آن دو را ثقلين نامند, چون گرفتنِ فرامين از آن دو و عمل به هر دو, ثقيل است و به هر چيز نفيسى «ثقيل» گويند. پيامبر(ص) براى بزرگداشت قدر و گراميداشت شأن آنها, آن دو را ثقلين ناميد. [16]

همچنين در شرح حديث هشتم از «كتاب فضل العلم» مى نويسد:

انسان از آن رو كه جوهر عاقل است, خوراك و غذاى او جز علم و معرفت نيست, و چون اين گونه است, به جاست كه معناى آيه «بايد انسان به خوراك خويش بنگرد» [17] اين باشد كه بايد بنگرد علم خويش را از كه فرا مى گيرد؛ يعنى شايسته است كه علمش را از پيغمبر(ص) و امام(ع) فراگيرد؛ چون او در آغاز فراگيرى علمى كه غذاى روح اوست, همانند كودك است, و آن دو (پيامبر و امام) به منزله پدر و مادرند. پس همان گونه كه فرزند را نسزد كه خوراك خويش را از غير پدر و مادر, به اسباب مختلف, چون دريوزگى و همانند آن كسب كند, همچنين مسلمان شيعه را نسزد كه علم خويش را از غير كتاب الهى و عترت, فرا گيرد. چنان كه پيامبر(ص) فرمود: من براى شما دو چيز گران بها را پس از خود مى گذارم: كتاب الهى و عترتم. [18]

/ 9