1. منع حديث - سرگذشت حدیث در دوره معاویه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرگذشت حدیث در دوره معاویه - نسخه متنی

نادعلی عاشوری تلوکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1. منع حديث

همان گونه كه پيش از اين اشاره كرديم, خاندان ابوسفيان, جملگى به دشمنى با اسلام و پيامبر(ص) شهره بودند و در كارنامه زندگى آنان تا پيش از فتح مكّه, جز جنگ و ستيز و خصومت و كينه توزى با قرآن و مسلمانان, چيزى مشاهده نمى شد و در مقابلِ فضائل فزون از شمار اهل بيت پيامبر(ص) و در رأس آنان, اميرمؤمنان, سابقه روشنِ قابل ذكرى نداشتند. از اين رو, وقتى معاويه بر سرِ كار آمد, يكى از محورى ترين اقدامات خود را منع نقل و نگارش حديث د ر فضيلت خاندان پيامبر(ص), بويژه على(ع) قرار داد تا از اين طريق, مردم را از اطراف حضرتْ پراكنده سازد.

آن گونه كه تاريخْ گواهى مى دهد, معاويه تنها به سياست منع حديثْ بسنده نكرد؛ بلكه در اين راه تا آن اندازه شدّت عمل و خشونت به خرج داد كه حتّى در مسائل فرعيِ دين هم كسى جرئت نمى كرد نام على(ع) را بر زبان آورد. ابن ابى الحديد معتزلى, از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند:

اگر كسى مى خواست حديثى از على, حتّى در مسائل شرعى و احكام نقل كند, به هيچ وجه جرئت نمى كرد آشكارا نام وى را بر زبان آورد و بگويد: «حدّثنى عليٌ كذا و كذا», يا «سمعت عن عليٍ كذا و كذا»؛ بلكه بايد مى گفت: «رُوى عن أبى زينب, أنّه قال كذا و كذا.» … اگر عنايت خداوند در كار نبود, در اثر آزار و شكنجه و حبس و تبعيد و انواع سختگيرى هاى معاويه و ديگر خلفاى بنى اميه, فضائل على(ع) آن گونه از ذهن و زبان و زندگى مردم حذف مى شد كه گويا خداوند, هرگز چنين فردى را نيافريده است! [14]

در اين جا به ذكر چند نمونه براى سياست منع حديث معاويه بسنده مى كنيم:

الف. شارح معتزلى نهج البلاغه, به نقل از كتاب الأحداث محمد بن ابى يوسف مدائنى مى نويسد:

معاويه پس از «عام الجماعة» [15] طى بخش نامه اى به كارگزاران خود, نوشت: «من ذمّه خويش را از كسى كه در فضيلت ابوتراب (على ـ ع ـ) و خاندان وى حديثى نقل كند, برداشته ام و از وى حمايت نمى كنم». به اين دليل, خطيبان و سخنوران, براى خوشامد وى, در هر كوى و برزن و بر بالاى هر منبر, به سبّ على(ع) و خانواده گرامى وى, اقدام كردند. در اين ميان, مشكل معاويه, در كوفه از ديگر شهرها بيشتر بود؛ زيرا پيروان على(ع) در كوفه بيش از ديگر نقاط بودند و معاويه هم, كوفه را به زياد بن ابيه واگذار كرده بود كه شيعيان را مى شناخت و او به هر نحو ممكن, آنها را دستگير كرده, دست و پايشان را قطع مى كرد و يا آنها را به قتل مى رساند. [16]

ب. در حالى كه در همين دوران, هزاران حديث جعلى در فضيلت معاويه و خاندان بى ريشه اش جعل مى گرديد و ده ها, بلكه صدها هزار درهم و دينار در اين مسير خرج مى شد, معاويه با شدّت تمام, عبداللّه بن عمر را ـ كه قبل از معاويه حاكم شام بود و در صف ياران على(ع) قرار نداشت؛ بلكه در زمره گوشه گيران و انزواطلبان بود ـ, [17] تهديد كرد كه اگر حديثى نقل نمايد, گردنش را خواهد شكست. در حالى كه ابوهريره و امثال او هزاران حديث بى پايه در فضائل بنى اميه جعل مى كردند و نه تنها از آنها منع و نهيى به عمل نمى آمد؛ بلكه هم از نظر مالى تأمين مى شدند و هم امنيت اجتماعى آنان تضمين مى شد.

ج. وقتى مغيرة بن شعبه از سوى معاويه براى فرمانروايى كوفه تعيين شد, پيش از آن كه به محلّ خدمت خود برود, معاويه به وى گفت:

مى خواستم سفارش هاى زيادى به تو بكنم؛ امّا از آ ن جا كه تو خود بهتر از هر كس ديگر به خواسته هاى قلبى من آگاهى, تنها به اين نكته بسنده مى كنم كه اوّلاًّ تا مى توانى به كسى اجازه سخن گفتن درباره على و فضائل آل على ندهى؛ ثانياً از سبّ و دشنام بر وى, در هيچ حالى بازنمانى و بر آن, مواظبت داشته باشى. [18]

د. روزى به معاويه اطّلاع دادند كه عبداللّه, فرزند عمروعاص, از رسول خدا نقل مى كند كه به زودى از قبيله قحطان, پادشاهى به وجود مى آيد.

اين جا بود كه معاويه سخت ناراحت شد و با ايراد يك خطبه آتشين, حديث سازان مزدورش را مورد ملامت قرار داد و گفت:

اى مردم! به من خبر رسيده است كه عده اى از مردانتان, احاديثى را در ميان مردمْ نقل مى كنند كه نه در كتاب خدا هست و نه از رسول خدا نقل شده است. اينان, جاهلان شمايند. مردم! از اين گونه آرزوها كه اهلش را گمراه مى كند, بپرهيزيد؛ زيرا من از رسول خدا شنيدم كه حكومت بر مسلمين, هميشه در قريشْ جريان دارد و كسى در اين مورد, با آنان نزاع و دشمنى نمى كند, مگر اين كه خدا او را خوار و رسوا

مى سازد. [19]

آنچه به اجمال برشمرديم, نمونه اى از سياست منع حديث بود كه در تمام طول حكومت بيست ساله معاويه, با شدّت تمام, پيگيرى مى شد؛ امّا اين, همه ماجرا نبود و او در راستاى سياست فوق و به منظور حصر كامل فرهنگى شام, دو اقدام ديگر هم به اجرا در آورد: نخست, جلوگيرى از رفت و آمد محدّثان و راويان ساير بلاد اسلامى به شام؛ و ديگر, جلوگيرى از خروج شاميان و اقامت طولانى مدّت آنها در خارج از شام.

اجراى دقيق اين سياست و توفيق معاويه در بسته نگاه داشتن درهاى بلاد شام بر روى اسلامى كه در ساير سرزمين هاى اسلامى و بخصوص مكّه و مدينه و عراقين رواج يافته بود, دو فرصت عمده را براى معاويه فراهم آورد: اوّل, رساندن آن قسمت از پيام اسلام به گوش شاميان كه يا در راستاى منافع حكومت او بود و يا اين كه دستِ كم, ضررى براى حكومتش نداشت؛ و دوم, تحريف معارف اسلامى و پركردن اذهان شاميان از مطالب كذب و غير واقع. [20]

بدين ترتيب بود كه معاويه توانست كار سرسپردگيِ شاميان را تا بدان پايه برساند كه در مسير حركت به سوى صفّين, نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه كند و هيچ كس, لب به شكوه و اعتراض نگشايد و بلكه برعكس, اسب هاى خود را به وى عاريه دهند تا در موفقيت ها و پيروزى هاى وى, سهيم باشند. [21]

گرچه ظاهر امر, چنين حكايت دارد كه مورد اخير, فقط مربوط به منطقه شام است و ديگر بلاد اسلامى از اين وضعيت, مستثنا هستند؛ امّا اوّلاًّ نبايد فراموش كرد كه واليان و كارگزاران معاويه در ساير بلاد هم دقيقاً همان سياست ديكته شده از سوى حكومت مركزى را اجرا مى كردند و ثانياً و مهم تر اين كه معاويه, خود بر اين امر واقف بود و تدبير ديگرى انديشيده بود. او كه به خوبى مى دانست كه براى هميشه نمى توان مردم را از نقل و كتابت حديثْ منع كرد, تلاش فراوان كرد تا خلأ ناشى از منع احاديث را در قلمرو حكومت خود, با ترويج قصّه پردازى و داستان سرايى پُُُر كند و از داستان پردازى, به عنوان يك حربه سياسى ـ تبليغاتى بهره گيرد.

به طورى كه در حكومت وى, قصه گويان, هر روز و در پايان هر نماز, براى نمازگزارانْ داستان سرايى مى كردند و هميشه عده زيادى از آنان, در جمع سپاهيان معاويه حضور داشتند. البته داستان پردازان در حكومت خليفه دوم و با اصرار تميمِ دارى به مسجد راه يافتند و يك روز در هفته, يعنى روز جمعه و قبل از شروع نماز جمعه, براى مردم, نقّالى مى كردند. [22]

/ 10