اگر معاويه نتوانست آن گونه كه مشتاق بود, براى پدر و مادر بى فضيلت خويش فضيلتى جعل كند, در عوض, تا آن جا كه ميسّر بود, سعى نمود به كمك دستگاه دروغپردازى و كارگاه حديث سازى اش براى خود, مناقبى جعل نمايد. او كه سابقه دو ساله اسلامش هرگز تاب برابرى با سوابق روشن و درخشان على(ع) را نداشت, در آغازِ رواج حديث سازى, درباره اسلام خود, چنين شايع كرد: أسلمتُ يوم عمرة القضاء ولكنّى كتمت اسلامى من أبى الى يوم الفتح. [49] گرچه معاويه, با اين گفته دروغين, خود را از اتّهام كفر و شرك مبرّا مى شمارد؛ ولى ناخواسته, پدر خويش را به دشمنى با اسلام و قرآن, متّصف مى سازد. امّا بيهقى, در پاسخ كسى كه گفته بود معاويه با جنگى كه عليه على(ع) به پا كرد, از ايمان خارج شد, چه بجا پاسخ داد: انّ معاوية لم يدخل فى الايمان حتّى يخرج منه. [50] به هر صورت, به دستور معاويه, احاديث جعلى فراوانى در فضائل و مناقب(!) وى جعل شد؛ امّا جعلى بودن اين به اصطلاح روايات, تا بدان پايه آشكار بوده است كه على رغم ارادت برخى از بزرگان تاريخ و حديث به وى, آنها هم به صراحت به جعلى بودن آنها, اعتراف كرده اند. مثلاً ابن كثير, پس از ذكر دو روايت درباره كاتب وحى بودن معاويه, مى نويسد: ولكن فى الأسانيد اليهما غرابة. [51] آن گاه, پس از نقل حديث مفصل ديگرى, چنين مى آورد: وقد أورد ابن عساكر بعد هذا أحاديث كثيرة موضوعة. [52] وى همچنين پس از ذكر حديث جعلى «الأمناء ثلاثة: جبريل, أنا و معاوية!» مى افزايد: ولا يصحّ من جميع وجوهه. [53] و در خاتمه بحثِ خود, پس از ذكر احاديث متعدد, چنين مى نويسد: ثم ساق ابن عساكر أحاديث كثيرة موضوعة بلا شك فى فضل معاوية, أضربنا عنها صفحاً. [54] همچنين, سيوطى پس از نقل بسيارى از احاديث جعلى در فضيلت معاويه, به صراحت, آنها را جعلى دانسته و به ردّ آنها اقدام كرده است. [55] مرحوم ابورَيّه نيز از قول اسحاق بن راهَوَيه, استاد و شيخ بخارى در حديث, آورده است: لم يصحّ فى فضائل معاويه شىءٌٌ. [56] و در ادامه مى افزايد: وقد ذكر البخارى فى باب «فضائل أصحاب النبى(ص)» فقال: «باب ذكر معاوية» ولم يأت فى هذا الباب بأحاديث مرفوعة الى النبى(ص). [57] آرى! روايت شده است كه پيامبر بزرگوار اسلام, آن گاه كه ابوسفيان بر مَركبى سوار بود و دو پسرش معاويه و يزيد, در پيش و پس مَركبْ حركت مى كردند, فرمود: لعن اللّه القائد والراكب والسائق. [58]
ج. جعل حديث در توجيه سلطنت
همان گونه كه پيش از اين اشاره شد, حكومت خودكامه اموى, خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى و حكومت دينى را به سلطنت استبدادى مبدّل ساخت و معاويه و ساير بنى اميه, وضعى در شام پديد آوردند كه هيچ دستِ كمى از دربار قيصران روم و پادشاهان ايران نداشت. [59] معاويه با صراحت, خود را «اوّلْ پادشاه و آخرين خليفه» [60] در دنياى اسلام, معرّفى كرد. ترديدى نيست كه رسيدن به اين مقصد شوم, به آسانى ميّسر نبود و او نمى توانست بدون تبليغات دامنه دار, به اين هدف برسد. جامعه اى كه مردمش حاكم را خليفه پيامبر(ص) مى شناختند و اداره حكومت را جانشينى آن حضرت مى دانستند, در فاصله حدود سى سال پس از رحلت پيامبرِ خود, مشاهده مى كنند كه حاكم, خود را «سلطان» و «پادشاه» مى نامد و به جاى «خلافت» به «سلطنت» معتقد است. بى ترديد, معاويه به اين حدّ از جرئت و باور, جز از راه تبليغات گسترده و از آن جمله جعل حديث, نرسيده است. احاديث جعلى, نظير «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم تكون ملكاً» و «الخلافة ثلاثون عاماً ثم تكون المُلك» و «الخلافة بالمدينة و الملك بالشام», [61] بهترين زمينه ساز چنان طرز تلقّى اى در جامعه آن روزگارِ مسلمانان بوده است. آرى! در پرتو اين جعليات بود كه او توانست حكومت اسلامى را به سلطنت تبديل كند و جهت استمرار بخشيدن به آن, براى فرزند بى كفايت خويش, از مردمْ بيعت بگيرد.