علامه مجلسى و نقد ديدگاههاى فلسفى - علامه مجلسی و نقد دیدگاه های فلسفی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علامه مجلسی و نقد دیدگاه های فلسفی - جلد 1

علی نصیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علوم حديث_شماره 26،زمستان1381

علامه مجلسى و نقد ديدگاههاى فلسفى

على نصيرى

علامه مجلسى و عقل خود بنياد دينى

بررسى تاريخ تفكر اسلامى نشان مى دهد كه ميان نقل گرايان و عقل گرايان وفاق و همگرايى وجود نداشته و هماره سؤ ظن به يكديگر در ميان آنان برقرار بوده است. نقل گرايانْ عقل گرايان را به حاكم ساختن عقل ناقص بشرى بر مكتب عارى از كاستى و خطا، و كرنش بى چون و چرا در مقابل فلسفه وارداتى يونان محكوم مى سازند و عقل گرايانْ نقل گرايان را به قشرى نگرى و تعطيل ساختن عقل و انديشه در تعامل با وحى متهم مى كنند. در اين ميان چهره هاى برجسته اى كه ميان عقل و نقلْ وفاق و همگرايى ايجاد كرده و با نگرش عقلانى و وحيانى همزمان، امكان همسويى اين دو مشرب و مكتب را مدلل ساخته اند، بسيار اندك اند. محدثان را مى توان پرچمدار نقل گرايى دانست؛ چنان كه فلاسفه در صف اول عقل گرايى قرار دارند.

علامه مجلسى از آن نقل گراهاست كه با عقل گرايى از نوع فلسفه برگرفته از يونان به مخالفت برخاسته و از متفكران اسلامى به خاطر كرنش در مقابل اين فلسفه و تحميل آن بر
آيات و روايات به شدت انتقاد كرده است. اين انتقاد اختصاص به فلسفه ندارد، بلكه ايشان در كنار فلسفه، به عرفان و به ويژه تصوف نيز تاخته است. اين امر در لابه لاى بسيارى از نگاشته هاى اين محدث بزرگ انعكاس يافته است.

البته بايد توجه داشت كه علامه مجلسى با مطلق عقل گرايى هيچ مخالفتى نداشته و خود از آن دفاع كرده است. به همين دليل است كه ايشان در مقابل اخباريان از اجتهاد و استنباط دفاع كرده و از آنان به خاطر تعطيل هرگونه عقل گرايى در برخورد با آيات و روايات انتقاد كرده است.

به عنوان مثال در ذيل روايت «ما أحد ابتدع بدعة إلاّ ترك بها سنّة؛ هيچ كس بدعتى را بنيان نگذاشت مگر به خاطر آن سنّتى را رها ساخت».[1]
چنين آورده است:

ربما يقال هذه الاخبار تدل على نفى الاجتهاد مطلقاً و فيه إن للمحدثين ايضاً نوعاً من الاجتهاد يقع منهم الخطأ والصواب؛[2]
ممكن است گفته شود كه اين روايات مطلق اجتهاد را نفى مى كند، اما اين مدعا نادرست است؛ زيرا محدثان نيز داراى نوعى اجتهادند كه گاه به صواب مى انجامد و گاه به خطا مى رود.

البته بايد دانست نفى مطلق اجتهاد از سوى شمارى از اخباريان مطرح شده است؛ چنان كه آنان تنها منبع فهم دين را كتاب و سنت مى شناسند.[3] ميان محدثان و اخباريان عموم من وجه وجود دارد؛ يعنى هر محدثى ضرورتاً اخبارى نيست، چنان كه ممكن است شخص بى آنكه محدث باشد تفكر اخبارى داشته باشد.

علامه مجلسى در جايى ديگر، سخن بنيانگذار اخباريان، يعنى محدث امين الدين استرآبادى را نقل مى كند. اين محدث اخبارى در كتاب معروفش الفوائد المدنية گفته است

معرفت الهى، فطرى و همراه با الهام است، و نظرى نيست. اين معرفت به همان شيوه كه طفلْ پستان مادر را مى گيرد فطرى است. علامه مجلسى درباره اين نظريه مى گويد:

لكن المشهور بين المتكلمين من اصحابنا و المعتزله و الاشاعره أن معرفته تعالى نظرية واجبة على العباد و أنه تعالى كلّفهم بالنظر والاستدلال فيها؛[4]
ليكن مشهور بين متكلمان شيعه، معتزله و اشاعره آن است كه شناخت خداى متعال نظرى [و نه فطرى] و بر بندگان واجب است و خداوند مردم را به تفكر و استدلال در اين زمينه مكلف ساخته است.

چنان كه مشهود است علامه اخباريان را در مقابل متكلمان، معتزله و اشاعره قرار داده و ديدگاه آنان را بدين ترتيب تضعيف كرده است. نكته جالب اين است كه برخى از اصطلاحات فلسفى همچون علت و معلول و علت تامه و استحاله تخلف معلول از علت تامه در كلام ايشان در شرح روايات منعكس شده است. به عنوان مثال، علامه مجلسى در توضيح قضا و قدر چنين آورده است:

و قوله: تقدير الشئ اى تعيين خصوصياته في اللوح او تسبيب بعض الاسباب المؤدّية، أى تعيين المعلول و تحديده و خصوصياته، «و إذا قضا امضاه» اى إذا اوجبه باستكمال شرائط وجوده و جميع ما يتوقف عليه المعلول اوجده، و ذلك الذى لامردّ له لاستحالة تخلف المعلول عن الموجب التام؛[5]
مقصود از گفتار امام (ع) «تقدير الشئ» تعيين خصوصيات شئ در لوح يا فراهم ساختن برخى از علتهاى منتهى به تعيين معلول و مشخص ساختن آن علتها و ويژگيهاى آنهاست. و جمله «إذا اقضاه أمضاه» بدين معناست كه وقتى خداوند با فراهم آوردن شرايط وجود و تمام مقوّمات معلولْ آن را به مرحله وجوب رسانده باشد، در حقيقت آن را ايجاد كرده است و اين ايجادْ گريزناپذير است، زيرا محال است معلول از علت تام انفكاك پيدا كند.

طبق اين بيان، تقدير به معناى تنظيم ارتباط علت و معلول و قضا به معناى تأثيرگذارى علت بر معلول با فرض تماميت علت، تفسير شده است. در اين عبارت، نظام عليت، تأثير تخلف ناپذير علت تام بر معلول و استحاله تخلف معلول از علت تامّه مورد استناد قرار گرفته است. همچنين ايشان در باب مشيت و اراده، با تأكيد بر اين نكته كه اراده بنده آخرين جز علت تامّه است، ضمن تفسير «الامر بين الامرين»، مشكل جبر و اختيار را حل شده دانسته است، و نيك مى دانيم كه راه حل ايشان در تفسير قضا و قدر، و جبر و اختيار، همان چيزى است كه فلاسفه اسلامى با استفاده از مبانى فلسفى ارائه كرده اند.[6] عبارت ايشان چنين است:

و لما كان مشية العبد و ارادته و تأثيره في فعله جزاً اخيراً للعلة التامّة و إنما يكون تحقق الفعل و الترك مع وجود ذلك التأثير و عدمه، فينتفى صدور القبيح عنه تعالى؛[7]
و چون مشيت و خواست بنده و تأثير آن در فعلش آخرين جز علت تامّه است و تحقق يا عدم تحقق فعل به اين تأثير و مشيت و عدم آن بستگى دارد، پس [اگر هم كار قبيحى از بنده صادر شود، در حقيقت] صدور قبيح از خداوند متعال منتفى است.

اين عبارتها و نظاير آنها نشان مى دهد كه نمى توان علامه مجلسى را اخبارى صرف و افراطگرايى دانست كه با پذيرش تمام مبانى اين مكتب، به نوعى دكان عقل و تفكر را تخته كرده باشد. مخالفت او با برخى از تفكرات اخباريان و نيز دفاع وى از برخى مبانى عقلى ـ فلسفى، نشانگر اين مدعاست. از سوى ديگر نمى توان ايشان را يك شخصيت عقل گرا و فيلسوف محض دانست، زيرا او به رغم گردن نهادن به شمارى از مبانى تفكر فلسفى ـ چنان كه در ادامه نوشتار انعكاس يافته ـ با فلسفه، خاستگاه و نيز مدافعان فلسفه به مخالفت
برخاسته است. به عبارت روشن تر، افزون بر آنكه شمارى از مبانى تفكر فلسفى از نگاه ايشان به نقد كشيده شده، فلسفه از دو جهت ديگر نيز مورد انتقاد قرار گرفته است:

1. فلسفه متداول جز ترجمه اى از تفكرات فلاسفه يونان نيست كه اساساً به خاطر به تعطيل كشاندن مكتب عقلانى اهل بيت(ع) از سوى خلفاى بنى عباس رواج يافت.

2. فلاسفه مسلمان، به ويژه فيلسوفان شيعه، به رغم برخوردارى از كان عظيم تفكر قرآنى و روايى، در مقابل اين انديشه هاى وارداتى سر تسليم فرود آورده و از همه تلخ تر آنكه براى دفاع از اين انديشه ها در برخى از موارد به تطبيق متون دينى با آنها يا به تعبير رساتر به تحميل آن مبانى فكرى بر كتاب و سنت، روى آوردند.

اين خلاصه اى از مشرب فكرى اى است كه با استفاده از مجموعه ديدگاههاى علامه مجلسى مى توان به دست داد. اما اينكه بر چنين تفكرى كه از راهى ميان تفكر اخباريان و فلاسفه مى گذرد، چه نامى مى توان گذاشت، سخن ديگرى است. شايد بتوان همگام با استناد محمدرضا حكيمى، چنين تفكرى را «عقلِ خود بنياد دينى» ناميد.[8]
ايشان معتقد است كه اسلام آيين تفكر و تعقل است و اين تفكر عقلانى از دل قرآن و سنت قابل استخراج است، بى آنكه به مبانى تفكر يونانى نياز باشد. بر اساس اين نظريه:

ما مى دانيم كه در شناخت دينى و عقايدى، استناد به عقل و تعقل ضرورى است، زيرا كه عقل به نص احاديث حجت باطنى است و از حجت باطنى است كه به حجت ظاهرى مى رسيم. و اين حجت باطنى، عقل است و تعقل، نه فلسفه و تفلسف.[9]
البته اين سخن بدان معنا نيست كه ما آراى علامه مجلسى(ره) را از هر جهت منطبق با مدافعان مكتب تفكيك بدانيم.

به دست دادن تفكر عقلانى مورد نظر علامه مجلسى و نقدهايى كه ايشان بر فلسفه وارد ساخته اند، نيازمند مطالعه و بررسى تمام آثار و نگاشته هاى ايشان است. محورهاى
هفت گانه اى كه در اين مقاله به عنوان نقدهاى علامه مجلسى به فلسفه آمده، برگزيده اى از نگرشهاى ايشان است كه در كتاب ارزشمند مرآة العقول انعكاس يافته است.

از آنجا كه ديدگاههاى علامه مجلسى در زمينه هاى مختلفِ معارف روايى به صورت گسترده در اين كتاب گردآمده و نگرشهاى ايشان در كتاب گرانسنگ بحارالانوار و نيز كتابهاى ديگر، در غالب موارد گزينه اى از محتواى همين كتاب است، مى توان مدعى شد كه كتاب مرآةالعقول براى دست يافتن به نگرشهاى ايشان تا حدود زيادى راهگشاست.

/ 9