منورالفكران گرچه از استبداد قبل از مشروطه كه منشأ اجتماعى اغلب آن هاست، روى برگردانده و مخالف با آن بودند، ولى بنيانگذار استبداد استعمارى هستند و به همين دليل منورالفكرى و استبداد بعد از مشروطه دو نيروى ممتاز از يكديگر نيستند. البته اگر امتيازى بين اين دو در مقاطع بعدى جامعه ى ايران ديده مى شود، بيش تر مربوط به گروه هاى رقيبى است كه وابستگى آن ها به قدرت هاى مختلف خارجى است و يا آن كه در شيوه ى سلوك و رسيدن به آرمان ها و واقعيات غربى اختلاف دارند و در اين گونه رقابت، گروهى كه بر اريكه ى قدرت مى نشيند با روش هاى استبدادى با حريف برخورد مى كند. منورالفكران على رغم همه ى جناح بندى ها و اختلافاتى كه در بين آن ها بود، در دوران رضاخان بيش ترين همراهى و همكارى را با او داشتند; برخى از آن ها، چون مشيرالدوله و مصدق السلطنه در روزهاى آغازين قدرت رضاخان به عنوان هيئت مشاوره به طور مرتب با او جلسه و گفتوگو داشتند(162) و برخى ديگر چون اسكندرميرزا، تقى زاده، داور و فروغى در كابينه ى رضاخان، از مهره هاى اصلى و گردانندگان سياست رضاخان بودند. ننگين ترين قراردادى كه در دوران رضاخان بسته شد، قرارداد نفت (1312 هـ .ش / 1933 م) بود كه به دست تقى زاده امضا شد. اين قرارداد بعد از لغو قرارداد «دارسى» منعقد شد. قرارداد دارسى به دليل اين كه زمان آن در حال تمام شدن بود، نياز به تجديد داشت; ولى رضاخان با ظاهرى وطن پرستانه اسناد آن را پاره كرد و زمينه را براى قرارداد جديد كه به مراتب بدتر از قرارداد سابق بود، فراهم آورد. او بعد از انعقاد اين قرارداد دستور داد تا هيچ كس و هيچ يك از روزنامه ها در باره ى آن سخنى نگويند و بدين ترتيب پرونده ى آن تا بعد از شهريور بيست مسكوت ماند. بعدها تقى زاده اقرار كرد كه در هنگام امضاى قرارداد، آلت دست دولت انگلستان بوده است. ذكاء الملك فروغى در اوّل و آخر و وسط كابينه هاى رضاخان حضور دارد، او همان كسى است كه واقعه ى مسجد گوهرشاد در كابينه ى دوم او اتفاق افتاد. رضاخان در جهت محو آثار اسلام، با طرح ناسيوناليسم (ملى گرايى) در پى احياى آثار ايران باستان بود و منورالفكران نيز او را در اين راه همراهى مى كردند. با اوج گيرى تب ايران پرستى، در زمانى كه سوگوارى بر امام حسين (ع) ممنوع شده بود، مجالسى در سوگ شكست ايران از اسلام برپا شد و در اندوه زوال ساسانيان به ماتم نشستند. شاعران نيز مرثيه سرودند و كسى چون عارف كه در هنگام قدرت گرفتن رضاخان، در منزل اشراف به نفع جمهورى رضاخانى نمايش بازى مى كرد، اينك در آرزوى زوال اسلام به هجو عالمان دينى مى پرداخت و مذهب را در كنار سلسله ى قاجار قرار مى داد و وجود «آخوند» و «قجر» را مانع از وصول به «ملك داراب» مى خواند. مشيرالدوله ـ حسن پيرنيا ـ تاريخ ايران باستان را نوشت و اعضاى فرهنگستان به حذف لغاتى پرداختند كه نشانى از زبان وحى داشت هم چنين به دنبال آن بودند كه بنا به توصيه هاى ملكم خان و آخوندزاده خط را نيز تغيير دهند و زمينه ى قرائت نماز را به فارسى فراهم كنند. تقى زاده كه از تغيير همه چيز و تقليد در همه ى ابعاد سخن مى گفت، دليلى براى مخالفت با حاكميت رضاخان نداشت; او كه به دنبال تغيير خط فارسى بود، اجراى اين طرح را جز با حمايت زور رضاخان ممكن نمى دانست و اگر رضاخان هم اين كار را نكرد; تنها به اين دليل بود كه نتوانست. كسروى نيز كه داعيه ى پاك دينى و پيرايشگرى اسلام را داشت و هم چنين سايه ى رقيق او، شريعت سنگلجى از منورالفكرانى هستند كه از مرحمت شاهانه ى رضاخانى بى بهره نمى باشند. آل احمد كارنامه ى منورالفكران را، در دوره ى بيست ساله كه با حكومت نظامى اش چيزى اندكى بيش از صفر ندارد به اين صورت بازگو مى كند: «كسروى كتاب سوزانى مى كرد، شعر حافظ و ادبيات را، آن هم در مملكتى كه عوام الناسش جز دفتر حافظ چيزى را به عنوان ادبيات نمى شناسند. بزرگ ترين تخم دو زرده ى ادبى آن دوره، يك دوره مجله ى «مهر» است كه كوشش اصلى اش معروف به نبش قبور است و به ترجمه و تحقيق هاى لغوى و بعد يكى دو ساله مجله ى «پيمان» به قصد زير آب مذهب را زدن و بعد چند شماره اى از مجله ى «دنيا» به همين قصد اما با جهان بينى ديگر... دشتى و حجازى هر دو از دست پروردگان انقلاب مشروطه اند; اولى مأمور در سانسور ديكتاتور شده است، دومى ظاهرسازى هاى آب و رنگ در «ايران امروز» چاپ مى كند... اين جورى بود كه براى پر كردن جاى خالى روشنفكران مجبور بودند بازى هايى هم در بياورند تا سر جوانان را يك جورى گرم نگهدارند، اين بازى ها را بشمارم: 1. نخستين آن ها زردشتى بازى بود; به دنبال آنچه در صفحات پيش گذشت و به دنبال بدآموزى هاى تاريخ نويسان غالى دوره ى ناصرى كه اولين احساس حقارت كنندگان بودند در مقابل پيشرفت فرنگ، و ناچار اولين جستوجو كنندگان علت عقب ماندگى ايران; مثلا در اين بدآموزى كه اعراب تمدن ايران را باطل كردند يا مغول و ديگر اباطيل... در دوره ى بيست ساله از نو، سروكله فروهر بر در و ديوارها پيدا مى شود كه يعنى خداى زرتشت را از گور در آورده ايم و بعد سروكله ى ارباب گيو و ارباب رستم و ارباب جمشيد پيدا مى شود، با مدرسه هاشان و انجمن هاشان و تجديد بناهاى آتشكده ها در تهران و يزد; آخر اسلام را بايد كوبيد و چه جور؟ اين جور كه از نو، مرده هاى پوسيده و ريسيده را كه سنت زرتشتى باشد و كوروش و داريوش را از نو زنده كنيم و شمايل اهورامزدا را بر طاق ايوان ها بكوبيم و سرستون هاى تخت جمشيد را هر جا كه شد احمقانه تقليد كنيم. «و من به خوبى ياد دارم كه در كلاس هاى آخر دبستان، شاهد چه نمايش هاى لوسى بوديم از اين دست و شنونده ى اجبارى چه سخنرانى ها كه در آن مجالس پرورش افكار ترتيب مى دادند، مال ما پاچنارى ها و خيابان خيامى ها در مدرسه ى حكيم نظامى بود، پايين شاهپور هفته اى يك بار و سخنرانان: على اصغرحكمت، سعيدنفيسى، فروزانفر، دكتر شفق و حتى كسروى و من در آن عالم كودكى فقط افتخار استماع دو، سه بار سخنرانى ما قبل آخرى را داشتم. الباقى را مراجعه كنيد به مجموعه سخنرانى هاى پرورش افكار از انتشارات موسسه ى وضع و خطابه وابسته به دانشكده ى معقول و منقول! «اگر قرار باشد به حساب اين كم خونى روشنفكرى برسيم، بايد يك يك آن حضرات، گردانندگان و سخنرانان پرورش افكار حساب پس دهند. به هر صورت آن دوره ى بيست ساله، از ادبيات گرفته تا معمارى و از مدرسه گرفته تا دانشگاه، همه مشغول زردشتى بازى و هخامنشى بازى اند. «يادم هست در همان ايام كمپانى داروسازى باير آلمان نقشه ى ايرانى چاپ كرده بود، به شكل زن جوان و بيمار و در بستر خوابيده - و لابد مام ميهن - و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و كوروش و داريوش و اردشير و ديگر اهل آن قبيله از طاق آسمان پايين آمده، كنار درگاه (يعنى بحر خزر) به عيادتش ! و چه فروهرى در بالا سايه افكن بر تمام مجلس عيادت و چه شمشيرى به كمر هر يك از حضرات با چه قبضه ها و چه زرق و برق ها و منگوله ها. اين جورى بود كه حتى آسپرين باير را هم با لعاب كوروش و داريوش و زردشت فرو مى داديم. «2. بازى دوم فردوسى بازى بود; باز در همان دوره ى كود كيمان بود كه به چه خون دل ها از پدرها پول مى گرفتيم و بليت مى خريديم براى كمك به ساختن مقبره ى آن بزرگوار كه حتى دخترش غم آن را نخورده بود... «3. بازى سوم كسروى بازى است، حالا كه بهايى ها فرقه اى شده اند دربسته و از دور افتاده و سر به پيله ى خود فرو كرده و ديگر كارى از ايشان ساخته نيست، چرا يك فرقه تازه درست نكنيم! اين است كه از وجود يك مورخ، دانشمند و محقق كنجكاو، يك پيغمبر دروغى مى سازند، ابا طيل باف و آيه نازل كن، تا فوراً در شرب اليهود پس از شهريور بيست در حضور قاضى دادگسترى ترور بشود. «به هر طريق با مجموع اين بازى هاست كه... تنها يك شور را دامن مى زدند، شور به ايران باستان را، شوق به كوروش و داريوش و زردشت را، ايمان به گذشته ى پيش از اسلامى ايران را، و با همين حرف ها رابطه ى جوانان را حتى با وقايع صدر مشروطه و تغيير رژيم بريدند و نيز با دوره ى قاجاريه; و پس از آن با تمام دوره ى اسلامى. انگار كه از پس ساسانيان تا طلوع حكومت كودتا فقط دو روز و نصفى بوده است كه آن هم در خواب گذشته... اين نهضت نماها كه هدف اصلى شان همگى اين بود كه بگويند حمله ى اعراب (يعنى ظهور اسلام در ايران) نكبت بار بود و ما هر چه داريم از پيش از اسلام داريم... مى خواستند براى اختلاف در شعور تاريخى يك ملت، تاريخ بلافصل آن دوره را (يعنى دوره ى قاجار را) نديده بگيرند و شب كودتا را يكسره بچسبانند به دمب كوروش و اردشير; انگار نه انگار كه در اين ميانه هزار و سيصد سال فاصله است. «توجه كنيد به اين اساس امر كه فقط از اين راه و با لق كردن زمينه ى فرهنگى، مذهبى مردم معاصر مى شد زمينه را براى هجوم غرب زدگى آماده ساخت... كشف حجاب، كلاه فرنگى، منع تظاهرات مذهبى، خراب كردن تكيه دولت، كشتن تعزيه، سخت گيرى به روحانيت... اين ها همه وسايل اعمال چنان سياستى بود.»(163) استبداد استعمارى رضاخان، چيزى جز بسيج منورالفكران براى تتميم و تكميل كارى كه در مشروطه آغاز كردند; يعنى محو آثار ديانت و مذهب نبود. رضاخان كه در هنگام قدرت گرفتن حتى سواد خواندن و نوشتن نداشت(164)، فقط پوششى بود كه اين مجموعه با همراهى انگلستان از آن براى اجراى مقاصد خود استفاده مى كردند. با اوج گرفتن قدرت رضاخان، گروهى از منورالفكران به انگيزه هاى مختلف، با استبداد جديد اصطكاك پيدا مى كنند; برخى از آن ها، نظير: تيمورتاش و داور كه تا آخرين لحظات از اركان استبداد هستند، در كشاكش قدرت و يا به دليل وابستگى به دولت رقيب; يعنى روسيه و... مورد غضب شاه قرار مى گيرند و نابود مى شوند. بعضى ديگر كه اغلب، افرادِ وجيه الملة هستند، آن گاه كه استبداد رضاخان نفرت مردم را بر مى انگيزاند، براى حفظ وجاهت ملى خود از او كناره مى گيرند و از همراهى آشكار با او جز در موارد ضرورى و حياتى دورى مى كنند; در ميان اين گروه بسيارى از عناصر و مهره هاى ماسونى نيز هستند كه جهت احتياط ذخيره مى شوند، زيرا اقتضاى سياست انگلستان آن است كه همه ى تخم مرغ هاى خود را در يك سبد قرار ندهد. ويژگى اين گروه اين است كه هرگز سر ستيز با رضاخان ندارند و در صورت عدم همكارى مخفى، به سكوت، يا مشاجرات لفظى و... بسنده مى كنند. گروه سوم به سياست همسايه ى شمالى دل بسته اند; اين گروه على رغم همراهى اوليه اى كه به تبع دولت شوروى با رژيم رضاخان دارند، در سال هاى پايانى از او كنارهمى گيرند. فعاليت سياسى اين گروه مربوط به سال هاى بعد از شهريور بيست است كه به ايجاد حزب توده منجر مى شود. گروه چهارم كسانى هستند كه پس از برخورد با ثمره ى سياسى حركت منورالفكرى كه همان استبداد استعمارى است، متوجه دور ماندن از آنچه كه ديده به آن دوخته اند، مى شوند; آن ها كه به قصد وصول به آزادى و دموكراسى و شاخص هاى رشد و توسعه ى اقتصادى غرب، به همه ى گذشته ى خود پشت كردند و به گونه اى تقليدى و ناشيانه از غرب الگو مى گيرند، پس از مواجهه با استبداد خشن و بى رحم كه با افزايش فقر و وابستگى اقتصادى و ديگر نابسامانى هاى اجتماعى قرين است، به رويارويى با آن بر مى خيزند و در نخستين گام ها زير فشار و قدرت سركوبگر آن نابود مى شوند. اين گروه، اگر زمينه هاى اجتماعى، مانند آنچه كه بعد از شهريور بيست اتفاق افتاد، فرصت دوام آن ها را فراهم آورد; در صورتى كه به مبادى فرهنگ دينى بازنگردند، ناگزير در قالب ديدگاه هاى نوينى كه از مفهوم ملت پديد مى آيد، ـ به شرحى كه بيش از اين گذشت ـ به سوى مرتبه اى عميق تر از غرب زدگى روى مى آورند. عناصرى كه در گروه اخير قرار مى گيرند، كم تر ريشه در اشرافيت فاسد و تباه پيشين دارند و بيش تر از قشرهاى متوسط شهرى هستند كه به تناسب توانايى و استعدادهاى فردى خود جذب جريان غالب منورالفكرى شده اند; تعداد كمى از روزنامه نگاران كه استبداد رضاخان را تاب نياوردند و با موضع گيرى در برابر آن به كام مرگ فرو رفتند; از اين دسته هستند.