بیشترلیست موضوعات پيش گفتار مقدمه محقق فصل اوّل :زندگى نامه علمى سياسى نراقى فصل دوم: نگاهى به اوضاع ايران در روزگار محقق نراقى فصل سوم: حكومت و مشروعيت منشأ تاريخى دولت فصل چهارم:ولايت فقيه، محور انديشه هاى سياسى اسلام فصل پنجم: اختيارات حاكم اسلامى فصل ششم: قبض و بسط اختيارات حاكم اسلامى از نگاه نراقى فصل هفتم: راه ها و روش ها براى اثبات ولايت فقيه فصل هشتم: مبانى فقهى همكارى عالمان با حاكمان ستم فصل نهم: راه هاى زوال و بقاى دولت در انديشه سياسى نراقى فصل دهم: نتيجه و جمع بندى توضیحاتافزودن یادداشت جدید
ب. حوزه قم در اواخر قرن اوّل هجرى بر اثر ستم فرمانروايان اموى، اشعريان كه از شيعيان خالص بودند، به قم مهاجرت كردند. از آن به بعد شهر قم رو به آبادى و بزرگى گذاشت و شيعه نشين شد. در قرن سوم ابراهيم بن هاشم (م نيمه قرن سوم) كه از شاگردان امام محمد تقى بود، و از محدثان كوفه به شمار مى رفت، به قم آمد و احاديث كوفه را در آن جا انتشار داد. اين حوزه اوج و فرودهاى بسيار داشته است. در زمان قاجاريه با مهاجرت ميرزاى قمى به قم، حوزه علميه قم رونق شايانى يافت. مهاجرت آن بزرگوار به قم در زمانى بوده كه لطفعلى خان زند از آغا محمد خان قاجار شكست خورده و سلسله زنديه منقرض گرديده بود. پس از آن كه فتحعلى شاه به حكومت رسيد، در نخستين سفرى كه به قم داشت، در شمار مأمومين او قرار گرفت و در پايان نماز به هنگام مراجعت به خانه، شاه در ركاب او پياده راه پيمود. تجليل و تعظيم شاه باعث شد كه آوازه او در اطراف و اكناف بلند گردد و با وجود اين كه قم در زمان آمدن ميرزاى قمى اهميت چندانى نداشت، ولى به تدريج از گوشه و كنار جمعى از اهل فضل براى درك فيض و استفاده از محضر ميرزا به قم آمدند. بدين سان اين حوزه بزرگ علمى كه پس از فتنه افاغنه كم رونق شده بود، رونق پيشين خود را بازيافت و در شمار حوزه هاى مشهور و فعّال آن زمان در آمد.ج. حوزه اصفهان در اين شهر كه شاه عباس (م 1038) آن را در قرن يازدهم پايتخت خود قرار داد، حوزه علميه مهمى به وجود آمد و عالمان بزرگى از سرزمين هاى اسلامى مانند لبنان و عراق به ايران آمدند و در اصفهان به تدريس پرداختند. (50) حوزه اصفهان در قرن سيزدهم به وسيله حجةالاسلام شفتى (م 1260) و ديگر عالمان رونق كامل داشت. (51) شيخ انصارى، پيش از آن كه به محضر ملا احمد نراقى بيايد، مدتى در اصفهان نزد حجةالاسلام شفتى بود.د. حوزه نجف و كربلا اين حوزه قرن ها مركز تدريس علوم اسلامى و فقه شيعه بود. در قرن سيزدهم شيخ جعفر نجفى، معروف به كاشف الغطاء (م 1228) كه از شاگردان بزرگ وحيد بهبهانى بود، در نجف به تدريس فقه استدلالى پرداخت و آن حوزه را فعال تر كرد. پس از وى، فرزندان عالم آن بزرگوار شيخ موسى (م 1249) و شيخ على (م 1254) كه از فقهاى بزرگ شيعه بودند، حوزه علمى نجف را اداره مى كردند. اين دو فقيه بزرگوار استاد شيخ انصارى بودند.در قرن سيزدهم هجرى حوزه كربلا شهرت و اعتبار علمى بسيار يافت. يكى از اسباب اين ترقى و شهرت، وجود علامه وحيد بهبهانى بود. ملا محمد باقر، مشهور به وحيد در جوانى از بهبهان به كربلا رفت و به تكميل تحصيلات خود پرداخت و سپس همان جا را مركز تلاش هاى علمى خود قرار داد و شاگردان بسيارى را تربيت كرد. حتى پس از رحلت آن بزرگوار اين حوزه فعال و پرتلاش بود. سيد على طباطبايى (م 1231) كه از شاگردان بنام وحيد بهبهانى بود، اداره آن را برعهده گرفت و پس از ايشان فرزند ايشان سيد محمد به رياست حوزه برگزيده شد. وى همان شخصيتى است كه در جنگ ايران و روس فتواى جهاد داد و خود در آن شركت كرد. از اين رو به سيد مجاهد معروف شد.
4. همگرايى عالمان دينى با فتحعلى شاه
شاهان قاجار، بى گمان فاسد و ستم پيشه بودند و هرگز شايستگى آن كه حاكم اسلامى خوانده شوند و عالمان شيعى با آنان پيوند داشته باشند، نداشتند، ولى اين داورى زمانى درست است كه آنان را با اسلام راستين و حكومت اسلامى بسنجيم. اگر آنان را با نبود حكومت و هرج و مرج و يا با حكومت هاى دوران فترت بسنجيم، داورى ما فرق مى كند. عالمان و فقيهان شيعى هر چند حكومت شاهان قاجار را غير مشروع مى دانستند، (52) ولى شرايط و واقعيت هاى خارجى مانع آن بود كه رابطه اى با آنان نداشته باشند. به عقيده ما علل بسيارى سبب مى شد كه برخى از عالمان و فقيهان با شاه قاجار رابطه داشته باشند. البته اين رابطه در همه دوره ها با همه حاكمان قاجار يكسان نبوده است و به لحاظ كاركرد شاهان، اوج و فرودهاى بسيار داشته است. از سوى ديگر همكارى عالمان شيعى با شاهان قاجار به معنى توجيه فسادها و ستم هاى آنان نبوده است، بلكه در همان زمان كه شاهان قاجار، خود را اسلام پناه و گسترش دهنده شيعه مى خواندند، عالمان و فقيهان از خُرده گيرى و انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر و حتى اخراج برخى از كارگزاران آنها از محل حكومتى، باز نايستاده و به وظيفه خود عمل مى كردند. بدون ترديد اين شيوه براى جلوگيرى شاهان قاجار از ستم بسيار كارساز بوده است. نراقى با اين كه بخشى از كتاب هاى خود از جمله معراج السعاده را به درخواست شاه نوشته است، (53) ولى در عين حال، چندين بار او و كارگزارانش را ظالم و ستمگر خوانده (54) و از ديگر عالمان مى خواهد كه با آنان برخورد مناسب داشته باشند.برخوردهاى حجةالاسلام شفتى در اصفهان نمونه ديگرى است كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.
علل و انگيزه هاى همگرايى
كوتاه سخن اين كه هر چند عالِمان شيعى حكومت شاهان قاجار را غيرمشروع مى دانستند، ولى با توجّه به شرايط داخلى و خارجى ايران، با آنان به ويژه فتحعلى شاه به مخالفت علنى برنخاستند. حتى برخى از آنان كارهايى را كه در جهت خدمت به مردم و رفع مشكلات آنان بود، برعهده گرفتند. به پاره اى از انگيزه هايى كه همگرايى را سبب شده است، اشاره مى كنيم:
1. سياست مذهبى فتحعلى شاه
فتحعلى شاه در اوايل حكومت به حمايت از دين و شعاير مذهبى اهميت بسيار مى داد. تاريخ نگاران خارجى و داخلى، از بازسازى بنيادهاى مذهبى، آراستن زيارتگاه ها، زراندود ساختن گنبد امامان شيعه(ع) و امام زادگان در سرتاسر ايران و عتبات توسط او سخن گفته اند.تلاش او بر اين بود كه روابط حسنه اى با عالمان دينى داشته باشد. بر همين اساس بسيارى از عالمان را به پايتخت دعوت كرد و مجالس علمى را رونق داد و با ساختن مساجد و مدارس (57) بر آن بود كه خود را پادشاهى ديندار نشان دهد. او حتى حكومت خود را به نيابت از مجتهدان مى دانست:«سلطنت ما به نيابت از مجتهدين عهد و ما را به سعادت ائمه هادين مهتدين سعى و جهد است».بر اين اساس، عالمان دينى از جمله نراقى در برابر يك حكومت به ظاهر مذهبى قرار داشتند. در اين وضع نه تنها موضع گيرى در برابر او را به مصلحت كشور و مذهب تشيع نمى دانستند كه معتقد بودند بايد از اين موقعيت جهت تثبيت و نشر فرهنگ تشيع بهره بردارى كرد.
2. جنگ ايران و روس
يكى ديگر از عوامل همكارى برخى از عالمان شيعى با حكومت فتحعلى شاه، جنگ ايران و روس بود. تهاجم كفّار روس به سرزمين اسلامى، سبب شده بود كه عالمان بزرگ آن روزگار از جمله: كاشف الغطاء علامه نراقى، ميرزاى قمى و آيةاللَّه سيّد مجاهد بر اصل اسلام و بقاى تشيع احساس خطر كنند و براى تقويت شاه و دفاع از كشور بكوشند.در شرايطى كه حكومت ايران و به تبع مسلمانان شيعى ايرانى، درگير جنگ با روس بودند، اگر دولت مركزى تضعيف مى شد و يا از آن حمايت به عمل نمى آمد، چه بسا همه سرزمين اسلامى صحنه تاخت و تاز روس ها قرار گرفته و همه داشته هاى شيعيان از بين مى رفت. برخى از نويسندگان در اين باره نوشته اند:«جنگ درازپاى فتحعلى شاه و عباس ميرزا با روسيان از جمله مسائلى بود كه خواه ناخواه، علما را براى حفظ بيضه اسلام، به همكارى و پشتيبانى از شاه و وليعهدش وا مى داشت... و خود به خود نسبت به نيرومند بودن و سامان داشتن ارتش ايران، هرچند به كمك دانش و فن غربيان، نمى توانستند روى ناخشنودى نشان دهند».فتواى عالمان دينى به وجوب جهاد با كفّارِ متجاوز روسى و همچنين رساله هايى كه برخى از آنان همچون ملا احمد نراقى، شيخ جعفر كاشف الغطا، ملا على اكبر اصفهانى، سلطان العلما (امام جمعه اصفهان) نگاشتند، (60) گوياى اين واقعيت است كه آنان به هنگام جنگ با كفّار، برخى حمايت ها را لازم مى دانستند.فتحعلى شاه و درباريان، افزون بر جلب حمايت عالمان شيعى در جنگ با روس، تلاش داشتند كه نوعى تأييد از آنان براى حكومت خود بگيرند، ولى عالمان شيعى به اين مسأله توجه كامل داشته اند. از ميرزاى قمى سؤال مى شود:«هر گاه اين جهاد و دفاع محتاج به اذن مجتهد عصر باشد، هر كس را لايق و قابل دانند، مرخص و مأذون نمايند و متصدى شرعى نمايند كه مباشر عرف كه متصدى جهاد است به اجازت، قيام و اقدام كند بر واجب مذكور. مسلمين و مجاهدين، اطاعت و انقياد نمايند و شرع و عرف مطابق و موافق گردد»؛ايشان در پاسخ مى نويسد:«صاحب اين سؤالات و كاتب اين مقالات معلوم مى شود كه شخص عالمى است. اين لطيفه شما قرض باشد. جواب اين سؤال، محتاج به بحر طويل است كه حال، مقام هيچ يك مقتضى اين نيست. از ابتلاهاى غير متناهيه اين فقير، همين باقى مانده كه عرف را مطابق با شرع كنم! مجمل آنكه پيش اشاره شد كه اين نوع مدافعه، نه موقوف به اذن امام است و نه حاكم شرع. و بر فرض كه موقوف باشد، كجاست آن بسط يدى از براى حاكم شرع كه خراج را بر وفق شرع بگيرد و بر وفق آن صرف غزات و مدافعين نمايد؟ و كجاست آن تمكّن كه سلطنت و مملكت گيرى را نازل منزله غزاى فى سبيل اللَّه كند؟ مصرع «نام حلوا بر زبان راندن چون حلواستى»! عجل اللَّه فَرَجَنا بفرج آل محمّد(ص) و جعل سلطانَنا بسلطانه و سلطان أولاده و جعلنا مِن أعوانه و أنصاره و جعل خاتمة أمورنا خيراً، بحقّ محمد و اله اجمعين».از سؤال به خوبى استفاده مى شود كه پرسش كنندگان، نمايندگان فتحعلى شاه بوده اند و در پى كسب مشروعيت و گرفتن تأييد از سوى ميرزاى قمى براى حكومت شاه، ولى آن بزرگوار با هشيارى تمام در عين حالى كه از ضرورت مقابله با دشمنان و دفاع از كشور اسلامى سخن مى گويد و آن را بر همگان واجب مى داند، از تأييد مطلق حكومت سر باز مى زند. به ديگر سخن ميرزاى قمى جهاد با نيروهاى متجاوز را واجب مى دانست، ولى تلاش او بر اين بود كه فتواى جهاد، جداى از مشروعيت شاه قلمداد شود:«به نظر ميرزا، شاه قاجار، يك طاغوت به تمام معنى بود. طاغوتى كه نبايد تضعيفش كرد. موضع گيرى هاى مكتبى ميرزا در اين مورد، در لابه لاى همين كتاب (جامع الشتات) مشخص است».چند سال پس از جنگ اوّل ايران و روس كه فتحعلى شاه در انديشه يارى جستن از عالمان و حوزه هاى علميه افتاد، پاسخ آن بزرگواران چيزى بيش تر از اصل جهاد با كفّار روس و لزوم دفاع از جان و مال مسلمانان، نبود. محمد تقى سپهر، مورخ و نويسنده عصر قاجار با اينكه خود از نزديكان شاه و از نويسندگان دربارى است، بيش از اين به علماى آن زمان از جمله نراقى نسبت نمى دهد. وى در جمع بندى تلاش فرستادگان فتحعلى شاه، براى كسب و تأييد مشروعيت مى نويسد:«و بالجمله، جناب حاجى ملا احمد نراقى كاشانى، كه فحل فضلاى ايران بود و شيخ جعفر نجفى و آقا سيد على و ميرزا ابوالقاسم و حاجى ميرزا محمد حسين سلطان العلما (امام جمعه اصفهان) و ملا على اكبر اصفهانى و ديگر علما و فقهاى ممالك محروسه، هر يك رساله اى نگاشتند و خاتم گذاشتند كه مجادله با روسيه، جهاد فى سبيل اللَّه است و خُرد و بزرگ را واجب افتاده است كه براى رواج دين مبين و حفظ ثغور، خويشتن دارى نكنند و روسيان را از مداخلت در حدود ايران دفع دهند».على رغم تلاش هاى مستقيم و غير مستقيم شاه و درباريان براى كسب تأييد حكومت، فقهاى بزرگوار شيعه آن چه را وظيفه شرعى خود دانسته، يادآور شدند و نزديك شدن به شاه را در همان محدوده روا مى شمردند و از تأييد كلى او پرهيز داشتند. از نگاه آنان تضعيف فتحعلى شاه در آن شرايط حساس، به منزله كمك به روسيه تزارى بود. بنابراين، طرد او به كلى به هيچ روى صحيح نبود.
3. جلوگيرى از انحراف
خطرهايى كه اسلام و تشيع را تهديد مى كرد، همواره شكل واحدى نداشته است. گاه هجوم كفّار و دشمنان اسلام چنين خطرى را به وجود مى آورد و گاه گرايش ها و تمايل هاى شخصى حاكمان جائر و اطرافيان آنان و افراد فاسد و مفسد و منحرفى كه در تشكيلات حكومتى وارد شده بودند، و گاه، گروه هاى منحرفى كه در جامعه به ترويج انديشه هاى انحرافى پرداخته اند. در روزگار حكومت فتحعلى شاه و نراقى، چهار خطر مهم، تشيع و شيعيان و حوزه هاى علميه را تهديد مى كرد:1. صوفى گرى،2. شيخيه،3. اخباريه،
4. شبهات برخى از مبلّغان مسيحى.
برخى از عالمان دينى، از جمله نراقى با ارتباط با فتحعلى شاه بر آن بودند كه شاه به پشتيبانى از علما دلگرم شود و هرگز در صدد نيرو بخشيدن به اين گروه ها بر نيايد. افزون بر اين آنان را جهت افشاى انحرافات گروه ها يارى دهد. براى آن كه از عكس العمل عالِمان دين به ويژه ملا احمد نراقى و همفكران و دست پروردگان وى، در برابر انحراف هاى يادشده آگاه شويم و شيوه برخورد آن بزرگان را با انحراف هاى زمان خود بشناسيم، همچنين به گونه اى روشن تر انگيزه همكارى محدود اين بزرگان را با شاه قاجار به گونه اى شفاف تر دريابيم، اشاره اى كوتاه به ماهيت گروه هاى يادشده و تلاش و فعاليت آنان، همچنين نفوذ آنان در دستگاه حكومت، مفيد و مناسب مى نمايد.الف. صوفى گرى جريان صوفى گرى از روزگار زنديه آغاز شد. (64) صوفيان با ساختن خانقاه و بلند كردن موى سر و خِرْقه و وِرْدْها و ذكرهاى خاص، همچنين دستورهاى ويژه بين مراد و مريد، به تبليغ مرام خود پرداختند و گروهى منحرف را در اسلام پايه گذارى كردند. آنان به فقه و حديث و احكام به نظر تحقير مى نگريستند و بسيارى از كارهايى را كه در شرع حرام و نامشروع بود، مباح مى شمردند و آن را وسيله اى براى تقرب به خدا مى دانستند!در روزگار صفويه نيز، اين گروه منحرف وجود داشتند و فقهاى بسيارى عليه آنان كتاب و رساله نوشتند، ولى پس از صفويه انحراف آنان اوج گرفت.در روزگار فتحعلى شاه اين طايفه همچنان مشغول ترويج انديشه هاى خود بودند تا جايى كه برخى از دولتيان نيز با آنان همراه شدند.برخى از آنان براى خود كرامت ها ادعا كرده و خَلق خدا را مى فريفتند. برخى از اينان به گزارش ملا احمد نراقى مى گفتند:«خدا از عبادت هاى ما بى نياز است. پس چرا به عبث خود را رنجه داريم؟! و زمانى گويند كه: خانه دل را بايد عمارت كرد و اَعمال ظاهريه را چه اعتبار؟! و دل هاى ما واله و حيران محبّت خداست. و در انواع معاصى و شهوات فرو مى روند و مى گويند كه: نفس ما به مرتبه اى رسيده است كه امثال اين اعمال، ما را از راه خدا باز نمى دارد و عوام الناس محتاج به عبادت و طاعتند».سپس آن بزرگوار به نقد انديشه هاى يادشده پرداخته و اشاره مى كند كه اين «گمراهان ملحد» مرتبه خود را از مرتبه پيامبران و اوصيا بالاتر مى دانند، چرا كه اوصيا بر اين باور بودند كه امور مباحه دنيا، ما را از ياد خدا باز مى دارد، چه رسد به گناهان و معصيت! بلكه گاه به وسيله ترك اولايى كه از ايشان سر مى زد مى گريستند. ترديد نيست كه اين گروه، بى دين ترين طوايف و ملعون ترين ايشانند و بر مؤمنان پرهيز از آنان لازم و قلع و قمع ايشان ضرورى است.نراقى، پس از اشاره به زندگى و آموزه هاى انحرافى فرقه هاى تصوف، تعاليم آنان را داراى رگه هايى از اباحى گرى و تساهل اخلاقى دانسته است و همين سبب شده كه برخى از دولتيان و مردم به آنان گرايش داشته باشند. محقق نراقى، در بخش ديگرى از سخنان خود درباره اين فرقه مى نويسد:«گروهى ديگر دست از شريعت برداشته و اساس دين و ملّت را نابود انگاشته و احكام خدا را پشت پا زده و مباحى مذهب گشته و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر مى گردند.» (68) هيچ دانى چيست صوفى مشربى؟ملحدى، بنگى، مباحى مذهبى!قيد شرع از دوش خود افكنده اىكهنه انبانى ز كفر آكنده اىمن ندانم چيست اين صوفى گرىكش سراسر حقّه اس چون تو بِنگرى ديگر عالمان بزرگ نيز با افشاگرى، از چهره اين گروه انحرافى پرده برداشتند و مردم را نسبت به پيامدهاى زيانبار باورهاى آنان هشدار دادند و خطر آن را كم تر از خطر الحاد و بى دينى ندانستند.ميرزاى قمى درباره اين گروه چنين اظهار مى دارد:«چندان كه سعى كرديم بفهميم آيا طريقه اين جماعت به آنچه به ما رسيده، از صاحب شرع، موافقت دارد، به هيچ وجه نيافتيم و جمع ما بين شرع و سخنان ايشان ممكن نيست. (70) آنچه معاين است از مشايخى كه در عصر ما مرشد بوده اند مانند: مشتاق على، مقصود على و نورعلى و امثال آنها كه مريدان ايشان در شأن ايشان غلوّ كرده اند، محقّق شد كه متصف به همه ناخوشى ها بوده اند و احوال همگى به فضيحت و رسوايى رسيده و معلوم شد كه به غير عوام فريبى و دنياپرستى و رياست عوام كاالأنعام و بى مبالاتى در دين و بى خبرى از احكام شرع مبين از براى ايشان نبوده است».عالمان بسيارى بر صوفيه ردّ نوشته و انحراف هاى آنان را در تفكر و رفتار نمايده اند.ميرزا عبدالوهاب منشى الممالك، مشهور به «نشاط» رساله اى درباره صوفيه نوشت و تا حدودى ذهن شاه را متوجه خود ساخت. ميرزاى قمى در پاسخ به اين رساله نامه اى متقن و مستدل به فتحعلى شاه نوشت و اباطيل آن را ردّ كرد و اشاعه چنان افكار و عقايدى را خطرى براى اسلام و تشيع خواند و نگرانى خود را از اينكه شاه از اين سخنان تأثير پذيرد، چنين بيان مى كند:«و الحال كه نوبت دولت و سلطنت به پادشاه ما رسيده، كه زبده پادشاهان جهان و صاحب عقايد حقّه و دين پرور و شريعت گستر است، جمعى از شياطين انس مى خواهند كه امر عقايد ايشان را ضايع و به طريقه باطله خود مايل كنند تا مردم هم به مقتضاى «الناس على دين ملوكهم» ضايع و فاسدالعقيده شوند».مجتهدان و فقيهان دلسوز و هشيار، خطر صوفى گرى را جدى تلقّى كردند و جلوگيرى از انحراف را از وظايف خويش دانستند. مبارزه و ستيز با صوفى گرى، در اوضاعى كه زمينه آن در شاهان قاجار و اطرافيان آنها مهيا بود و ممكن بود صوفيه و رهبران فرقه قلندريه به گونه اى جدّى به شاه نزديك شوند و بيش از گذشته، توجه وى و اطرافيانش را جلب كنند و از حمايت هاى مادى و معنوى برخوردار گردند، امرى مشكل بود و در بيرون از چارچوب حكومت و بدون نزديك شدن به هرم قدرت ميسّر نبود. از اين رو برخى از بزرگان حوزه هاى علمى شيعه، در آن روز تا حدودى به فتحعلى شاه نزديك شدند و با هوشيارى، خطر نفوذ و گسترش صوفيان را مهار كردند. نفوذى كه بسيارى از جاها را زير سيطره خود در آورده بود:«جماعت متصوفه ضاله مضلّه در صفحه دارالايمان ايران لواى ضلالت برافراشته، جمع كثيرى از سرداران و سپاهيان و رعايا، بلكه ناقصان از صنف طلبه علوم دينيه، خاصه جمعى از علماى همدان را در حلقه اطاعات خود داخل و در رشته ضلالت منسلك ساخته بودند».از سخنان يادشده و همچنين از سخنان ميرزاى قمى كه به بخشى از آنها اشاره شد به دست مى آيد كه رخنه صوفيان در دستگاه دولت چشم گير بوده است، ولى هشيارى عالمان دينى سبب شد كه در اين كارزار پيروزى از آن علما باشد. عبدالهادى حائرى مى نويسد:«با اين همه، اين نگرانى در ميان مجتهدان وجود داشت كه صوفيان در دستگاه دولت رخنه كنند و كار را بر علما سخت سازند. از اين روى چنين مى نمايد كه يكى از علل كوشش علما برحفظ پيوند دوستانه با فتحعلى شاه آن بوده است كه شاه به پشتيبانى مجتهدان بيش از پيش دلگرم شود و هرگز در انديشه نيرو بخشيدن به صوفيان، كه از نظر علما بد دين و گمراه بودند،نيفتد». ب. شيخيه به پيروان شيخ احمد احسايى، شيخيه گفته مى شود. اين گروه چون در پايين پاى امام نماز مى گزاردند، پايين سرى نيز ناميده شدند. (76) اين گروه فرقه اى از اماميه اند كه در عقايد ديدگاه هاى ويژه اى دارند و از نظر متكلمان شيعه متهم به غلوّ در دين و تفويض اند. (77) شيخيه در استنباط احكام با اخباريه همسويند. آنان اصول دين را در چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع منحصر مى دانستند. به عقيده آنان ركن رابع، شناخت شيعه كامل است كه او به عنوان واسطه بين شيعيان و امام غايب(ع) عمل مى كند. در واقع او احكام را بدون واسطه از امام مى گيرد و به ديگران مى رساند. شيخيه همچنين معتقد است كه معاد جسمانى وجود ندارد و پس از انحلال جسم، عنصرى كه باقى مى ماند، جسم لطيفى است كه در اصطلاح ايشان «جسم هور قليايى» نام دارد. هور قليا كلمه اى سريانى است، كه قالب مثالى است و از واژگان شيخ احمد به حساب مى آيد. (78) شيخيه معراجِ رسول خدا(ص) را نيز انكار مى نمايند و صورتى جز جسم براى آن تصوّر مى كنند. برخى از پيروان شيخ نسبت عقايد يادشده را به او انكار كرده و گفته اند: عقايد او با باورهاى رايج شيعه همسانى دارد و اين نسبت ها از نفهميدن سخنان او بر مى خيزد. (79) در هر حال، اين نسبت ها چه درست و چه نادرست در ميان پيروان او رواج يافت. پس از شيخ بر سر جانشينى او اختلاف شد. گروهى سيد كاظم رشتى و برخى حاج محمد كريم خان كرمانى و گروهى ميرزا شفيع ترشيزى را رهبر واقعى و ركن چهارم پنداشتند. باورها و دعاوى شيخيه به هيچ وجه در چارچوب باورهاى فقيهان شيعه نمى گنجد. آنان همانند اخباريه نيابت عام فقها را قبول نداشتند، بلكه بر ضد آنان سخن مى گفتند. حتى بسيارى از آنان را كافر مى خواندند. (80) رخنه شيخى ها در حكومت چشمگير بود، به گونه اى كه فتحعلى شاه به شيخ احمد احسايى، دلبستگى فراوان يافت. شاه نامه اى بسيار محترمانه به انشاى «نشاط» براى او نوشت و وى را حجةاللَّه البالغه، علامة العلما، اعرف العرفاء و افقه الفقها خواند. او را با اشتياق فراوان به دربار دعوت كرد.در برابر، برخى از مجتهدان، شيخى ها را «بددين» و احسايى را «كافر» خواندند.در مقدّمه طاقديس آمده است كه: غوغا و طغيان شيخيه و عواقب آن با آن كه در بسيارى از شهرهاى ايران گسترش يافته بود، ولى در كاشان و اطراف آن بر اثر وجود شخصيت بزرگ علمى و نفوذ روحانى، حاج ملا احمد نراقى و خاندانش ظهور و جلوه نمايانى نداشت.عبدالهادى حائرى، پس از آن به گسترش نفوذ و اهميت شيخى ها در روزگار فتحعلى شاه اشاره مى كند و از روابط آنها با درباريان سخن گفته مى نويسد:«آنچه روشن مى نمايد اين است كه شيخى گرى يكى از دشوارى هاى بزرگ مجتهدان بود كه براى از ميان برداشتن آن به دستيارى و پشتيبانى فتحعلى شاه نيازمند بودند و بر دوستى پيگير با شاه قاجار ارج مى نهادند». ج. اخباريه اختلاف اخباريان و اصوليان در سده دوازدهم هجرى، در سرزمين هاى شيعه نشين بالا گرفت و با حضور علامه بهبهانى در صحنه فقاهت، به تدريج قوت اخباريان رو به افول نهاد. با اين همه، در خلال آغازين دهه هاى حكومت فتحعلى شاه، خطر اخبارى گرى هنوز از ميان نرفته بود و جدال و كشمكش ميان آنان و فقها ادامه داشت. شيخ جعفر كاشف الغطا مجتهد اصولى و ميرزا محمد اخبارى كه به شدت روياروى يكديگر قرار گرفته بودند، مى كوشيدند دوستى و پشتيبانى مردم و به ويژه فتحعلى شاه را براى خويش و بر ضد رقيب جلب كنند. ميرزا محمد اخبارى، كاشف الغطا را فقيه اموى دانست و درباره فقيهى به نام سيد محسن كاظمى نسبتى ناروا داد. در مقابل كاشف الغطا رساله اى به نام كشف الغطاء عن معايب ميرزا محمد، عدوّ العلماء نوشت و در آن سخنان او را دروغ و وى را مشرك خواند (85) و نسخه اى از آن را براى فتحعلى شاه فرستاد و به شاه هشدار داد كه مردى بى دين و گمراه كننده به وى پناهنده شده است.اخباريان علم اصول را بيهوده خواندند و اجتهاد را رد كردند و بر آن شدند كه همگان بايد با مراجعه به كتاب و سنّت، احكام مورد نياز خود را به دست آورند. از محقّق نراقى پرسش و پاسخى به شرح زير نقل شده است:نزاع ميان اخبارى و اصولى چيست؟ هر گاه اخبارى امامت كند، اقتدا به او چه صورت دارد؟ نراقى در پاسخ اشاره مى كند كه تفصيل اين مقام را بايد در كتاب هاى اصولى ديد و پاسخ تفصيلى آن را به كتاب هاى مناهج الأحكام و أساس الأحكام و شرح تجريد الأصول ارجاع مى دهد، ولى به گونه اى خلاصه، نخست به معناى اجتهاد پرداخته و به نياز مردم به آن اشاره كرده، سپس با توجه به اين كه همه مردم نمى توانند مجتهد باشند و عدّه اى بايد اجتهاد كنند و احكام را در دسترس ديگران قرار دهند مى نويسد:«اجتهاد در اصطلاح علماى شيعه بذل جُهد و استفراغ وُسْع است در استنباط و استخراج احكام شرعيه فرعيه از ادّله شرعيه مفصّله مقبوله از مواضع خود. سخن مجتهدان آن است كه شكى نيست كه تا روز قيامت تكليفات شرعيه باقى هستند: «حلال محمد حلالٌ إلى يومَ القيامة و حرامُه حرامٌ إلى يومَ القيامه». به جا آوردن تكاليف موقوف است به دانستن احكام شرعيه و دانستن احكام شرعيه موقوف است به رجوع كردن به ادلّه آنها، كه حجيّت آنها ثابت باشد و ادلّه اى كه حجيّت آنها ثابت باشد، كتاب و اخبار امامان(ع) و اجماع و ادلّه عقليه و بعضى از اقسام قياس است و شكّى نيست كه استخراج احكام از اينها موقوف به مقدماتى است، چرا كه كتاب و اخبار به زبان عربى هستند و فهميدن مفردات الفاظ آنها موقوف به علم لغت است و امتياز معانى صيغه هاى مختلفه آن موقوف بر علم صرف است و درك معانى مركبات آن موقوف بر علم نحو است و كيفيت استدلال موقوف بر علم منطق است. و در آنها حقيقت و مجاز، امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقيّد، مجمل و مبيّن، منطوق و مفهوم، ناسخ و منسوخ و همچنين در كتاب خدا محكم و متشابه است و در سنّت قول و فعل و تقرير است و در سنّت قوليه آحاد و متواتر است و از جمله ادلّه اجماع است و قواعد عقليه و هريك از اينها اقسامى دارند كه برخى از آنها حجّت است و بعضى حجّت نيست. و بسيار ميان ادلّه تعارض مى شود و استدلال موقوف بر ترجيح است و ممكن نيست استنباط احكام بدون اين امور، و متكفل براى اينها علم اصول است. همچنين در اخبار، مقبول و مردود است و معرفت هر يك به شناختن راوى حديث است و شناختن آن موكول به علم رجال است».علامه نراقى سپس اطلاعات و آگاهى هاى ديگرى را براى استنباط احكام يادآورى كرده و مى گويد اخبارى ها انكار اجتهاد مى كنند و با اصل اجتهاد مخالفند. وى سپس به موارد اختلاف آنها اشاره كرده و مى گويد: اخباريون از درجه عوام ترقى نكرده اند. در آخر در پاسخ به پرسشى كه طرح شد مى نويسد:«جواز اقتدا به اخبارىِ صالح، بعد از آنكه بين خود و خدا سعى كرده است و طريقه اخبارى را برگزيده، بر او حرجى نيست. اقتدا به او جايز بلكه مستحب است». د. شبكه تبليغاتى مسيحيت و شبهه افكنى آنان در روزگار قاجار كه عصر چيرگى استعمار غرب بر كشورهاى اسلامى بود، غربيان ترويج كيش مسيحيت را در دستور كار خود قرار دادند و با هدف بى اعتماد كردن مردم به تعاليم و فرهنگ اسلامى، مدارس و كليساهاى بسيارى در سرتاسر ايران ساخته شد و مبلّغانى توانمند از اروپا به ايران گسيل شدند. از مشهورترين آنها «هنرى مارتين» بود. او در سال 1226 به ايران آمد و بحث هاى فراوانى را عليه اسلام و مسلمانان به راه انداخت و با شبهه پراكنى، اسلام را به عنوان دين خون و شمشير و خشونت معرفى كرد و از مسيحيت به عنوان دين صفا و محبّت و صلح نام برد. او با همه توان بر آن بود كه چهره اى نازيبا و زشت از اسلام ترسيم نمايد.مارتين كه به «پادرى» شهرت يافت، نخست به شيراز رفت و وانمود كرد اسلام را پذيرفته است. (88) وى خود را يوسف ناميد و در مدارس شيراز به تحصيل علوم دينى پرداخت. عبدالهادى حائرى به تفصيل درباره مارتين و فعاليت هاى او سخن گفته است. به گفته وى، او در سال 1226 با معرفى و كمك «جان ملكم» از كارگردانان كمپانى هند شرقى به ايران آمد و چندى در شيراز بزيست و از حمايت سفير انگليس در ايران «گوراوزلى» و برخى از ايرانيانى كه در پيوند با مقام هاى انگليسى بودند، برخوردار شد در شيراز و تهران هر جا كه فرصت يافت، بحث هايى را بر ضدّ اسلام و به سود مسيحى گرى به راه انداخت و پس از تصحيح ترجمه فارسى عهد جديد به شيوه اى روان و شيوا، كتاب را توسط گوراوزلى به فتحعلى شاه تقديم كرد.«مارتين» در تبليغات خود باورهاى اسلامى را زير سؤال برد و شبهه هاى بسيارى پراكند. او براى مبارزه با باورهاى اسلامى شيوه اى خاص را انتخاب كرده بود. او برخى از عالمان كم سواد را بر مى انگيخت تا درباره اسلام و به ويژه نبوّت پيامبر اسلام(ص) رساله اى بنويسند تا بتواند آن را دستاويزى عليه اسلام قرار دهد.عالمان شيعى، ضمن بحث و جدل با مارتين، رساله هاى پرمحتوايى را در رد شبهه هاى او نگاشتند، از جمله: محمد على بهبهانى، فرزند وحيد بهبهانى به شبهه هاى او پاسخ گفت.ملا على نورى، به مدّت شش ماه درس خود را تعطيل كرد و نقد خوبى بر شبهه هاى مارتين نگاشت. (91) وى در اين كتاب اشاره كرد كه مارتين تنها گفته هاى علماى كم سواد را بهانه كرده و قدرت رويارويى با عالمان شيعى را ندارد.بسيارى از ديگر علما چون ملا على اكبر بن محمد باقر اصفهانى، (92) حاج محمّد تقى برغانى، سيد محمّد كربلايى، ملّا ابراهيم كلباسى، حاج ملا موسى نجفى و ميرزا محمّد اخبارى، رساله هايى عليه پادرى تأليف كردند. (93) محمد رضا همدانى و ميرزا عيسى قائم مقام و گروهى ديگر نيز رديّه هايى عليه پادرى نوشتند.از معروف ترين پاسخ هاى شبهات مارتين، نوشته علامه ملا احمد نراقى به نام سيف الأمة بود. نراقى براى آشنايى كامل با انديشه هاى يهود و نصارا و فهم درست مطالب تورات وانجيل، گروهى از زبان دانان و علماى اهل كتاب را گرد آورد و با كمك آنان به رموزكتاب هاى مقدس آنها آشنا شد و براى آگاهى از لغت ها و اصطلاحات دشوار اين كتاب هابه جست وجوى كتاب هاى ناياب پرداخت و به مخزن كتاب هاى ملا موشه يهودى دست پيدا كرد. (95) او با اشاره به پيشينه شبهات و همچنين محتواى كتاب مارتين نشان داد وى از نوشته هاى شخصى به نام «فليپ» بهره گرفته و آن سخنان را به نام خود نشر داده است.نراقى پس از اثبات نبوت پيامبر اسلام(ص) به شبهه هاى مسيحيان و همچنين شبهه هايى كه توسط مارتين طرح شده بود پاسخ گفت. ملا احمد، به اين تهمت كه اسلام دين شمشير است و با زور و سلاح و شمشير پيش رفته است، چنين پاسخ گفت:«بديهى است كه در بدو امر شمشيرى نبود، بلكه خلق بى شمارى به دين او در آمدند، قبل از مأمور شدن به جهاد. و آن چه پيش از جهاد به دين آن سرور شدند، بسيار بيشتر بودند از آن چه در مدّت حيات جناب عيسوى به دين او در آمده بودند... آن حضرت اغلب مبادرتى به جنگ ننمود، بلكه ابتدا اهل فتنه و لجاج، آتش حرب افروختند و يا امرى را مرتكب شدند كه موجب محاربه ايشان شد و ثانياً اين كه اهل بغض و عداوت را به جز عذاب و سياست چاره نيست و شمشير يكى از آلات سياست ايشان است».در سخنان يادشده محقق نراقى به چند نكته اشاره دارد:1. اسلام در آغاز از راه منطق و استدلال مردم را به اسلام دعوت كرد و به هيچ روى از شمشير بهره نبرد.2. جنگ هاى اسلام بيشتر جنبه دفاعى داشته و همواره دشمنان آغازگر جنگ بودند و مسلمانان از خود دفاع كرده اند.3. اهل شرارت وقتى كه از راه موعظه و اندرز ادب و سياست نشدند، بايد با زبان شمشير ادبشان كرد. نراقى در پاسخ مارتين، كه همواره بر آن بود كه ملل مسيحى را اهل صفا و صميميت و صلح و همه خوبى ها نشان دهد، با ذكر نمونه هايى يادآور شد كه ملل مسيحى جهان امروزه به هيچ روى، پيروان واقعى عيسى نيستند و از آيين و شريعت او جز نامى ندارند و انواع گناهان و زشتى هايى كه عيسى(ع) با آن در ستيز بود، در ميان ملل مسيحى امروزه رايج است.
گزارش فرهنگى نراقى از روزگار خود
علامه ملا احمد نراقى در امور اجتماعى فرهنگىِ روزگار خود، دقتى شايسته ستايش داشته است. آن بزرگوار از ناهنجارى هاى موجود در جامعه ايرانِ روزگار خويش رنج مى برده است. و در همين چارچوب وى از وضع حوزه هاى علميه، چگونگى تحصيل و آموزش، رابطه بين استاد و شاگرد، مواد و محتواى آموزش، همچنين از عالمان دينى و مبلّغان شريعت به شدّت انتقاد مى كند. افزون بر اين، نراقى باورها و رفتار بسيارى از گروه ها و مردم را طرح كرده و با شِكْوه هاى بسيار به راهنمايى آنان مى پردازد. برخى از گروه ها را نكوهش مى كند و از مردم مى خواهد آنان را درست بشناسند و از باورهاى انحرافى آنان بپرهيزند. در زير به پاره اى مطالب يادشده اشاره مى كنيم:
الف. نقد عالمان دينى
نراقى پس از آن كه به بيان جايگاه و ارزش علم در فرهنگ اسلامى پرداخته و از آثار و پيامدهاى آن سخن مى گويد (98) عالمان را وارث و خليفه پيامبران مى نامد، به آداب و شرايط تعليم و تعلّم مى پردازد (99) و پس از آن مى نويسد:«كسى كه معرفت به اهل اين زمان داشته باشد، مى داند كه آداب تعليم و تعلّم مثل ساير اوصاف كماليه، مهجور و معلّم و متعلِّم از ملاحظه شرايط دورند. زمان و اهل آن فاسد(ند) و بازارهدايت و ارشاد كاسد گشته، نه نيّت معلّم خالص است و نه قصد متعلِّم و نه غرض استادصحيح است و نه منظور شاگرد. و از اين جهت است كه از هزار نفرى يكى را رتبه كمال حاصل نمى شود و اكثر در جهل خود باقى مى مانند، با وجود اينكه اكثر عمر خود را در مدارس به سر مى برند».
انواع علوم دنيوى و اخروى
نراقى علم را به علم دنيوى و اخروى تقسيم مى كند. هر چند آموختن علوم دنيوى چون: طب، هندسه، نجوم، عروض، موسيقى، هيئت و حساب را واجب نمى داند، ولى به آموختن آن تشويق مى نمايد و اشاره مى كند كه ممكن است آموختن پاره اى از مسائل اين علوم واجب كفايى باشد. (101) در برابر علوم دنيوى، علوم اُخروى قرار دارد و آن سه علم است كه به آن علم دين گفته مى شود:1. علم الهى كه به آن اصول عقايد و احوال مبدأ و معاد شناخته مى شود.2. علم اخلاق كه به آن راه تحصيل سعادت و آن چه به واسطه نفس نجات مى يابد و يا هلاكت مى رسد، دانسته مى شود.3. علم فقه كه به آن كيفيت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آداب و احكام فهميده مى شود. نراقى، تحصيل اين علوم و همچنين علومى را كه به عنوان مقدمات اين علوم مطرحند، واجب مى داند.از نوشته ها و اشعار نراقى چنين بر مى آيد كه وى از شيوه تحصيل حوزه هاى علميه و همچنين از برخى از مردم ناآگاه پيرامون خود، خشنود نبوده است، تا جايى كه به هنگام پايه گذارى مدرسه اى در كاشان مى گويد:در حيرتم آيا ز چه رو مدرسه كردندجايى كه در آن ميكده بنياد توان كرد. (103) ؟!آن بزرگوار از شيوه تحصيل چنين شِكْوه مى كند!«فرقه اى ديگر (از اهل علم) هستند كه كمال را منحصر در عبارت فهمى مى دانند.. گاه از براى عبارتى، وجوه بسيار و احتمالات بى شمار پيدا مى كنند. مدت هاى مديد از عمر خود را به دانستن احتمالات عبارت... كه نه به كار دنيا مى آيد، نه آخرت، ضايع مى كنند. عده اى ديگر به جاى اين كه دانش صرف و نحو، معانى، بيان و شعر را به عنوان مقدّمه بياموزند، همه عمر خود را در دقايق آنها به كار مى برند و از مقصود اصلى باز مى مانند. در علم فقه نيز به شاخه اى خاص و يا فروع غيرلازم مى پردازند».نراقى اشاره مى كند كه برخى از طالبان علوم دينى شايد همه مسائل يادشده را رعايت كنند، ولى از تهذيب نفس غفلت نمايند. در طاقديس، درباره اين گونه عالمان مى گويد:فقه اعضا را سراسر خوانده استليك اندر فقه جان در مانده استفقه ظاهر را كه بيند آن و ايننيك ورزيده است آن فرد گزين شخصى كه خود را اصلاح نكرده باشد، با ستمگران آمد و شد كرده و براى كارهاى نارواى خود، در آمد و شدها توجيه هاى ناروا مى سازد:«چون به مجلس ظلمه داخل شود، مدح و ثناى ايشان گويد و تواضع و فروتنى براى ايشان نمايد و چون مى داند كه مدح و تواضع ظالم حرام است، شيطان او را فريب مى دهد كه اينها در صورتى حرام است كه به جهت طمع در مال ظالم باشد، اما غرض تو از آمد و شد، دفع ضرر از بندگان خداست، و خدا مى داند كه چنين نيست... اينان بر سر سفره ظالمان حاضر مى شوند؛ از آنان اموالى را به عنوان هاى مختلف مى گيرند و براى آن توجيهات ناروايى يادمى كنند».محقّق نراقى از گروهى ديگر از عالمان دينى كه مناصبى را از حكومت وقت پذيرفته اند، مناصبى كه شرط آن اجتهاد و ديگر شايستگى هاست و آنان به هيچ روى، داراى چنين شرايطى نيستند، انتقاد مى كند: «فرقه اى ديگر (از عالمان دينى) هستند كه پاى بر مسند حكومت شرع نهاده و خود رامفتى يا قاضى يا شيخ الاسلام ناميده، فرمان پادشاه ظالمى را مستمسك حكم الهى نموده و از شرايط حكم و فتوا بى خبر و از اوصاف حكم شرعى در ايشان اثرى نيست. مال وعِرض مسلمانان از ايشان در فرياد (مى باشد) و احكام شريعت سيدالمرسلين(ص) ازايشان بر باد است. عادل ترين شهودشان، رشوه حرام و مداخل حلالشان، مال بيوه زنان وايتام».نراقى، پس از بخش هاى يادشده اشاره مى كنند كه وجود افراد يادشده مايه ضرر اسلام ومسلمانان و موجب خرابى دين مبين مى باشد و مردن ايشان، نفع ايمان و مرگ آنان باعث استقامت امر مؤمنان است، چرا كه ايشان دجّال دين و علمدار لشگرشياطين اند.اين گونه عالمان در طاقديس نيز از ديد انتقادى نراقى به دور نمانده اند:و آن دگر خود را فقيه شهر خواندحكم بر مال و دماء خلق راندمَدْرسى آراست از فوج آتاششغل جمله درس ليكن درس آشآش دانى چيست اى مرد سليم؟مال اموات است اوقاف و يتيم نراقى از برخى مبلّغان و واعظانى كه مردم را به فضائل اخلاقى فرا مى خوانند و خود از آن تهى هستند، انتقاد كرده، و به گفته وى از احوال نفس و صفات آن از خوف و رجا و توكل و صبر و شكر سخن مى گويند، ولى خود از اين صفات بهره اى ندارند و چنين مى پندارند كه در صدد اصلاح مردم اند، حال اين كه چنين نيست:بر همه درس توكل مى كننددر هوا او پشه را رگ مى زندو در جاى ديگر مى گويد:از فراز منبر آن شيوا زبانهست صيادى و تيرش در دهان واعظى كه خود را نساخته، اقبال و ادبار مردم به او و يا ديگرى براى او بسيار مهم است.سپس نراقى به محتواى تبليغ برخى از مبلّغان آن روزگار اشاره كرده و از آنان مى خواهد خود را اصلاح كنند:«برخى به جاى ارشاد مردم به نقالى و قصه خوانى پرداخته، قصه هاى غريب و احاديث عجيب بيان مى كنند. هميشه طالب آنند كه مستمعان صدا به گريه بلند كنند و صيحه بكشند. چه بسا براى اين كار به جعل حديث و قصه هاى دروغ روى مى آورند».نراقى چنين مبلّغانى را گمراه و گمراه كننده دانسته و بر اين باور است كه كرسى وعظ و خطابه بايد از وجود چنين افرادى پاكسازى شود:در سر هر كوچه اى صيادهاستمسجد و محراب، پُر شيادهاست گر بيابان پُر ز دزد ابتر استدزد شهر از دزد صحرا بدتر است در بيابان جامه و نان مى بَرَنددر ميان شهر، ايمان مى برند
ب. شِكْوه نراقى از جريان هاى انحرافى
در روزگار نراقى، گروه هاى انحرافى ظهور و بروز فراوان داشتند، نراقى از ميان اين گروه ها بيشتر از صوفيه شكوه مى كند و در طاقديس، معراج السعاده و... در افشاى ماهيت و عقايد آنان تلاش فراوان دارد. علت اين كه از ميان گروه هاى انحرافى بيشتر به اين گروه پرداخته، آن است كه: «اهل تصوف و درويشان و فريفتگان و مغرورين ايشان از هر طايفه اى بيشتر است».آن بزرگوار سپس گروه هاى گوناگون آنان را آورده و ناسازگارى باورهاى آنان را با اسلام و تشيع يادآورى كرده است. در گذشته به پاره اى از سخنان نراقى در اين باره اشاره كرديم. در طاقديس نيز اشعار فراوانى درباره اينان سروده است.نراقى از برخى مردم ناآگاه كه تظاهر به ديندارى دارند، ولى وابستگى هاى مادى چنان آنان را مجذوب خود ساخته كه ارزش ها را به فراموشى سپرده اند، ناخشنود بود، تا جايى كه از آنان اين گونه ياد مى كند:آدميزادى كه مى گويند اگر اين مردمنداى خوشا جايى كه خود آنجا نباشد مردمى!آن بزرگوار در اشعار عرفانى خود بسيارى از سنت ها و عادات و باورهاى موجود در جامعه اسلامى ايران را سخت مورد انتقاد قرار داده است.
ج. نراقى و شاهان قاجار پس از جنگ دوم
همان گونه كه يادآور شديم، نراقى با اين كه شاه قاجار فتحعلى شاه را غير مشروع مى دانست، ولى به خاطر مصالحى با او روابط دوستانه داشته و برخى از كتاب هايش را با خواهش او نگاشته است، ولى چنين مى نمايد كه پس از جنگ روس و ايران كه به عقيده نراقى، از سوى حكومت، سستى بلكه خيانت شد، ديدگاه او و برخوردش با فتحعلى شاه تفاوت بسيار كرده است تا جايى كه مى گويد:گهى در فكر سلطان، گَه وزيرمگهى در پادشاه و گَه اميرممرا با شاه و با سلطان چه كار است؟!ز تاج و تخت سلطانيم عار است!وى در دستورالعملى كه براى برادرش ملا مهدى نراقى، معروف به آقا بزرگ نگاشته، از وى مى خواهد از گفت وگو و همنشينى جاه طلبان و دنياگرايان پرهيز نمايد، چرا كه همنشينى با آنها قلب را سياه مى كند.در پايان صفّه اوّل طاقديس ناراحتى و افسردگى خود را به زبان آورده و چنين مى سرايد:اى رفيقان! خاطرم افسرده است!گلبن طبعم كنون پژمرده است!وى پس از آنكه امام زمان(ع) را شاه راستين مى نامد و اشعارى درباره حضرت مى سرايد، از حاكمان و كارگزاران قاجاريه به عنوان «روبهان» ياد مى كند:پاى دولت در ركاب آور كنونتيغ غيرت از نيام آور بروناى غضنفر زاده ضيغم شكارروبهان در كشورت بين آشكارپنجه بر كن روبهان در هم شكنتيغ بر كش ظالمان را سرفكنمن چه گويم مُلْك و كشور از شماستآنچه مى گويم فضولى و خطاست 1 - ايران در دوره سلطنت قاجار، على اصغر شميم، ص 35، انتشارات مدبّر.2 - همان، ص 35 - 40.3 - تاريخ ايران، حسن پيرنيا و عباس اقبال، ص 766.4 - همان جا.5 - ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 54.6 - تاريخ اجتماعى سياسى ايران در دوره معاصر، ج 1، ص 101.7 - همان جا.8 - ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 86.9 - مآثر سلطانيه، ص 154؛ ناسخ التواريخ، محمد تقى لسان الملك سپهر، ج 1، ص 181، انتشارات اساطير.10 - مآثر سلطانيه، ص 154؛ ناسخ التواريخ، ج 1، ص 181.11 - ناسخ التواريخ، ج 1، ص 181، پاورقى.12 - همان جا.13 - تاريخ روابط خارجى ايران، ص 223، انتشارات امير كبير.14 - ناسخ التواريخ، ج 1، ص 357.15 - همان، ص 363 - 364.16 - ناسخ التواريخ، ج 1، ص 365.17 - بيان المفاخر، ج 1، ص 90 - 91، نشر كتابخانه مسجد سيّد اصفهان و نشر ذخائر، قم. دين و دولت در ايران، ص 150.18 - بيان المفاخر، ج 1، ص 9.19 - عباس ميرزا، ص 390؛ تاريخ نو، ص 29 - 30.20 - ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 99. در برخى از كتاب هاى تاريخى آمده است: به عرض سه هفته ايرانيان موفق شدند اغلب نقاطى را كه به موجب عهدنامه گلستان تسليم روس ها كرده بودند، پس بگيرند: ر.ك: تاريخ روابط خارجى ايران، ص 230.21 - زندگى نامه استاد الفقها - شيخ انصارى / ص 59، نشر كنگره شيخ انصارى.22 - قصص العلما، ص 27.23 - جنگ هرات مربوط به محمد شاه است، نه ناصرالدين شاه. ر.ك: تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى، ج 1، ص 266.24 - زندگى نامه استاد الفقها - شيخ انصارى / ص 155.25 - روضة الصفا، ج 9، ص 642.26 - همان، ص 647.27 - مثنوى طاقديس، ص 17.28 - جامع الشتات، ج 1، ص 400: «اين نوع مدافعه نه موقوف به اذن امام است ونه حاكم شرع»؛ سوره بقره (2)، آيه 193.29 - تاريخ اجتماعى و سياسى در دوره معاصر، سعيد نفيسى، ج 2، ص 69.30 - ايدئولوژى نهضت مشروطيت، فريدون آدميت، ص 43.31 - شميم، ص 99؛ تاريخ روابط خارجى ايران، ص 230.32 - ادبيات در جنگ هاى ايران و روس، ص 74، دين و دولت در ايران، ص 142؛ بيان المفاخر، ج 1، ص 91؛ ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 108، فهرس التواريخ، ص 408.33 - تاريخ روابط خارجى ايران، ص 236.34 - ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 366 و 368.35 - ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 370 - 371.36 - همان، ص 370 - 372.37 - دين و دولت، ص 81.38 - همان، ص 82.39 - دين و دولت، ص 90 - 93.40 - نجوم السماء، ص 333.41 - همان، ص 367.42 - رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 23.43 - قصص العلماء، ص 105.44 - دين و دولت، ص 94.45 - دين و دولت، ص 111.46 - بيان المفاخر، ج 1، ص 120.47 - دين و دولت، ص 104.48 - ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 362.49 - همان، پاورقى.50 - شيخ حسين بن عبدالصمد عاملى (م 984) و فرزندش شيخ بهاءالدين محمد، معروف به شيخ بهايى (م 1031) از جبل عامل لبنان به ايران آمدند. سيد نعمت اللَّه جزايرى نيز از عراق به اصفهان آمد.51 - ملا على نورى (م 1246) حاج محمد ابراهيم كلباسى (م 1262) و بسيارى از ديگر مجتهدان در اصفهان گرد آمده بودند.52 - در فصلى جداگانه به گونه مشروح به اين بحث خواهيم پرداخت.53 - معراج السعاده، ص 6.54 - قصص العلماء، تنكابنى، ص 130؛ معراج السعاده، ص 476 - 477؛ الرسائل و المسائل، نراقى، نسخه خطى 259.55 - دين و دولت، الگار، ص 108 - 112.56 - دين و دولت، ص 88 - 92؛ نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، 356.57 - از باب نمونه مدرسه اى مجلل در كاشان ساخت و املاك و مستغلات بسيارى را وقف آن كرد و توليت مدرسه را به نراقى و فرزندان او سپرد. ر.ك: مثنوى طاقديس، مقدمه، ص 15.58 - دين و دولت، ص 103.59 - نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 358.60 - جامع الشتات، ج 1، ص 24؛ مقدمه؛ به قلم مرتضى رضوى؛ ناسخ التواريخ، ج 1، ص 181.61 - جامع الشتات، ج 1، ص 400.62 - همان، ص 15.63 - ناسخ التواريخ، ج 1، ص 181؛ جامع الشتات، مقدمه، ص 24.64 - در آن روزگار شخصى به نام معصوم على شاه از دكن هند به ايران آمد و به عنوان نماينده شاه على رضاى دكنى اين جريان را به راه انداخت. ر.ك: فهرست كتابخانه سيد محمد مشكاة، ج 2، ص 89، منزوى، چاپ دانشگاه تهران.65 - محمد رضا ميرزا حاكم گيلان و وزيرش على خان اصفهانى هواخواه نعمت اللهاين بودند. درويش هاى اين فرقه از هر سو به گيلان آمدند. علماى رشت به فتحعلى شاه شكايت كردند. او على خان اصفهانى را از مقام خود عزل و مجذوب على شاه، قطب اين سلسله را جريمه كرد. ر.ك: روضه الصفاى ناصرى، ج 9، ص 581؛ دين و دولت، ص 115.66 - معراج السعاده، ص 481.67 - همان.68 - همان.69 - طاقديس، ص 120.70 - جامع الشتات، ج 2، ص 761.71 - همان، ص 772.72 - كرام البرره، ج 2، ص 549 و ج 1، ص 100؛ اعيان الشيعه، ج 46، ص 157؛ الذريعه، ج 10، ص 207؛ خزائن، ص 498.73 - نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 359؛ به نقل از ردّ بر ميرزا عبدالوهاب ميرزاى قمى، ورق 5 و 8 و 10 و صفحات ديگر.74 - مرآت الاحوال، آقا احمد كرمانشاهى، ورق 393؛ نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 360.75 - نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 360.76 - شيخى ها در حرم اهل بيت(ع) بالا سر قبر امام نماز نمى گزاردند و به شيعيان كه نماز در آن مكان را مستحب مى دانستند، بالا سرى مى گفتند.77 - قصص العلماء، ص 48، چ اسلاميه؛ كرام البرره، آقا بزرگ تهرانى، ج 8، ص 88؛ لغتنامه دهخدا، ج 1، ص 1471، چ انتشارات دانشگاه تهران.78 - فرهنگ فرق اسلامى، ص 266 و 270.79 - لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 14654.80 - روضه الصفا، ج 9، ص 415.81 - قصص العلماء، ص 53؛ دين و دولت، ص 120.82 - گنجينه، ص 98 - 99؛ نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 362؛ دين و دولت، ص 122.83 - طاقديس، ص 19.84 - نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 362.85 - روضات الجنات، ص 152؛ نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 361؛ دين و دولت، ص 116.86 - الرسائل و المسائل (نسخه خطى) ج 2، بدون صفحه شمارى، شماره 26107.87 - نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران، ص 5073.88 - مآثر سلطانيه، ص 147؛ دين و دولت، ص 167.89 - دين و دولت، ص 167.90 - فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، سيد احمد حسينى ج 4، ص 267.91 - قصص العلماء، ص 130.92 - روضات الجنات، ص 416؛ دين و دولت، ص 168.93 - دين و دولت، ص 168.94 - الذريعه، ج 22، ص 288 و ج 10، ص 214.95 - سيف الأمه، نراقى، ص 113.96 - همان، ص 254.97 - سيف الامه، ص 84.98 - معراج السعاده، ص 54 - 55.99 - همان، ص 57 - 59.100 - معراج السعاده، ص 59.101 - همان، ص 60.102 - همان جا.103 - ريحانة الادب، ج 6، ص 162. در شعرهاى اين عالم ربّانى برخى از اصلاحات عرفانى آمده كه بر همان معناى خاص خود حمل مى شود و چنان كه برخى پنداشته اند، از مى و ميكده معناى ظاهرى آن مراد نيست.104 - معراج السعاده، ص 474 - 475، با تلخيص.105 - طاقديس، ص 26.106 - معراج السعاده، ص 476 - 477، با تلخيص.107 - همان، ص 478.108 - طاقديس، ص 123، فوج آتاش = گروه هم آخور.109 - معراج السعاده، ص 478.110 - طاقديس، ص 295.111 - معراج السعاده، ص 478.112 - طاقديس، ص 295.113 - معراج السعاده، ص 480.114 - طاقديس، ص 120 - 123 و 128 - 129.115 - عوائدالايام، ص 83.116 - طاقديس، ص 178 - 179.