قاضىجنايتكار - جنایت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
قاضىجنايتكار
تاجردرمانده جريان كاروشكايت خودرادرنامه اي نوشت ودرميان راه به سلطان محمودداد،اونوشته بود:"جناب سلطان من مي خواستم براي تجارت به هندوستان بروم ،كيسه اي كه دوهزاردينارطلاواشرفي درآن بودنزدقاضي شمابه امانت گذاشتم كه وقتي برگشتم بگيرم ،درسفردزدان تمام اموالم رابردندواكنون كه بادست خالي به شهرآمده ام به قاضي مراجعه كردم وكيسه خودراگرفتم ،بااينكه مهردرب آن به هم نخورده وآثرپارگي درآن ديده نمي شودولي وقتي درب آن رابازكردم به جاي طلاواشرفي مقداري خرده مس درآن بود،بقاضي مراجعه كرده ، گفتم :چرادركيسه به جاي پولهاي من مس است ؟مي گويد:مهركيسه كه به هم نخورده ،جائي ازآن هم كه پاره نيست ،پس هرچه دركيسه هست ،همان بوده است .حال من به نان شب محتاجم ،جناب سلطان بدادم برس ،اگرشمااوراقاضي نكرده بوديدمن هرگزبه اواطمينان نمي كردم كه كيسه پولم رابدون مدارك نزد اوبگذرام " .سلطان محموددستوردادروزانه مبلغي پول وغذابه تاتجربدهندو كيسه ارجهت بررسي وكشف حقيقت ازاوگرفت وهرروزمقداري ازوقت خودرا به فكرومطالعه درباره آن اختصاص داد .تااينكه روزبه نظرش رسيدشايدجائي ازكيسه راپاره كرده اندوبه وسيله شخص ماهري طوري رفوشده باشدكه اثرآن معلوم نباشد،سپس به فكرافتادكه بايدبراي كشف حقيقت نقشه اي آن رفوگرماهر راپيداكردوبه دنبال آن سلطان محموداعلام كردكه فردابه مدت سه روزبه شكار مي رويم ونيمه شب به اطاق مخصوص خودرفت وملافه گران قيمت خودراباكارد دريد .فرداي آن روزكه سلطان به شاررفته بودنگهبان مخصوص اطالق ملافه پاره شده راديدسخت به وحشت افتادوخيال كردكسي ازروي دشمني باوي آن راپاره كرده است وبانگراني اين طرف وآن طرف مي رفت تابالاخره جريان رابادوست پيرمردي كه داشت درميان گذاشت .اوگفت :هيچ ناراحت نباش ،استاداحمد فوگربقدري دركاررفوگري استاداست كه مي تواندجوري آنرارفوكندكه هيچ اثري ازآن پيدانباشد .رفوگرهم آن رادقيقارفوكردوبه اوتحويل دادنگهبان هم آن رابه متكاكرده وخاطرش آسوه شد .پس ازسه روزكه سلطان ازشكاربرگشت يك راست به اطاق رفت وازملافه متكابازديدكردپرسيد:كي اين ملافه رارفو كرده است ؟نگهبان كه رنگش پريده وبدنش ازوحشت مي لرزيدنمي دانست چه بگوييدوهمچنان سرش راپائين انداخته ساكت بود .سلطان گفت :نترس من خودم ن راپاره كردم ،توتقصيري نداري ،فقطبگوچه كسي آن رارفوكرده است ؟نگهبان كه قيافه اش ازهم بازشده بودسرخودرابلندكرده .گفت :استاداحمدرفوگر سلطان :زوداورابياورنزدمن .طولي نكشيدكه استاداحمدوحشت زده حاضرگشت .سلطان :آقاي استاداحمدتواين ملافه كره اي ؟استادك بلي من آن رارفو كرده ام سلطان :ازتواستادتردررفوگري دراين شهروجوسددارد؟استاد:خير، من استادتمام رفوگرهاي شهرهستم سلطان يادت هست كه دراين روزهاكيسه اي را كه پاره بوده رفوكرده باشي ؟استاد:بلي .سلطان :كجاوكي ؟استادمدتي پيش قاضي شهرمرابه خانه خودبردوباپول زيادي كه به من دادسفارش كردكيسه اي كه پهلوي آن پاره شده بودطوري رفوكنم كه اثرپارگي آن معلوم نباشد .سلطان درحالي كه كيسه سبزرنگ تاجررابه اونشان مي دادگفت :اين نبود؟استاد: بلي خودش است ودرحالي كه به به محلي ازآن اشاره مي كردگفت :واين هم جاي پارگي كه رفوكرده ام .سلطان به آن قسمت خيره شدوبه زحمت اثركمي درآن ديد ،گفت :آيادرحضورقاضي حاضري كه اين حقيقت راگواهي دهي ؟استاد:بلي صريحاشهادت مي دهم .سلطان استادرادرمحلي نگاه داشت وصاحب كيسه رانيز احضاركرده دراطاق ديگري جاي داد،سپس قاضي رااحضاركردودرحالي كه باخشم به اونگاه ميكردگفت :جناب قاضي دراين شهرافرادزيادي بوده اندكه خيلي ازتو دانشمندتربوده اند .ولي من توراامين دانسته وپست قضاوت رابتوواگذاركردم روبجان ومال وناموس مردم مسلطنودم ،چراخيانت كردي ؟چراكيسه پول تاجري كه به تواطمينان كردوآن رانزدتوبه امانت گذاشت پاره كردي ودوهزار دينارطلاواشرفيهاي آن رابيرون آوري وبجاي آن مس گذاشتي ،چرادرامانت خيانت كردي ؟قاضي كه نمي دانست پرده ازروي خيانت اوبرداشته شده است ، گفت ؟من هرگزازچنين كيسه اي اطلاع ندارم .سلطان فوراكيسه رادرميان گذاشت واستاداحمدرااحضاركرده ،اوهم باكمال صراحت گواهي خودرادرموردرفو كردن آن كيسه درخانه قاضي بيان كرد .قاضي كه هرگزفكرنمي كردبه اين زودي وروشني خيانتش آشكارشوددرحالي كه رنگ ازصورتش پريده بودوبدنش مي لرزيد وقطرات عرق شرمندگي ازپيشانيش ميريخت سرش راپائين انداخته بودوجوابي نداشت بدهد .سلطان نخست دستوردادپول تاجررابپردازدوازمنصب قضاوت وي راعزل كرددستوردادزندانيش كنندوپس ازمدتي فرمانن داداورادرب خانه اش معلق به دارآويزندنمايندتابه همان حال بميرد .ولي بعض ازدوستان اوو درباريان بااصراردرخواست كردندكه جان خودرابه پنجاه هزارديناربخردوآزاد شودوبالاخره قاضي معزول وموردعفوقرارگرفت وباپرداخت پنجاه هزاردينار آزادشد .ولي باآخرعمرباذلت وبدبختي به سربردوباحدودي درهمين دنيا به كيفرخيانت خودرسيد ./خزينه الجواهر،باب 4،عنوان 2،حكايت 48