مسافر تازه وارد - جنایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنایت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مسافر تازه وارد

"هبه الله موصلي "مي گويد:شخصي نصراني بودبنام "يوسف بن يعقوب "كه باپدرم دوست بود،روزي نزدوي آمد،پدرم پرسيد:براي چه به اينجاآمده اي ؟مردنصراني گفت :متوكل خليفه مقترعباسي مرابه سامرااحضاركرده است من براي ايمني ازشربانذروباقصداينكه صدديناربه علي بن محمدامام هادي عليه السلام بدهم خودم رابيمه كرده ام .

پدرم به اوگفت :نگران نباش كه بطورحتم پيروزخواهي شدشد .

نصراني رفت به سامراوپس ازچندروزي باخوشحالي برگشت ،پدرم ازاوپرسيد:چه شد؟نصراني گفت :من وقتي واردشهرسامراءشدم باخودگفتم كه بهتراست پيش ازاينكه متوكل ازآمدن من به سامراخبردارشود آن صدديناررابه حضرت هادي عليه السلام برسانم وسپس نزدمتوكل بروم ،ولي چون مي دانستم كه خليفه حضرتش رادرمنزل بازداشت كرده وبه اواجازه بيرون آمدن نمي دهد،وازطرفي چون اولين باري بودكه من به آن شهرواردشده بودم وخانه آن حضرت رانمي دانستم كجااست باخودگفتم چه كنم ؟من يك نفرنصراني هستم ، اگرسراغخانه آن حضرت رابگيرم ممكن است متوكل باخبرشودوبيش اوآنچه ازاو مي ترسم برايم خطرناك شود .

مدتي باخودانديشيدم تاسرانجام بنظرم آمدكه مركب خودراسوارشوم وبدون اينكه ازكسي خانه امام راپرسش كنم درشهرراه بروم ، شايدبرحسب اتفاق به خانه وي برسم .

بدنبال اين فكرپولهارادرآستين خودكردم ومركبم راسوارشدم ويان رابه خودگذاشتم كه به هرجامي خواهم بودد،مركب من هم يكي پس ازديگري خيابانهاوكوچه هاراپيمودتااينكه به درب خانه اي ايستاد، هرچه كردم برودمركب ازجاي خودتكان نخورد .

ازصاحب خانه پرسيدم ،گفتند: امام هادي عليه السلام است ،گفتم :الله اكبر،اين دليل قانع كننده اي است بر حقانيت اسلام وامامت آن حضرت .

ناگهان ديدم غلام سياه چهره اي ازخانه بيرون آمد وبه من گفت :تويوسف بن نعقوب هستي ؟گفتم :بلي .

گفت :پياده شوومرا باخودبرد،به دالان خانه .

باخودگفتم :اين هم دليل ديگري برجقانيت اوزيرا بااين كه من اولين باراست به اين شهرآمده ام وكسي مرانمي شناسداين غلام جزراه بيان امام كه عالم به غيب است ازكجانام مرامي دانست ؟پس خادم آن حضرت بيرون آمده ،گفت :آن صدديناركه درآستين داري بده .

پولهارابه اودادم و باخودگفتم :اين هم دليل سوم .

غلام برگشت وگفت :واردشو .

به داخل منزل رفتم ،ديدم آن حضرت تنهانشسته است وقتي حضرتش مرديدفرمود:آياحق برايت ثابت نشد؟عرض كردم اي سروربه اندازه كافي برايم روشن گشت .

امام فرمود:خيرتو اسلام نمي آوري ،ولي فرزندت به زودي مسلمان خواهدشدوازدوستان شيعيان ما ميگردداي يوسف بعضي مي پندارندكه دوستي مابراي مثل شماسودي ندارد،به خدا سوگنددروغمي گويند،بطورحتم دوستي مابراي مثل شمانيزسودمنداست .

سپس آن حضرت به من فرمود:بروبه آنجائي كه مي خواهي بروي نزدمتوكل ،ونه تنها ناراحتي به تونخواهدرسيدبلكه سودمندوخوشحال خواهي گشت .

ومن نيزرفتم مزد متوكل سخنانم راگفتم ومتوكل نيزبامن برخوردخوبي داشت وبدون اينكه نگراني پيداكنم بازگشتم .

هبه الله ناقل جريان مي گويد:بعدهاكه آن مردازدنيا رفته بود،من فرزندش راديدم كه بخداسوگندمسلمان شده بودوازشيعيان وپيروان خاندان پيغمبرصلوات الله عليه نيزشده بودواوبه من گفت كه پدرش بانصرانيت ازدنيارفت .

وآن پسرباخوشحالي مي گفت :من بشارت ومصداق پيشگوئي مولايم امام هادي عليه السلام هستم .

/بحارالانوار،جلد50صفحه 144-145

/ 13