حالات جابر بن عبدالله انصاري - حرف حق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
حالات جابر بن عبدالله انصاري
بدوران عبدالملك بسال هفتادوهشتم ،جابربن عبدالله انصاري درمدينه بمرد .وي نودوچندسال داشت وديدگانش كورشده بود .جابربه دمشق پيش معاويه رفته بوداماچندروزاورا نپذيرفت ووقتي پذيرفت جابربدوگفت:"اي معاويه مگرازپيغمبرخداصلي الله عليه وسلم نشنيده اي كه ميفرمود:"هركه ازحاجتمندي روي بپوشدخدابروزقيامت كه روزحاجتمندي اوست بدواعتنانكند"؟معاويه خشمگين شدوگفت:"شنيدم كه ميفرمود:"پس ازمن نارواهاخواهيدديد،صبركنيدتابرلب حوض پيش من آئيد ."پس چراصبرنكردي ؟"جابرگفت:"چيزي راكه فراموش كرده بودم بيادمن آوردي ."آنگاه برون شدوبرمركب خودنشست وبرفت .پس ازآن معاويه ششصد ديناربراي اوفرستادكه پس فرستادونوشت ."من قناعت رابرگشاده دستي ترجيح ميدهم وآن راازبرف خالص بيشتردوست دارم .وقتي حادثه اي رخ دهدقاضي نفس خويشتن مي شوم .بساكسان كه ديگران عليه آنهاقضاوت كنندوقاضي خويشتن نشوند .جامه حيامي پوشم وآبروي خويش رابطلب گشاده دستي نميريزم ."آنگاه به فرستاده معاويه گفت:"به پسرجگرخواره بگوبخداهرگزدرطومارتوثوابي كه من سبب آن باشم نخواهندنوشت