اين مرد اين همه احترام و تكريم مى كنند، تصميم دارم او را رسوا و شرمسار كنم .
عبدالعزيز گفت : از تصميم خود منصرف شو؛ چون اين افراد از خانواده اى هستند كه هميشه جواب مناسب همراه دارند، آن وقت يك عمر در ننگ و عار خواهى ماند.
با اين حال همين كه امام كاظم عليه السلام از نزد خليفه بيرون آمد، نفيع انصارى افسار الاغ حضرت را گرفت و پرسيد: تو كيستى ؟
امام عليه السلام فرمود: اين چه سئوالى است ، كه مطرح مى كنى ؟!
و سپس افزود: چنانچه نسب مرا بخواهى ، من فرزند محمّد حبيب اللّه ، فرزند اسماعيل ذبيح اللّه ، و فرزند ابراهيم خليل اللّه هستم . و اگر از شهر و ديار من سئوال مى كنى ، شهر من همان جائى است كه خداوند بر تو و بر همه مسلمين واجب گردانيده است كه براى انجام مناسك حجّ به آن جا روند. و اگر از جهت خانواده و قبيله ام جويا هستى ؛ پس سوگند به خدا، دوستان من نسبت به تو و هم كيشانت ناخورسند مى باشند تا جائى كه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفتند: هم كيشان ما را از قريش جدا گردان و ما نمى خواهيم با آنها زندگى كنيم . و چنانچه از جهت شهرت و مقام مرا مى طلبى ؛ ما همان خانواده و اهل بيتى هستيم كه خداوند متعال دستور داده است كه با اين جملات : (اللّهمّ صلّ علىّ محمّد و آل محمّد) در هر نماز واجب ، يادى از ما شود.
و آنگاه فرمود: پس بدان ، كه ما آل واهل بيت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستيم ، اكنون الاغ را رها كن .
پس نفيع انصارى افسار الاغ را رها كرد؛ و با ذلّت و خوارى تمام ، خود را عقب كشاند.
برخورد با دشمن دوست نما
فضل بن ربيع حكايت كند:
روزى هارون الرّشيد با حالت غضب ، شمشير به دست بر من وارد شد و گفت : همين الا ن بايد اين حجازى بعنى ؛ حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را در هر حالتى كه هست ، امانش ندهى و او را اين جا حاضر كنى .
پس من به سوى محلّ سكونت حضرت حركت كردم تا آن كه به خانه اى كه با حصير و شاخه هاى درخت خرما درست شده بود، رسيدم ؛ غلام سياهى در آن جا حضور داشت ، گفتم : اجازه ورود بر مولايت را مى خواهم ؟
غلام گفت : مولاى من حاجب و دربان و وزير ندارد، بيا داخل ، چون وارد منزل شدم ، پس از عرض سلام ، گفتم : هارون الرّشيد شما را طلب كرده است .
امام كاظم عليه السلام فرمود: مرا با هارون چه كار است ؟!
آيا با آن همه نعمت كفايت نمى كند؟
و پس از آن ، با سرعت حركت نمود و اظهار داشت : اگر جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله نفرموده بود: تبعيّت از سلطان در حالت تقيّه واجب است ، هرگز نمى آمدم .
عرضه داشتم : يا ابن رسول اللّه ! آماده عقوبت و شكنجه هارون باشيد، چون كه بسيار غضبناك بود.
حضرت فرمود: همراه من كسى است كه مالك تمام دنيا و آخرت است ، و هارون الرّشيد امروز نمى تواند كمترين آسيبى را به من وارد نمايد، انشاءاللّه تعالى . و سپس دست مبارك خود را اطراف سر خود سه مرتبه چرخانيد و زمزمه اى كرد كه من متوجّه آن نشدم . سپس حركت كرديم و همين كه جلوى دارالا ماره رسيديم حضرت بيرون ايستاد ومن بر هارون الرّشيد وارد شدم ، ديدم همانند مادر بچّه مرده ناراحت و سرگردان است ؛ و چون چشمش بر من افتاد گفت : آيا پسر عمويم را آوردى ؟
گفتم : بلى .
اظهار داشت : آسيبى كه به او نرسانده اى ؟
گفتم : خير.
گفت : بگو: وارد شود.
چون حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد، هارون از جاى خود حركت كرد و به استقبال حضرت رفت و او