چهل داستان و چهل حدیث از امام کاظم (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام کاظم (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قبولى اعمال در رضايت ساربان


بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:
روزى يكى از مؤمنين به نام ابراهيم جمّال خواست نزد وزير هارون الرّشيد - يعنى ؛ علىّ بن يقطين - برود؛ وليكن علىّ بن يقطين از پذيرش و ملاقات با ابراهيم امتناع ورزيد. پس از آن ، ايّام ذى الحجّه فرا رسيد و علىّ بن يقطين جهت انجام مناسك حجّ، عازم مدينه منوّره و مكّه معظّمه گرديد.
هنگامى كه به مدينه رسيد، خواست به زيارت و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام شرفياب شود، همين كه جلوى منزل حضرت رسيد و اجازه ورود خواست ، امام عليه السلام از پذيرش و ملاقات با او امتناع ورزيد.
روز دوّم نيز علىّ بن يقطين آمد و اجازه ورود خواست ؛ ولى حضرت باز هم نپذيرفت . پس به غلام حضرت گفت : به مولايم بگو كه من از علاقه مندان مخلص شما هستم و اين همه راه را براى زيارت شما آمده ام ، گناه و خلاف من چيست ، كه مرا نمى پذيرى ؟ هنگامى كه غلام ، گفته علىّ بن يقطين را براى امام كاظم عليه السلام بازگو كرد، آن حضرت برايش چنين پيغام فرشتاد: چون ملاقات با ابراهيم جمّال شتر چران را نپذيرفتى ، و تو دل او را شكستى و نااميدش كردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت .و بايد بدانى كه خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن كه ابراهيم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد.
علىّ بن يقطين به غلام گفت : به مولايم بگو: در اين موقعيّت چگونه ابراهيم را پيدا كنم ؟ من در شهر مدينه هستم و او در شهر كوفه مى باشد. و حضرت فرمود: هنگامى كه شب فرا رسيد، بدون آن كه كسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقيع برو، آن جا شترى آماده است ، سوار آن شو و به كوفه برو. علىّ بن يقطين طبق فرمان حضرت ، شبانه وارد قبرستان بقيع شد و سوار بر شتر گرديد و عازم كوفه شد؛ و در يك لحظه با طىّالا رض به شهر كوفه رسيد و خود را جلوى درب منزل ابراهيم جمّال ديد، پس درب منزل را كوبيد و گفت ، من علىّ بن يقطين هستم .
ابراهيم جمّال از درون خانه گفت : علىّ بن يقطين را با من چه كار است ؟ و براى چه اين جا آمده است ؟!
علىّ بن يقطين پاسخ داد: موضوع بسيار مهمّ است ، و آن قدر اصرار ورزيد تا آن كه ابراهيم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد. همين كه علىّ بن يقطين وارد منزل ابراهيم گشت ، اظهار داشت : امام و مولايم ، حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن كه تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى .
ابراهيم ساربان گفت : خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضايت خداوند نيز در خوشنودى تو است ، و سپس افزود: اگر تو از من ناراحت نيستى و مى خواهى خوشحال برگردم ، بايد پاى خود را بر صورت من بگذارى .
و با اصرار فراوان ابراهيم تقاضاى او را پذيرفت ؛ و آن گاه علىّ روى زمين خوابيد و ابراهيم پاى خود را روى صورت او گذاشت ؛ سپس جانب ديگر صورتش بر خاك نهاد و گفت : طرف ديگر صورتم را نيز پايمال كن . و چون ابراهيم پاى خود را بر صورت علىّ بن يقطين نهاد، علىّ به طور مكرّر مى گفت : خدايا، تو شاهد و گواه باش .
پس از آن ، از حضور ابراهيم خداحافظى نمود و چون به مدينه رسيد و جلوى منزل امام موسى كاظم عليه السلام آمد، حضرت او را پذيرفت و به درون منزل راه يافت .


راهنمائى شخصيّتى مسافر و آگاه


مورّخين شيعه و سنّى در كتاب هاى خود حكايت كرده اند:
شقيق بلخى در سال 149 به قصد حجّ خانه خدا، عازم مكّه معظّمه گرديد، هنگامى كه به قادسيّه رسيد جوانى  

/ 41