چهل داستان و چهل حدیث از امام کاظم (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام کاظم (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

واقعه اى حيرت انگيز در شش سالگى


صفوان بن مهران حكايت كند: روزى امام جعفر صادق عليه السلام دستور داد، شترى را كه هميشه بر آن سوار مى شد، آماده كنم . همين كه شتر را آماده كردم و جلوى منزل آوردم ، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه در سنين شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى كه يك روپوش ايمنى روى شانه هاى خود انداخته
بود، كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد. خواستم مانع حركت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپديد گشت ، با خود گفتم : اگر مولايم ، حضرت صادق سؤال نمايد كه فرزندش موسى و نيز شتر چه شد؟ چه بگويم .
مدّت كوتاهى در اين افكار غوطه ور بودم ، كه ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت ، روى زمين قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازير بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از آن فرود آمد و سريع وارد منزل شد.
در همين حال ، خادم امام صادق عليه السلام از منزل بيرون آمد و اظهار داشت : اى صفوان ! مولايت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جايگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم : الحمدللّه ، اميدوارم امام صادق عليه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همين طور كه با خود مى انديشيدم ناگهان مولايم از منزل بيرون آمد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود اين بود كه شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آيا مى دانى او در اين مدّت كوتاه كجا رفت ؟
در جواب اظهار داشتم : سوگند به خداى يكتا، هيچ نمى دانم و خبر ندارم .
فرمود: همانا مسيرى را كه ذوالقرنين در مدّت زمانى طولانى پيمود، فرزندم موسى آن را در زمانى كوتاه طى كرد؛ و بلكه چندين برابر آن را در همين مدّت كوتاه پيمود و سلام مرا به تمام دوستان و شيعيانمان رسانيد و سپس ‍ مراجعت نمود؛ و هم اكنون چنانچه مايل هستى ، نزد او برو تا تمام جريان را برايت تعريف نمايد.
بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى كاظم عليه السلام وارد شدم ، ديدم حضرت نشسته و مقدارى ميوه تازه كه ميوه آن فصل نبود و مشابه آن هم يافت نمى شد، جلويش قرار داشت ، وقتى متوجّه من شد فرمود: اى صفوان ! هنگامى كه سوار شتر شدم ، با خود گفتى : اگر مولايم امام صادق عليه السلام از فرزندش جويا شود، چه پاسخ دهم ؟ و خواستى مانع حركت من شوى ؛ ليكن نتوانستى و در همان افكار سرگردان بودى ، كه بازگشتم و از شتر پائين آمدم ؛ و آن هنگام تو با خود گفتى : الحمدللّه ، و سپس پدرم از منزل بيرون شد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت مباش ، آيا فهميدى فرزندم موسى در اين زمان كوتاه كجا رفت و برگشت ؛ و تو گفتى نمى دانم . بعد از آن ، پدرم فرمود: فرزندم موسى در اين زمان كوتاه چند برابر آنچه را كه ذوالقرنين در آن زمان طولانى پيموده بود، پيمود، و اگر مايل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جريان امر قرار دهد.
صفوان گويد: با شنيدن اين سخنان حيرت انگيز به سجده افتادم و سپس ‍ گفتم : اى مولاى من ! اين ميوه هائى كه در حضور شما است ، از كجا آمده ، چون الا ن فصل آن ها نيست ، آيا اين ميوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، يا من هم مى توانم از آن ها استفاده كنم ؟
فرمود: به منزل مراجعت كن ، سهم تو نيز فرستاده خواهد شد.
صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن ميوه ها را برايم فرستاد و آورنده گفت : مولايت سلام مى رساند و مى فرمايد: تو دوست و شيعه ما هستى و در خوراكى هاى ما سهيم خواهى بود.

/ 41