اظهار داشتم : پدرم از پدران بزرگوارش ، از جدّم رسول خدا صلوات اللّه عليهم نقل فرمود: همانا چنانچه بدن خويشان با يكديگر تماس پيدا كنند، تحريك و آرامش به وجود مى آورد؛ بنابر اين دستت را در دست من قرار ده ؛ و سپس جلو رفتم و هارون دست مرا گرفت و كنار خود نشانيد و گفت : ديگر وحشتى نداشته باش ، راست گفتى و نيز جدّت راست گفته است ، سكون و آرامش پبدا كردم و دوستى تو در دلم جاى گرفت ، اكنون سئوال هايى را مطرح مى كنم كه كسى پاسخ آن ها را نمى داند، چنانچه جواب صحيحى دادى ، تو را آزاد مى گذارم و پس از اين ، سخن هيچ كسى را بر عليه تو اهميّت نمى دهم .
گفتم : آنچه مى خواهى سئوال كن ، اگر در امان بودم پاسخ مى گويم .
هارون اظهار داشت : چناچه راست گفتى و جواب از روى تقيّه نبود در امان خواهى بود.
و سپس گفت : به چه دليلى شما بر ما ترجيح داده شده ايد؛ و بر ما برترى داريد؟ و حال آن كه ما و شما از نسل عبدالمطّلب هستيم و پسر عمو خواهيم بود.
در پاسخ گفتم : به جهت آن است كه عبداللّه و ابو طالب از يك پدر و مادر بوده اند؛ ولى عبّاس ، مادرش غير از مادر آن دو نفر بود و فقط از جهت پدر يكى هستند.
سپس گفت : چگونه به خود اجازه مى دهيد كه مردم شما را پسران حضرت رسول بنى الرّسول نامند و حال آن كه شماها فرزندان علىّ بن ابى طالب عليه السلام هستيد و انسان از ناحيه پدر به اجداد خود منسوب مى شود و مادر نقشى ندارد؟
در جواب هارون چنين اظهار داشتم : چنانچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله زنده گردد و دختر تو را براى خود خواستگارى نمايد، آيا قبول مى كنى ؟
پاسخ داد: بلى .
گفتم : ولى چنانچه از من خواستگارى نمايد، نمى پذيرم .
هارون گفت : چرا؟
جواب دادم : چون من توسّط او متولّد شده ام ، ليكن تو از ديگرى به دنيا آمده اى .
پس از آن ، هارون الرّشيد پرسيد: چگونه خود را ذرّيّه رسول اللّه مى ناميد؛ و حال آن كه ذرارى شخص به وسيله مرد شناخته مى شود و شماها فرزندان دختر رسول اللّه مى باشيد؟
از او خواستم تا از جواب اين سئوال مرا معذور دارد، ولى او نپذيرفت و اصرار ورزيد تا پاسخ گويم ؛ و نيز افزود: شما فرزندان علىّ ابن ابى طالب عليه السلام هستيد؛ چرا خودتان را رئيس و رهبر مسلمين و ذرارى رسول اللّه - صلوات اللّه عليه - معرّفى مى كنيد؟!
در جواب گفتم : به خدا پناه مى برم از شرّ شيطان ، خداوند عيسى عليه السلام را از ذرّيّه حضرت ابراهيم و داود و موسى و سليمان عليهم السلام معرّفى كرده است ، اكنون بگو كه عيسى كيست ؟
هارون پاسخ داد: عيسى پدر نداشت .
گفتم : بنابر اين از طريق مادرش ، مريم از ذرارى انبياء عليهم السلام قرار گرفته است .
و همچنين ما نيز از طرف مادر ذرّيّه پيغمبر خدا مى باشيم ، آيا كفايت مى كنى يا بيفزايم ؟
گفت : توضيح بيشترى بده ؟
گفتم : آن هنگامى كه رسول خدا صلوات اللّه عليه خواست با نصارى مباهله نمايد، اظهار داشت : فقط پسران و زنان و خودمان باشيم و درباره يكديگر نفرين نمائيم ؛ و تنها امام حسن ، حسين ، علىّ و زهراء عليهم السلام را همراه برد؛ پس همانطور كه امام حسن و حسين را فرزند خود ناميد، ما هم فرزند و ذرّيّه او هستيم .
در پايان ، هارون الرّشيد مرا تحسين كرد و گفت : مشکلات و خواسته هاى خود را مطرح نما كه برآورده خواهد شد.
گفتم : اوّلين خواسته من اين است كه اجازه دهى پسر عمويت به حرم جدّش ، كنار اهل عيالش باز گردد؟
در جواب اظهار داشت : بررسى كنيم .
در ادامه روايت گفته شده است كه هارون دستور داد تا حضرت را نزد سندى بن شاهك محبوس نمايند.