شخصيت على بن جعفر(عليهما السلام) - حج در آثار محیی الدین عربی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج در آثار محیی الدین عربی (1) - نسخه متنی

قادر فاضلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام صادق(عليه السلام) فرمود: واقعه اى در مدينه رخ مى دهد و هركس به اندازه يك ميل از مدينه دور شود، نجات خواهد يافت و پدرم به اين جهت عريض را خريدارى كردند.

در حديث ديگر امام صادق(عليه السلام)فرمود: پدرم عريض را به دينارهايى خريد و به فروشنده گفت: به عدد هر دينار ده درهم به تو مى دهم و فروشنده آن را به پدرم فروخت.

از آن تاريخ كه امام باقر(عليه السلام) عريض را خريدند، خود آن جناب و فرزندانشان به آن جا آمد و شد داشتند. در حديث آمده است: امام صادق(عليه السلام) از كرّاثخوشش مى آمد (و چون بوى بد داشت) هرگاه مى خواست كرّاث بخورد از مدينه به عريض مى رفت.

اين حديث نشان دهنده ادب

(1)1 . بحار الأنوار، ج26، ص215

(2)2 . كافى، ج5، ص171 ; تهذيب الأحكام، ج7 ،ص20 و استبصار، ج3، ص72

(3)3 . يك نوع سبزى كه بوى بد و خاصيت طبّى دارد.

(4)4 . بحار الأنوار، ج63، ص202 ; وسائل الشيعه، ج25، ص215 . عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان عَنْ حَمَّاد اللَّحَّامِ وَ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: «كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) يُعْجِبُهُ الْكُرَّاثُ وَ كَانَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَأْكُلَهُ خَرَجَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى الْعُرَيْضِ».


ائمه اطهار(عليهم السلام) است كه ادب و حرمت نسبت به مسجد و حرم رسول الله(صلى الله عليه وآله) را تا آن حد رعايت مى كردند و هرگاه به هنگام ضرورت خوردنى اى كه بوى خوبى نداشت مى خوردند، نه تنها در مسجد و حرم نبوى(صلى الله عليه وآله) حضور نمى يافتند، كه از شهر خارج شده به عريض مى رفتند! گاه مى شد كه خود امامان(عليهم السلام) در مدينه بودند اما خانواده و فرزندانشان در عريض به سر مى بردند.

در تاريخ آمده است كه اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق(عليه السلام) در حال حياتِ پدر، در عريض از دنيا رفت، مردم جنازه او را بر دوش گرفتند و از عريض تا مدينه آوردند و در بقيع به خاك سپردند.

داستان هايى از ائمه(عليهم السلام) در عريض

1 . كامل بن علاء كه از اصحاب امام باقر(عليه السلام) است، مى گويد:

«با حضرت باقرالعلوم(عليه السلام) در عريض بوديم كه بادى شديد وزيدن گرفت، آن حضرت شروع كردند به الله اكبر گفتن، سپس فرمودند: تكبير گفتن باد را رد مى كند.»

2 . معتب خدمتگزار حضرت

(1)1 . ارشاد مفيد چاپ، كنگره مفيد، ج2، ص209 ; بحارالأنوار، ج47، ص242

(2)2 . الفقيه، ج1، ص544


صادق(عليه السلام) گويد:

با امام صادق(عليه السلام) در عريض بودم كه آن حضرت پياده آمد و داخل مسجدى شد كه پدرشان امام باقر(عليه السلام) در آن عبادت مى كردند و خودشان در محل خاصى از آن مسجد نماز مى گزاردند.پس از آن كه از آن مسجد بيرون آم د، به من فرمود: اى معتب، آيا اين جا را ديدى؟

گفتم: بلى، فرمود: پدرم اينجا نماز مى خواند كه پيرى نيكو روش داخل شد و آنجا نشست و در همين حال مرد زيبارويى وارد شد و به آن پير گفت: چرا اين جا نشسته اى؟ تو چنين مأموريت نداشتى. پس هر دو برخاستند و رفتند و ناپديد شدند. پدرم امام باقر(عليه السلام)به من فرمود: آيا آن پير و دوستش را ديدى؟ گفتم: بلى، آن دو كه بودند؟ فرمود: آن پير ملك الموت بود و ديگرى كه او را بيرون برد جبرئيل.

3 . ابراهيم بن وهب گويد:

از مدينه خارج و براى زيارت امام كاظم(عليه السلام) به سوى عريض رهسپار شدم. رفتم تا به قصر بنى سراة رسيدم، آنگاه به وادى اى رفتم كه ناگاه صدايى شنيدم ـ و كسى را نديدم ـ كه به من مى گفت: اى ابوجعفر، امام تو درپشت قصر نزديك دروازه قصر است،

(1)1 . بحار الأنوار، ج56، ص252


از جانب من به او سلام برسان.برگشتم نگاه كردم كسى را نديدم، و چون دوباره و سه باره گفت به لرزه افتادم. سپس از وادى گذشتم و از پشت قصر به كنار بركه آمدم كه ناگهان پنجاه مار از بركه سر برآوردند و چون گفتگويى شنيدم، پايم را به زمين زدم تا آمدنم را بفهمند.

پس امام كاظم(عليه السلام)سرفه كرد و من با سرفه جوابش را دادم، و آن گاه مارى ديدم به ساق درختى آويخته است. حضرت فرمود: نترس ضرر نمى زند. آن مار از درخت پايين آمد و از شانه حضرت بالا رفت و سر به گوش حضرت نهاد و با حضرت به گفتگو پرداخت. و حضرت به او پاسخ دادند: بلى، جريان را بين شما فيصله مى دهم و هركس سخن مرا نپذيرد ظالم است و هركس در دنيا ظلم كند در آخرت گرفتار عذاب اليم است و من او را عقاب كنم و مالش را بستانم تا توبه كند.

به امام كاظم(عليه السلام) گفتم: پدر و مادرم به فدايت! آيا شما بر آن ها فرمانرواييد؟ فرمود: بلى، قسم به خدايى كه محمد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى برانگيخت و ما را به وصايت او و ولايت عزيز برگزيد، آنان از شما انسان ها نسبت به ما فرمانبردارترند، گرچه اندك هستند.

واضح است كه تجسّم فرشتگان به

(1)1 . بحار الأنوار، ج48، ص48


صورت يك مرد، در حديث پيشين، و تجسّم جنّ به صورت مار در اين حديث و تجسّم و تمثّل حضرت باقرالعلوم پس از وفات بر امام صادق و امام كاظم(عليهما السلام) در داستان زير، در جاى ديگر بايستى تحليل شود و شرح گردد، و از موضوع اين مقاله خارج است.

4 . ابراهيم بن ابى البلاد گويد:

به امام رضا(عليه السلام) گفتم: عبدالكريم بن حسان از عبيدة بن عبدالله بن بشر الخثعمى از پدرت امام كاظم(عليه السلام) روايت كرده است كه آن جناب فرمود: من پشت امام صادق(عليه السلام) بر مركبى سوار بودم و به عريض مى رفتيم كه ناگاه پيرى را كه موى سر و صورتش سپيد بود ديديم.

پدرم از مركب پياده شد و بين دو چشم او يا دستش را بوسيد و پدرم به او خطاب مى كرد: فدايت شوم، و آن پير پدرم را وصيت و سفارش مى كرد وآخرين سخنى كه گفت اين بود: بنگركه آن چهار ركعت نماز را از دست نگذارى. پدرم ايستاد تا آن پير رفت و ناپديد شد.سپس پدرم سوارشد.به پدرم امام صادق(عليه السلام)گفتم: پدر جان! اين شخص كه بود كه اينگونه با تواضع با او رفتار كردى و نديده ام اينگونه با احدى رفتار كنى؟ حضرت فرمود: پسرم! اين پدرم امام باقر(عليه السلام)بود.


(1)1 . بحار الأنوار، ج27، ص303


5 . مردى به نام غفارى گويد:

طيس ـ از خاندان ابورافع خدمتكار رسول الله(صلى الله عليه وآله) ـ از من طلبى داشت و در مطالبه اصرار مىورزيد و مردم نيز طرفدار او بودند و از او جانبدارى مى كردند و من مالى نداشتم تا بدهى خود را بپردازم. وقتى وضع را چنين ديدم، نماز صبح را در مسجد رسول الله(صلى الله عليه وآله) به جا آوردم و سپس به سوى امام رضا(عليه السلام)كه در آن زمان در عريض بود رهسپار شدم. وقتى به نزديكى خانه حضرت در عريض رسيدم، ديدم آن جناب لباس پوشيده، بر الاغى سوار است و قصد دارد به جايى برود.

حضرت حركت كرده به من كه رسيد ايستاد. سلام كردم، ماه رمضان بود، گفتم: جان من به فدايت، طيس كه از وابستگان شماست از من طلبكار است، به خدا قسم آبروى مرا برده است. من پيش خود گمان مى كردم آن حضرت به طيس دستور مى دهد كه دست از من بردارد، به خدا قسم به آن حضرت نگفتم چه مقدار طلب دارد، اما او فرمود: بنشين تا برگردم.

من ماندم تا نماز مغرب را گزاردم و چون روزه دار بودم، خسته شدم. تصميم گرفتم برگردم كه ناگاهحضرت آمدند. مردم دور او را گرفته

ـ136ـ

و گدايان سر راهش نشسته بودند. آنحضرت به ايشان صدقه مى دادند. تا اينكه داخل خانه شده، سپس خارج گرديدند و مرا صدا زدند.

برخاستم و با آن حضرت داخل اتاق شديم و با ايشان به گفتگو پرداختيم. من از ابن المسيّب كه امير مدينه بود براى حضرت صحبت مى كردم. وقتى سخنم را به پايان بردم، حضرت فرمود: گمان ندارم هنوز افطار كرده باشى! گفتم: نه. به دستور حضرت، خدمتكار برايم غذا آورد و خود حضرت نيز با من غذا خورد. پس ازصرف غذا فرمود: بستر را برچين و هرچه در زير آن است بردار. وقتى بستر را برداشتم، ديدم دينارهايى است.

آن ها را برداشتم و در جيب خود گذاردم. آن گاه حضرت دستور داد چهار نفر از غلامانش مرا به منزل برسانند. گفتم: مأموران امير مدينه گشت مى زنند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما ببينند. فرمود:درست گفتى، خداوند تو را به رشد و كمال برساند. حضرت به آنان دستور داد كه هرگاه من گفتم آنان برگردند. من رهسپار مدينه شدم. وقتى به نزديك منزل رسيدم به همراهان گفتم برگردند. به منزل رفتم، به دينارها نگريستم ديدم چهل و هشت ديناراست. طلب آن مرد از من بيست و


هشت دينار بود. يكى از دينارها را كه برق مى زد و زيبايى اش مرا گرفت، برداشتم، ديدم بر آن نوشته است: طلب آن مرد از تو بيست و هشت دينار است و باقى براى تو باشد. به خدا قسم به آن حضرت نگفته بودم كه طلب آن مرد از من چه قدر است. حمد براى خدايى است كه وليّش را عزّت بخشيد.

6 . داستان طولانى مردى نصرانى كه از دمشق آمده بود و در عريض به حضور امام موسى كاظم(عليه السلام) رسيد و پرسش هاى فراوانى از حضرت كرد و جواب گرفت، از اين قرار است كه:

...او در پايان، زنّار از كمر بگشود و صليب طلا را كه به گردنش آويخته بود باز كرد و به امام(عليه السلام) گفت: دستور بده صدقاتم را به كجا و به كه بپردازم.

حضرت فرمود: در اين جا برادرى دارى كه دينى چون تو داشته و مسلمان شده است. او از طايفه تو قيس بن ثعلبه است. و چون تو در نعمت است با يكديگر به مواسات و همسايگى زندگى كنيد و من حق اسلامى شما را خواهم كرد.

او گفت: خدا تو را صلاح عطا فرمايد. به خدا قسم من بى نيازم سيصد اسب و يكهزار شتر دارم و حق شما در آن بيشتر است از حق من.

(1)1 . كافى، ج1، ص487 : بحارالأنوار، ج49، ص97


حضرت فرمود: تو از مواليان خدا و رسولى، بر همين حال بمان. آن مرد نيكو مسلمانى شد و همسرى از بنى فهر گرفت كه حضرت امام كاظم(عليه السلام) پنجاه دينار از درآمد موقوفات على بن ابى طالب(عليه السلام) مهريه آن زن قرار داد و به او خدمتكار و منزل نيز داد. او زنده بود تا زمانى كه امام كاظم(عليه السلام) را به اجبار به بغداد احضار كردند. بيست و هشت روز پس از سفر آن حضرت از دنيا رفت.

اين چند حديث را بدين سبب آوردم تا دانسته شود عريض منزلگه امامان و محل آمد و شد گرفتاران و نقطه اميد هدايت جويان بوده است و ما چه مى دانيم كه چه معجزات و كرامات و هدايت ها و مكاشفاتى در آن به وقوع پيوسته است.

شخصيت على بن جعفر(عليهما السلام)

على، كوچك ترين فرزند امام صادق(عليه السلام) هنوز به دنيامده بود كه پدرش رحلت كرد. وى هميشه همراه برادرش موسى بن جعفر(عليهما السلام) بود و از وى دانش فراوان آموخت. برخى از آن روايات، در كتابى به نام «مسائل على بن جعفر» گرد آمده كه مشهور است و بارها چاپ و

(1)1 . كافى، ج1، صص478 ـ 481

/ 47