بهمراهى جابر بن عبدالله يا بخاك انداخت يا اسير بحضور رسول الله آورد و انان عبارت بودند از عثمان
بن عبدالله و هفتاد نفر از قبيله بنى مالك و پرچمدار قبيله احلاف بنام وهب و جلاح از قبيله بنى كبه كه
مرد بسيار جنگى وقوى بود كه بخاك افتاده بود حضرت رسول (ص ) با مشاهده آن فرمود اقاى و سرور جوانهاى
ثقيف كشته شد. و يكى از پرچمداران رزمى هوازن بنام قارب ابن اسود كه خيلى ادعاى دلاورى و رزم آورى
داشت هنگاميكه حمله برق آساى و جوانمردى على (ع )را مشاهده كرد توان و قدرت خود را باخته و از دست داد
پرچم قبيله خود را بپاى درختى گذاشت با پسر عموهايش پا بفرار نهاد كه درباره هزيمت و فرار او اشعارى
سروده اند و قشون شكست خورده هوازن (دره حنين ) به سه قسمت تقسيم و دسته اول بسوى صحراى اوطاس و دسته
دوم به سوى نخله و دسته سوم بهمراه مالك بن عوف بسوى طائف متوارى و قشون اسلام با جوانمردى و دلاورى
مردان دلير مثل على بن ابيطالب پيروز گشتند.
داستان كندن خندق باطراف مدينه : قسمت اول
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در سال پنجم هجرى عده اى از يهوديان كه با رسول الله خصومت داشتند و هميشه در صدد شكست و ازار حضرتبودند به مكه عزيمت كردند و با تماسهاى مكرر و نشست هاى پياپى قريش را بر عليه السلام شديدا تحريك
نمودند و آنان نيز با تمام سوابق كينه و علاوت كه با رسول الله داشتند به تحريك و ترغيب يهوديان لبيك
گفته و اطاعت كردند و با راهنمائى و مساعدت آنان قريش با فرماندهى ابوسفيان و با پهلوانان قوى و
معروف عالم عرب بهمراه ده هزار نفر قشون بسوى مدينه براى جنگ با محمد (ص ) عازم گرديدند.رسول الله از اين حركت مطلع و با ياران خود مشورت نمود كه يكى از ياران با وفاى حضرت رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم سلمان فارسى بود كه كندن خندق را به اطراف شهر مدينه پيشنهاد كرد و پيشنهادش
مورد قبول رسول الله قرار گرفت و مسلمانان با هيجان و علاقه شديد حفر خندق مى كردند و خود پيغمبر نيز
سهمى براى خود جدا كرده كه با على (ع ) آنجا را مى كندند و در اثناء تلاش و كندن خندق رجزها و اشعار
شيرين و دلنوارى براى رفع خستگى مى خواندند و در فكر خوردن و خوابيدن و آسودن نبودند و جز يارى به دين
مبين اسلام و محمد رسول الله و عشق بخداوند يكتا بچيزى نمى انديشيدند و همين عشق پاك و علاقه معنوى
چنان قدرت و توان و بركت بيش از حد بجماعت مسلمين داده بود كه بصورت اعجاز جلوه ميكرد كه رسول الله با
يار وفادارش على (ع ) مشغول كندن خندق بودند و در كنار اين دو گوهر گران قيمت از ياران ديگر رسول خدا
بنام بشير بن سعد و برادر همسرش عبدالله بن رواحه نيز مشغول حفر خندق بودند كه در فاصله بين صبح و ظهر
همسر بشير مقدارى خرما بدامن دخترك خويش ريخته و او را روانه كنار خندق نمود كه خرماها را به پدرش
بشير و دائيش عبدالله برساند و دخترك وارد منطقه خندق شد و يكى يكى جوانمردان و دلاوران و زحمت كشان
حفر خندق را از نظرش ميگذرانيد تا پدر و دائى خود را يافت در اين حال نظر مبارك رسول الله به دخترك
بشير افتاد فرمود اى دخترك نزديك بيا بيينم چه چيز همراه آورده ائى و دنبال چه كسى ميگردى ؟دخترك
گفت يا رسول الله من دختر بشير بن سعد هستم دنبال پدر و دائيم ميگردم كه براى چاشت آنان خرما آورده ام
. حضرت فرمود بياور و نزديك بيا حضرت دستمالى را در زمين پهن كرد و فرمود خرماها را روياين دستمال
بريز و خود رسول الله كمك فرمود و سفره رنگين گشوده شد و امر فرمود به يكى از ياران كه بشير و عبدالله
و ديگران را خبر كند و براى غذاى چاشت حاضر شوند همگى بامر رسول الله اطاعت كرده در سفره چاشت حاضر
شدند و لكن خرما بمقدار خيلى كم بود و عده نيز بيشتر بودند اما همان مرديكه بامر رسول الله زحمت كشان
خندق و جوانمردان اسلام را جهت صرف چاشت با خبر ككرد ميگويد تعجب داشتم كه رسول الله اين همه افراد
را براى تعداد كمى خرما چرا دعوت مى نمايد؟اما همگى حاضر شدند و از خرماها ميل كردند و كسى را نديدم
بدون صرف چاشت برگردد و پس از اتمام كه بسر كارشان برگشتن كه تمام اين صحنه را با حيرت مى نگريستم باز
ديدم از خرماى سفره باقيمانده است اين اعجاز براى جوانمردان و دليران اسلام تنها در ايام كندن خندق
نبود بلكه نظير و موارد بيشترى داشت كه در همين اوقات جابر بن عبدلله ميگويد ما در خانه فقط يك بره
كوچك داشتيم كه با همسرم مشورت كرديم بره را ذبح و چند قرص نان از آرد جو تهيه نمائيم و رسول الله را