داستان كندن خندق باطراف مدينه : قسمت اول - داستان های جوانمردان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های جوانمردان - نسخه متنی

سید محمد خراسانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فراريان قشون اسلام برنگشته بودند.

سپس على (ع ) در اين مبارزه دليرانه و جوانمردانه سر كرده هاى قبيله ها را كه پرچم در دستشان بود
بهمراهى جابر بن عبدالله يا بخاك انداخت يا اسير بحضور رسول الله آورد و انان عبارت بودند از عثمان
بن عبدالله و هفتاد نفر از قبيله بنى مالك و پرچمدار قبيله احلاف بنام وهب و جلاح از قبيله بنى كبه كه
مرد بسيار جنگى وقوى بود كه بخاك افتاده بود حضرت رسول (ص ) با مشاهده آن فرمود اقاى و سرور جوانهاى
ثقيف كشته شد. و يكى از پرچمداران رزمى هوازن بنام قارب ابن اسود كه خيلى ادعاى دلاورى و رزم آورى
داشت هنگاميكه حمله برق آساى و جوانمردى على (ع )را مشاهده كرد توان و قدرت خود را باخته و از دست داد
پرچم قبيله خود را بپاى درختى گذاشت با پسر عموهايش پا بفرار نهاد كه درباره هزيمت و فرار او اشعارى
سروده اند و قشون شكست خورده هوازن (دره حنين ) به سه قسمت تقسيم و دسته اول بسوى صحراى اوطاس و دسته
دوم به سوى نخله و دسته سوم بهمراه مالك بن عوف بسوى طائف متوارى و قشون اسلام با جوانمردى و دلاورى
مردان دلير مثل على بن ابيطالب پيروز گشتند.

داستان كندن خندق باطراف مدينه : قسمت اول

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در سال پنجم هجرى عده اى از يهوديان كه با رسول الله خصومت داشتند و هميشه در صدد شكست و ازار حضرت
بودند به مكه عزيمت كردند و با تماسهاى مكرر و نشست هاى پياپى قريش را بر عليه السلام شديدا تحريك
نمودند و آنان نيز با تمام سوابق كينه و علاوت كه با رسول الله داشتند به تحريك و ترغيب يهوديان لبيك
گفته و اطاعت كردند و با راهنمائى و مساعدت آنان قريش با فرماندهى ابوسفيان و با پهلوانان قوى و
معروف عالم عرب بهمراه ده هزار نفر قشون بسوى مدينه براى جنگ با محمد (ص ) عازم گرديدند.

رسول الله از اين حركت مطلع و با ياران خود مشورت نمود كه يكى از ياران با وفاى حضرت رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم سلمان فارسى بود كه كندن خندق را به اطراف شهر مدينه پيشنهاد كرد و پيشنهادش
مورد قبول رسول الله قرار گرفت و مسلمانان با هيجان و علاقه شديد حفر خندق مى كردند و خود پيغمبر نيز
سهمى براى خود جدا كرده كه با على (ع ) آنجا را مى كندند و در اثناء تلاش و كندن خندق رجزها و اشعار
شيرين و دلنوارى براى رفع خستگى مى خواندند و در فكر خوردن و خوابيدن و آسودن نبودند و جز يارى به دين
مبين اسلام و محمد رسول الله و عشق بخداوند يكتا بچيزى نمى انديشيدند و همين عشق پاك و علاقه معنوى
چنان قدرت و توان و بركت بيش از حد بجماعت مسلمين داده بود كه بصورت اعجاز جلوه ميكرد كه رسول الله با
يار وفادارش على (ع ) مشغول كندن خندق بودند و در كنار اين دو گوهر گران قيمت از ياران ديگر رسول خدا
بنام بشير بن سعد و برادر همسرش عبدالله بن رواحه نيز مشغول حفر خندق بودند كه در فاصله بين صبح و ظهر
همسر بشير مقدارى خرما بدامن دخترك خويش ريخته و او را روانه كنار خندق نمود كه خرماها را به پدرش
بشير و دائيش عبدالله برساند و دخترك وارد منطقه خندق شد و يكى يكى جوانمردان و دلاوران و زحمت كشان
حفر خندق را از نظرش ميگذرانيد تا پدر و دائى خود را يافت در اين حال نظر مبارك رسول الله به دخترك
بشير افتاد فرمود اى دخترك نزديك بيا بيينم چه چيز همراه آورده ائى و دنبال چه كسى ميگردى ؟

دخترك
گفت يا رسول الله من دختر بشير بن سعد هستم دنبال پدر و دائيم ميگردم كه براى چاشت آنان خرما آورده ام
. حضرت فرمود بياور و نزديك بيا حضرت دستمالى را در زمين پهن كرد و فرمود خرماها را روياين دستمال
بريز و خود رسول الله كمك فرمود و سفره رنگين گشوده شد و امر فرمود به يكى از ياران كه بشير و عبدالله
و ديگران را خبر كند و براى غذاى چاشت حاضر شوند همگى بامر رسول الله اطاعت كرده در سفره چاشت حاضر
شدند و لكن خرما بمقدار خيلى كم بود و عده نيز بيشتر بودند اما همان مرديكه بامر رسول الله زحمت كشان
خندق و جوانمردان اسلام را جهت صرف چاشت با خبر ككرد ميگويد تعجب داشتم كه رسول الله اين همه افراد
را براى تعداد كمى خرما چرا دعوت مى نمايد؟

اما همگى حاضر شدند و از خرماها ميل كردند و كسى را نديدم
بدون صرف چاشت برگردد و پس از اتمام كه بسر كارشان برگشتن كه تمام اين صحنه را با حيرت مى نگريستم باز
ديدم از خرماى سفره باقيمانده است اين اعجاز براى جوانمردان و دليران اسلام تنها در ايام كندن خندق
نبود بلكه نظير و موارد بيشترى داشت كه در همين اوقات جابر بن عبدلله ميگويد ما در خانه فقط يك بره
كوچك داشتيم كه با همسرم مشورت كرديم بره را ذبح و چند قرص نان از آرد جو تهيه نمائيم و رسول الله را

/ 27