داستان مسلمان شدن عمرو بن جموح - داستان های جوانمردان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های جوانمردان - نسخه متنی

سید محمد خراسانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه مسلمين دسته دسته بصورت نهانى راه مدينه را پيش مى گرفتند. نخستين كسى كه از امر رسول الله اطاعت
كرد و راه مهاجرت مدينه را پيش گرفت مردى از طايفه بنى مخزوم بنام عبدالله معروف به ابى سلمه كه قبل
از همين هجرت بدستور پيغمبر (ص ) به حبشه مهاجرت كرده بود و دوباره كه بمكه مراجعت كرد و اوضاع
مسلمانان را دشوار ديد بار دوم تصمين گرفت بهمراه همسرش ام سلمه از قبيله بنى مغيره و فرزندش سلمه
راهى مدينه شوند براى هجرت ابى سلمه شترى اماده نمود و تدارك سفر را مهيا ساخت و دست فرزند و همسرش را
گرفت كه از منزل خارج شوند بنى مغيره طايفه ام سلمه با خبر شدند و دور ابى سلمه را گرفتند و مانع بردن
ام سلمه و خود سلمه شدند در نتيجه نزاع بين قبيله بينى مغيره و ابى سلمه در گرفت و اجبارا ام سلمه و
سلمه را باز پس ‍ گرفتند و بهمراه خود بردند و ابى سلمه تنها عازم مدينه گرديد و قبيله ابى سلمه
اوضاع را چنين ديدند بر آنها گران تمام شد فرزندشان در كنار قبيله بنى مغيره بماند آمدند سلمه را پس
گرفتند كه فرزند قبيله ما است نميگذاريم پيش شما بماند در نهايت ام سلمه از همسر و هم از فرزندش ‍
جدا ماند و مدتى بيش از يكسال اين جريان طول كشيد كه ام سلمه كارش ‍ در فراق همسر و فرزند هر روز چنين
بوده است در محله خود بنام محله ابطح در گوشه ائى خارج را چنين سپرى مى نموده است كه در يك روز يكى از
عموزادگانش از آنجا عبور مى كرد ام سلمه را با آن حال محزون و گريه و آشفته مى بيند و دلسوزى مى كند و
به بنى مغيره اخطار ميدهد كه اين چه رفتارى است ؟ كه با اين زن بعمل آورده ائيد؟ و بيناو و همسرش و
فرزندش ‍ جدائى انداخته ائيد؟

چرا اين زن بى چاره را آزاد نميكنيد؟ اعتراض اين مرد مورد قبول آنان
گرديد و ام سلمه را آزاد كردند و او با خوشحالى پيش ‍ قبيله همسرش آمد و فرزندش را گرفت تا بهمراه
فرزند خرد سالم از مكه خارج لكن مسافت بين مكه و مدينه را ميدانستم راه را آشنائى نداشتم و كسى همراه
ما نبود تنها يك زن جوان با فرزند خرد سال و دشوارى سفر و وحشت راه و دشمنان براى ما بسيار مشكل بود
فقط توكلم بخداى يكتا بوده و از او كمك و يارى ميخواستم و بشوق اطاعت امر خدا و پيغمبر (ص ) و ديدار
همسرم هيچ مانعى را پيش پا نميديدم و با اين آزردگى و پريشانى تا محل تنعيم دو فرسنگى مكه پيش رفتم در
آنجا عثمان بن طلحه را مشاهده كردم كه جوانى پاك سرشت و با اصالت و دلاور بود از من پرسيد اى دختر ابا
اميه به كجا ميروى ؟ گفتم يا عثمان بمدينه نزد شوهرم ميروم .

پرسيد آيا كسى را همراه دارى ؟ گفتم يا عثمان غير از خداى بزرگ و اين بچه كسى همراه ندارم . بى درنگ
عثمان جواب داد و الله نميتوان در اين راه تو راه تنها رها كرد. مهار شتر مرا گرفت و براه افتاد خدا را
سوگند ميدهم كه تا آن روز مردى جوانمردتر از عثمان بين طلحه نديده بودم زيرا بهر منزلى كه ميرسيديم
شتر مرا مرا مى خوابانيد و خود بكنارى ميرفت و از شتر فاصله ميگرفت و پشت بطرف ما مى ايستاد تا من
پياده شوم و پياده شدن و سوار شدن مرا بشتر ابدا اين جوان مرد نديد چون زنان هنگام سوار شدن يا پياده
شدن از شتر احتمال اينكه لباسهايش بر كنار شود و دست و پايش ديده شود وجود داشت ولكن اين جوانمرد در
طول اين سفر هنگام سوار شدن و پياده شدن بى درنگ از شتر كنار ميرفت و پس از پياده شدن يا سوار شدن مى
امد و مهار شتر را به درختى مى بست و سپس خودش در زير درختى ديگر باستراحت مى پرداخت تا موقع حركت
اعلام ميكرد با اين احوال تا به نزديك قريه قبا رسيديم و عثمان مژده رسيدن را بما داد و گفت شوهرت ابى
سلمه در همين قريه است و خدا را سپاسگزارم توانستم شما مادر و فرزند را سالم به شوهر و پدر برسانم تا
كنار ديوارهاى آبادى آمد و سپس از ما خداحافظى كرده رو به مكه مراجعت نمود خدا را سوگند كسى مثل ما
خانواده در بين مسلمين مصيبت نديده و هيچ هم سفرى را جوانمردتر و كريمتر از عثمان بن طلحه نديده ائيم
.

داستان مسلمان شدن عمرو بن جموح

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در سال اول رسالت كه رسول الله (ص ) با اهل مدينه از قبيله خزرج ديدار فرمود توانست آنان رابا سلام
دعوت نمايد و حقايق قرآن و خداپرستى را بآنان تفهيم نمايد و عده دعوت شدگان به شش نفر رسيدند كه رسول
الله در كوه منا نزديكى جمره عقبه آنان را ديدار و ايات قرآن را بآنها تلاوت فرمود و ايات الهى و
سخنان حضرت محمد (ص ) به دل اين عده نشست و پيرفتند و به آئين مقدس اسلام رو آورده و بآن گرويدند.

در سال دوم در همان محل تعداد دعوت شدگان به دوازده نفر رسيد و عبارت بودند از - اسعد بن زراره - عوف و

/ 27