حکمت 133
تنزل المعونه على قدر المونه.«يارى- روزى- به اندازه هزينه نازل مى شود.»
در حديث مرفوع آمده است: «هركس گشايش دهد بر او گشايش داده مى شود و هر چه عيال- روزى خواران- فزون شوند، روزى فزون تر مى شود.»
يكى از توانگران كه براى گروهى از درويشان مقررى تعيين كرده بود و همه ساله به آنان مى پرداخت، آن را بسيار مى دانست و به دبير خويش گفت نپردازد. به خواب چنان ديد كه اموال و خواسته ى بسيارى در خانه اوست كه گروهى آن را از زمين به آسمان مى برند و او بى تابى مى كند و مى گويد: پروردگارا اين روزى من است، روزى من! به او گفته شد: اينها را به تو داده بوديم كه همان گونه مصرف كنى و چون آن را قطع كردى، از تو برداشتيم و براى ديگرى قرار داديم. چون شب را به صبح آورد، دبير خود را فرمان داد كه همه ى آن مقرريها را همچنان كه مى پرداخته، بپردازد.
حکمت 134
ما عال امرو اقتصد.«آن كس كه ميانه روى كند، درويش نشود.»
حکمت 135
قله العيال احد اليسارين.«اندكى نان خور- عيال- يكى از دو توانگرى است.»
التودد نصف العقل.
«دوستى و مهرورزى نيمى از خرد است.»
الهم نصف الهرم.
«اندوه خوردن، نيم پيرى است.» [اين چهار كلمه در پاره اى از منابع از جمله در نهج البلاغه چاپ آقاى دكتر جوينى به صورت پياپى آمده است. جمله اول در فروع كافى، جلد چهارم، صفحه ى 53، جمله ى دوم در تحف العقول صفحات 111 و 214 و ص 54 ج 2 عيون اخبار الرضا جلد دوم، صفحه ى 54، خصال، جلد دوم، صفحه ى 412، جمله ى سوم در اصول كافى، جلد دوم، صفحه ى 643 و جمله ى چهارم در تحف العقول، صفحه ى 100 و ص 156 و ج 2، جلد دوم، صفحه ى 156 آمده است. به روشهاى تحقيق در اسناد و مدارك نهج البلاغه، به قلم آقاى محمد دشتى، صفحه ى 316 مراجعه فرماييد. م.
]
حکمت 136
ينزل الصبر على قدر المصيبه، و من ضرب يده على فخذه عند مصيبه حبط اجره.«شكيبايى به اندازه مصيبت فرود آيد و آن كس كه به هنگام مصيبت دست بر رانش زند، مزدش نابود شود.»
درباره ى شكيبايى سخن به تفصيل گفته شد.
از سخنان اميرالمومنين عليه السلام است كه به هنگام تسليت دادن مى فرموده است: بر شما باد به شكيبايى كه دورانديش به آن دست مى يازد و بى تاب هم سرانجام آن را مى پذيرد.
ابوخراش هذلى در مصيبت برادر خود عروه چنين سروده است:
«معشوقه مى گويد پس از مرگ عروه هم او را سرگرم لهو مى بينم و حال آنكه اگر بدانى اين سوگى بزرگ است، مپندار كه من عهد عروه را به فراموشى سپرده ام ولى اى اميمه شكيبايى من پسنديده است.»
حکمت 137
كم من صائم ليس له من صيامه الا الجوع و الظما، و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العناء. حبذا نوم الاكياس و افطارهم! [جملات اول و دوم اين سخن حديث نبوى است كه ابونعيم آن را در تاريخ اصبهان جلد اول، صفحه ى 225 در شرح حال احنف بن حكيم و ابوطالب مكى در قوت القلوب آن را نقل كرده اند و اين هر دو مقدم بر سيدرضى بوده اند. از مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 125. م.]«بسا روزه دار كه او را از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نيست و بسا نماز شب گزارى كه براى او از نمازش جز شب زنده دارى و رنج نيست، خوشا خواب زيركان و روزه گشادن ايشان.»
منظور از زيركان در اين جا عالمان عارف اند كه عبادت ايشان مطابق با عقيده ى صحيح آنان است و عبادت ايشان شاخه اى است كه به تنه و ريشه پايدار بستگى دارد و كسانى كه نسبت به خداى متعال جاهل اند آن چنان نيستند و چون خدا را نمى شناسند و عبادت ايشان متوجه او نيست، پذيرفته نمى شود. به همين سبب عبادت مسيحيان و يهوديان تباه است و اين سخن خداوند متعال هم درباره ى ايشان نازل شده است «عامله ناصبه، تصلى نارا حاميه»، [آيات 3 و 4 سوره ى غاشيه و براى اطلاع بيشتر به تفسير مجمع البيان طبرسى، جلد نهم و دهم، صفحه ى 479 مراجعه فرماييد كه علاوه بر رهبان، معنى و تفسير ديگرى هم فرموده است. م.
]«عمل كنندگان رنج كشيده كه به آتش بسيار سوزان وارد شوند.»
حکمت 138
سوسوا ايمانكم بالصدقه، و حصنوا اموالكم بالزكاه، و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء.«ايمان خود را با صدقه نگه داريد و اموال خود را با زكات حفظ كنيد و امواج بلا را با دعا از خود برانيد.»
حکمت 139
و من كلام له عليه السلام لكميل بن زياد النخعى. [اين وصيت و گفتار اميرالمومنين عليه السلام به كميل را ابن عبدربه در العقدالفريد جلد اول، صفحه ى 265 و ابن واضح در تاريخ يعقوبى، جلد دوم، صفحه ى 400، و ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 169 و شيخ صدوق در خصال جلد اول، صفحه ى 85 و در اكمال الدين، صفحه ى 169 و ابن قتيبه در عيون الاخبار و بيهقى در المحاسن و المساوى، صفحه ى 40 و ديگران آورده اند براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 128 مراجعه فرماييد. م.]قال كميل بن زياد: اخذ بيدى اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام فاخرجنى الى الجبان، فلما اصحر تنفس الصعداء ثم قال:
يا كميل بن زياد، ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها، فاحفظ عنى ما اقول لك.
الناس ثلاث: فعالم ربانى، و متعلم على سبيل نجاه،
و همچ رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح...
و از سخنان آن حضرت است به كميل بن زياد نخعى: [ابن ابى الحديد ضمن شرح نامه ى شماره ى 61 احوال كميل را به اختصار آورده است. كميل متولد به سال 12 هجرى و شهيد به سال 82 هجرى به دست حجاج بن يوسف ثقفى است. در بيشتر كتابهاى رجال اهل سنت ضمن شرح حال كميل او را به شرف و تقوى و امانت در حديث ستوده اند. براى نمونه به الاصابه ابن حجر ذيل شماره ى 7501 و الاعلام جلد ششم، صفحه ى 93 مراجعه فرماييد. م.
]كميل بن زياد گويد: اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام دست مرا گرفت و با خود به صحرا برد و چون به صحرا رسيد نخست آهى دراز كشيد و سپس فرمود: «اى كميل بن زياد! اين دلها باردانهايى است كه بهترين آنها فراگيرنده ترين آنهاست، بنابراين آنچه را به تو مى گويم از من به خاطر بسپار. مردم سه گونه اند، داناى خداشناس، و آموزنده اى كه در راه رستگارى كوشاست، و ديگران كه چون پشه اند و فرومايگانى رونده به چپ و راست كه از هر بانگى پيروى كننده اند و با هر باد به سوى آن گرايش پيدا مى كنند... [براى اطلاع از بقيه ى متن و ترجمه اين وصيت مى توان به نهج البلاغه همراه با ترجمه ى استاد محترم دكتر سيدجعفر شهيدى مراجعه كرد. م.
]ابن ابى الحديد پس از توضيح يكى دو لغت چنين آورده است:
اين گفتار آن حضرت كه فرموده است: «مردم سه گونه اند» قسمتى صحيح است زيرا بشر به اعتبار امور الهى يا عالم به حقيقت است و خداى متعال را مى شناسد، يا در آن راه گام برمى دارد و در زمره كسانى است كه به سوى خدا سفر مى كنند و با آموزش ديدن و استفاده از علم و عالم به جستجوى خداوند است، يا آنكه نه آن است و نه اين و عامى فرومايه اى است كه خداوند به او توجه و اعتنايى نمى فرمايد، و على عليه السلام درست فرموده است كه اين گروه همچون پشه اند و از پى هر بانگى مى روند، مگر نمى بينى كه ايشان با گمانى سست و پندارى نادرست از تقليد از شخصى به تقليد از ديگرى مى پردازند.
سپس على عليه السلام به اهميت علم و برترى دادن آن به مال پرداخته و فرموده است: «علم تو را پاسدارى مى كند و حال آنكه مال را تو پاسدارى مى كنى» و اين يكى از جهات تفضيل علم بر مال است. آن گاه دليل ديگرى را بيان كرده و فرموده است: مال با انفاق كاسته نمى شود بلكه فزونى مى يابد و اين بدان سبب است كه آموزش دادن و ريختن علم براى شاگردان موجب فزونى استعداد معلم مى شود و علومى كه براى شاگردان بيان مى كند در آن استقرار بيشتر مى يابد و موجب رسوخ و پايدارى بيشتر علم در معلم مى شود.
اين كه فرموده است: «ساخته و پرداخته مال با زوال مال زايل مى شود.» نكته ى دقيقى از حكمت است زيرا معمولا اثر و فايده ى مال در امور جسمانى و لذتهاى شهوانى است همچون زنان و اسبها و ساختمانها و خوراكيها و آشاميدنيها و پوشيدنيها و نظاير آن كه همه ى اين آثار با زوال مالى يا با نيستى صاحب مال از ميان مى رود. مگر نمى بينى هنگامى كه سرمايه از ميان مى رود، صاحب مال مجبور به فروش ساختمانها و اسبها و كنيزكان مى شود و عادت خود را در خوردن خوراكيهاى لذيذ و لباسهاى گرانبها رها مى كند. همچنين هر گاه صاحب مال بميرد آثار مال براى او زايل مى شود كه پس از مرگ نه خورنده است و نه آشامنده و نه پوشنده ى جامه. حال آنكه آثار علم ممكن نيست كه زايل شود چه هنگامى كه آدمى در اين جهان است و چه پس از خروج او از دنيا. در دنيا مثلا آن كس كه عالم به وجود خداوند متعال است، جاهل به آن نمى شود، زيرا نيستى و نابودى علم بديهى از ذهن و لوازم آن پس از حصول آن، محال است و در اين صورت به راستى آن حضرت درست فرموده است كه «ساخته و پرداخته مال با زوال مال از ميان مى رود.» مفهوم مخالف آن بدين معنى است كه ساخته و پرداخته ى علم از ميان نمى رود پس از خروج از دنيا هم بازساخته و پرداخته ى علم از ميان نمى رود، زيرا ساخته و پرداخته ى علم در نفس ناطقه، لذت عقلى دايمى است كه علت آن دوام دارد يعنى علم در جوهر نفس حاصل مى شود و معشوق نفس است و در زندگى اين جهانى استغراق نفس به تدبير امور بدن و آنچه حواس از امور خارجى به نفس منتقل مى كند آن را از خلوت با معشوق بازمى دارد و ترديد نيست كه هرگاه اسباب كدورت و اشتغال نفس- با مرگ بدن- از ميان مى رود، نفس در لذت بزرگى قرار مى گيرد و اين است راز گفتار آن حضرت كه فرموده است: «ساخته و پرداخته ى مال با زوال مال از ميان مى رود.»
ابن ابى الحديد سپس ضمن رد اشكال كسى كه بگويد چرا اميرالمومنين فرموده است: «معرفه العلم دين يدان به» «شناخت علم، دينى است كه بايد به آن گردن نهاد.» توضيح داده است كه مقصود شناخت شرف و فضل علم است يا آنكه وجوب آموزش علم و شناخت آن ركنى از اركان دين و واجب است آن چنان كه خود آن حضرت شرح داده و فرموده است: آدمى با كسب دانش در زندگى اطاعت و فرمانبردارى خدا را مى آموزد، يعنى هركس به راستى عالم باشد مطيع خداوند متعال است، آن چنان كه خداوند سبحان فرموده است: «همانا و جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا عالمان از خداوند بيم و خشيت دارند.» [بخشى از آيه ى 28 سوره ى فاطر.
]سپس فرموده است: و عالمان براى پس از مرگ نام نيك مى اندوزند.
اميرالمومنين عليه السلام از جهتى ديگر فضيلت علم را بر مال مورد بحث قرار داده و فرموده است: «علم فرمانروا و مال فرمانبردار است.» و اين بدان سبب است كه علم تو موجب تشخيص تو در چگونگى رفتار با مال است كه آيا آن را هزينه يا اندوخته كنى و اين علم است كه انگيزه ى مصرف مال در مورد مصلحت است و بازدارنده از هزينه كردن آن در موارد زيان بخش و به هر حال علم يا چيزى كه نظير آن است چون اعتقاد و گمان در مورد مصرف يا عدم مصرف مال، حاكم و فرمانده است و مال حاكم نيست بلكه محكوم است آن گاه فرموده است: «مال اندوزان گر چه به ظاهر زنده اند ولى نابود شده اند.» و اين بدان سبب است كه ميان مال اندوخته با سنگى كه زيرزمين باشد، فرقى نيست، زيرا صاحب آن به هر حال هلاك شده است كه از انفاق آن لذتى نبرده است و آن را در راههايى كه خداوند متعال تعيين فرموده هزينه نكرده است و اين خود هلاك معنوى است كه از هلاك جسمى سخت تر و بزرگتر است.
سپس فرموده است: «عالمان تا روزگار پاينده است، پاينده اند.» كه اين سخن را ظاهرى است و باطنى. ظاهرش همان است كه خود در جمله ى بعد فرموده است: «بدنهايشان از دست شده است و نشانهايشان در دلها موجود» يعنى آنچه كه از علوم تدوين كرده اند و بدين گونه گويى خود حضور دارند و موجودند. باطن اين سخن به اعتقاد افرادى كه به بقاى نفس معتقدند، اين است كه آنان به حقيقت و نه به مجاز زنده اند و «آثار و نشانه هاى ايشان» كنايه و لغز است يعنى ذات آنان در حظيره ى قدوس موجود است. و اين سخن آن حضرت كه «با دست خود اشاره به سينه ى خويش كرد و گفت اين جا دانشى انباشته است»، به نظر من- ابن ابى الحديد- اشاره به عرفان و وصول به مقام اشرفى است كه كسى به آن نمى رسد مگر يگانه مهترى از جهان كه خدا را در او رازى نهفته است و او را به حق پيوندى ويژه.
آن گاه فرموده است: «كاش براى آن فراگيرانى مى يافتم.» ولى چه كسى است كه ياراى فراگيرى آن را داشته باشد حتى چه كسى است كه ياراى درك آن را داشته باشد. سپس فرموده است: آرى يافتم، ولى آنان را به پنج گروه تقسيم فرموده است: نخست گروهى كه اهل رياء و خودنمايى اند، كسانى كه به دين و دانش خودنمايى مى كنند و هدف ايشان دنياست، آنان ناموس دينى را دام شكار اهداف دنيا قرار مى دهند.
گروه دوم، گروهى از اهل خير و صلاح اند ولى در امور پيچيده ى الهى داراى بينش نيستند و از آشكار كردن راز براى آنان بيم آن مى رود كه به اندك چيزى در دلهايشان شبهه افتد و مقام معرفت، مقامى سخت و بزرگ است كه فقط مردانى مى توانند در آن پايدار باشند كه با توفيق و عصمت مويد گردند.
گروه سوم، شخص در جستجوى لذات و طرب و مشهور به قضاى شهوت خويش است كه چنان شخص و گروه شايسته اين مقوله نيستند.
گروه چهارم مردمى كه به گردآورى و مال اندوزى مى پردازند و اموال خود را نه در مورد شهوات خويش و نه در غير آن هزينه نمى كنند، حكم اين گروه چون حكم گروه سوم است. سپس فرموده است: «آرى اين چنين دانش با مرگ دانشمندان مى ميرد.» يعنى چون من بميرم دانشى هم كه در سينه ى من است مى ميرد زيرا كسى را نمى يابم كه آن را به او بسپارم يا به ميراث او قرار دهم. سپس استدراك فرموده و گفته است: آرى، زمين خالى نمى ماند از كسى كه قائم به حجت خداى متعال است، و زمان تهى نمى ماند از كسى كه از سوى خداوند متعال بر بندگانش سيطره دارد و نگهبان بر ايشان است. اين سخن على عليه السلام گرچه نزديك به تصريح مذهب اماميه است ولى ياران معتزلى ما آن را بر ابدال معنى مى كنند كه همان كسانى هستند كه اخبار نبوى درباره ى ايشان حاكى از آن است كه در زمين در حال سياحت هستند، برخى از ايشان شناخته شده اند و برخى ناشناخته و آنان نمى ميرند تا آنكه آن راز پوشيده را كه همان عرفان است به گروهى ديگر كه قائم مقام آنان خواهند بود، به وديعت بسپارند.
سپس شمار ايشان را اندك شمرده و فرموده است: مگر آنان چقدر هستند و گفته است و كجايند، يعنى جايگاه آنان را مبهم دانسته است و افزوده است: كه آرى آنان شمارى اندك و داراى قدر عظيم هستند و پرتو علم حقيقى بر آنان تافته و كار پوشيده و در پرده براى آنان آشكار گرديده و راحت يقين و آرامش دل و گوارايى علم را احساس كرده اند و آنچه را كه بر مردم نازپرورده دشوار است بر خود نرم و ملايم احساس مى كنند و آهنگ توحيد و از خود راندن شهوتها و زندگى خشن دارند. آنان به آن چيزى كه جاهلان از آن وحشت دارند، انس گرفته اند، يعنى به عزلت و كناره گيرى از مردم و سكوت و خاموشى طولانى و خلوت گزينى و ديگر كارها كه شعار ابدال است. اميرالمومنين عليه السلام درباره ى آنان گفته است: در دنيا با بدنهايى زندگى مى كنند كه ارواح ايشان آويخته از محل اعلى است، و اين همان چيزى است كه حكيمان مى گويند كه جانها آويخته به مبادى خود است و هر كس پاكيزه تر باشد، تعلق و آويختگى او به مبدا تمام تر است.
آن گاه فرموده است: «آنان خلفاى خداوند در زمين خدا و دعوت كنندگان به دين خدايند.» و در اين شبهه اى نيست كه آدمى با وصول به آن درجه شايسته آن است كه خليفه خدا در زمين نام بگيرد و همين معنى گفتار خداوند به فرشتگان است كه فرموده است: «من در زمين خليفتى قرار مى دهم.» [بخشى از آيه ى 30 سوره ى بقره.
]و گفتار ديگر خداوند كه فرموده است:
«اوست آن كس كه شما را در زمين خليفه ها قرار داده است». [بخشى از آيه ى 165 سوره ى انعام.
]سپس فرموده است: آه آه به شوق ديدار ايشان، بديهى است كه على عليه السلام از همگان مشتاق تر به ديدار ايشان است كه خود از آن جنس است و علت پيوستگى، وحدت جنسيت است و هر چيز مشتاق چيزى است كه از همان جنس و طبيعت است و چون آن حضرت شيخ عارفان و سرور ايشان است ناچار نفس شريف او مشتاق مشاهده و پيوند با هم جنس است، هر چند كه هر يك از مردم فروتر از طبقه ى اويند.
سپس به كميل فرموده است: «اگر مى خواهى بازگرد.» اين نوع سخن گفتن از لطايف و آداب بسيار پسنديده است كه نفرموده است «برگرد» كه حكم و فرمان به برگشتن نيست كه در آن نشان برترى بر او باشد و سخن خود را با «اگر مى خواهى» همراه فرموده است كه كميل را از حالت زور و اجبار به عزت اختيار و خواست خود قرار دهد.
حکمت 140
المرء مخبوء تحت لسانه. [شيخ صدوق در خصال، جلد اول، صفحه ى 46 با ذكر سند اين سخن را همراه هشت سخن ديگر آورده است. مولوى گويد: آدمى مخفى است در زير زبان اين زبان پرده است بر درگاه جان،]و سعدى گويد: تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد، و مراجعه شود به نهج البلاغه چاپ استاد محترم دكتر سيدجعفر شهيدى در صفحه ى 541. م.
«مرد پنهان شده زير زبان خود است»
ابن ابى الحديد مى گويد: گرچه اين معنى مكرر آمده است ولى اين سخن را نظيرى در ايجاز و دلالت بر معنى نيست و از سخنان كم نظير آن حضرت است. او يكى دو لطيفه هم نقل كرده است كه ترجمه ى آن خالى از لطف نيست. گويد: مردى به عربى صحرانشين گفت: فكر مى كنى من چگونه خواهم مرد؟ گفت: به خواست خداوند بردار كشيده مى شوى!
مسلمه بن عبدالملك لشكر را سان مى ديد، از مردى پرسيد نامت چيست؟ گفت: عبدالله و كلمه عبد را با كسره تلفظ كرد. مسلمه پرسيد پسر كيستى؟ گفت: پسر عبدالله و كلمه عبد را با فتحه تلفظ كرد. مسلمه فرمان داد او را تازيانه بزنند و آن مرد شروع به گفتن سبحان الله كرد و سبحان را با ضمه نون تلفظ كرد. مسلمه گفت: رهايش كنيد كه سرشت او با غلط و اشتباه آميخته است و اگر قرار بود اشتباه را رها كند هنگامى كه زير ضربه هاى تازيانه بود، رها مى كرد.
حکمت 141
هلك امرو لم يعرف قدره. [صدوق در خصال جلد اول، صفحه ى 46 و در امالى، مجلس 86 اين كلمه را به صورت «ما هلك امرو عرف قدره» آورده است. م.]«مردى كه قدر خود را نشناخت هلاك شد.»
حکمت 142
و قال عليه السلام لرجل ساله ان يعظه:لا تكن ممن يرجوا الاخره بغير عمل، و يرجو التوبه بطول الامل، يقول فى الدنيا بقول الزاهدين، و يعمل فيها بعمل الراغبين، ان اعطى منها لم يشبع، و ان منع منها لم يقنع، يعجز عن شكر ما اوتى، و يبتغى الزياده فيما بقى، ينهى و لا ينتهى، و يامر الناس بما لم يات... [اين سخن را كه خود خطبه ايى است ابن شعبه حرانى به صورت مفصل تر در تحف العقول، صفحه ى 157 و بخشهايى از آن را جاحظ در البيان و التبيين جلد يك، صفحه ى 87 و ابوهلال عسكرى در الصناعتين، صفحه ى 233 و ديگران آورده اند و به مصادر نهج البلاغه، جلد چهار، صفحه ى 134 و ترجمه ى استناد نهج البلاغه، صفحه ى 95 مراجعه فرماييد. م.
]و آن حضرت براى مردى كه خواست او را وعظ فرمايد چنين فرمود:
«از آنان مباش كه بدون عمل- صالح- اميد به آخرت مى بندند و با آرزوى دراز اميد به توبه مى بندند، چنان شخصى در دنيا چون پارسايان سخن مى گويد و چون دنياجويان عمل مى كند، اگر از دنيا به او داده شود سير نمى شود و اگر از آن بازداشته شود قانع نمى شود، از سپاس از آنچه به او داده شده است ناتوان است و در آنچه است و در آنچه مانده است، خواهان فزونى است. از كار بد مردم را بازمى دارد و خود بازنمى ايستد و مردم را بدان چه خود انجام نمى دهد فرمان مى دهد... [براى اطلاع از بقيه ى متن و ترجمه ى آن مى توان به نهج البلاغه مراجعه كرد.
]ابن ابى الحديد در شرح اين سخنان چنين آورده است: بسيارى از مردم بدون آنكه عمل صالح انجام دهند به آخرت اميدوارند و مى گويند رحمت خداوند گسترده است. برخى از ايشان چنين مى پندارند كه فقط تلفظ دو كلمه شهادت- يگانگى خداوند و اقرار به پيامبرى رسول خدا- براى ورود به بهشت كافى است، برخى هم خود را به توبه اميدوار مى سازند و گول مى زنند و امروز را به فردا مى اندازند و همچنان در فريب باقى مى مانند و فرصت آن را از دست مى دهند، و بيشتر سخنان اميرالمومنين در اين فصل نهى كردن آدمى است از اينكه ديگران را پند و اندرز دهد، آن هم به چيزى كه آن را براى خود لازم نمى داند، همچون اين گفتار خداوند كه مى فرمايد: «آيا مردم را به نيكى كردن فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد. [بخشى از آيه ى 44 سوره ى بقره.
]و نخستين سخن آن حضرت در اين معنى اين است كه مى فرمايد: «چنان شخصى در دنيا سخن پارسايان را مى گويد ولى علم شيفتگان به دنيا را انجام مى دهد.» سپس او را چنين وصف مى فرمايد كه «اگر دنيا به او ارزانى شود، سير نمى شود.» اين بدان سبب است كه طبيعت بشر با افزون طلبى سرشته است و فقط افراد موفق و دارندگان عزم استوار مى توانند اين خوى را سركوب كنند، و سپس مى فرمايد: «اگر از آن محروم شود قناعت نمى كنند.» يعنى به آنچه كه مقدر بوده و به او رسيده است قانع نيست، و افزوده است: چنان شخصى از سپاسگزارى نسبت به آنچه او ارزانى شده است ناتوان است. ظاهرا مقصود ناتوانى حقيقى نيست بلكه مراد اين است كه سپاسگزارى را رها مى كند و از رها كردن سپاسگزارى به ناتوانى تعبير فرموده است و ممكن است آن را به ناتوانى حقيقى هم معنى كرد. يعنى توانايى او به حدى نيست كه بتواند نعمتهاى خدا را آن چنان كه شايسته و بايسته است، سپاس گزارد. دو جمله بعد هم نظير همين است و سپس فرموده است: «با آنكه به سبب بسيارى گناهانش از مرگ بيم و كراهت دارد، باز همچنان بر گناهان خود پايدارى مى ورزد و اين از شگفتى هاست كه آدمى چيزى را ناخوش دارد و بر آن پايدار باشد ولى غرور و با آرزوها خود را گول زدن چنين مى كند، و پس از آن فرموده است: «اگر بيمار گردد پشيمان مى شود و اگر سلامت يابد سرگرم خوش گذرانى مى شود.» همان است كه حق تعالى فرموده است: «و چون بر كشتى سوار مى شوند خدا را در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده اند، فرامى خوانند...» [آيه ى 65 سوره ى عنكبوت.
]و على عليه السلام در پى اين سخن فرموده است: «چون عافيت مى يابد به خود شيفته مى شود و چون گرفتار مى گردد و نوميد مى شود.» همان است كه خداوند فرموده است: «و چون آدمى را پروردگارش بيازمايد و او را نعمت دهد و گرامى دارد مى گويد خداى من، مرا گرامى داشت و چون او را بيازمايد و روزى او را بر او تنگ سازد مى گويد خداى من مرا خوار داشت.» [آيات 15 و 16 سوره ى والفجر.
]سپس فرموده است: «در چيزى كه نسبت به آن گمان دارد نفس او بر او چيره مى شود ولى در چيزى كه يقين دارد- كار آخرت- نفس بر او چيره نمى شود. و اين سخنى بزرگ است و معنى گفتار آن حضرت اين است كه چنان شخصى در عين حال كه به حساب و پاداش و عقاب معتقد است ولى نفس او براى ترك آنچه كه به اين خطر بزرگ منجر مى شود بر او چيره نمى شود، ولى در مورد كارهايى كه فقط گمان مى برد كه در آن لذتى زودرس وجود دارد، نفس بر او چيره مى شود. به راستى جاى شگفتى است از كسى كه در او گمان بر علم و يقين پيروز شود و اين موضوع بر اثر ضعف ايمان مردم و دنيا دوستى ايشان صورت مى گيرد.»
سپس فرموده است: «نسبت به ديگران در انجام دادن گناهى كمتر از گناهى كه خود انجام مى دهد، بيم دارد و مى ترسد و در مورد خود بيشتر از عملى كه انجام مى دهد، اميد پاداش دارد.» اين موضوعى است كه هر يك از ما آن را مى بيند كه فلان كس مى گويد من بر فلان كس از فلان گناهى كه انجام مى دهد بيمناكم و حال آنكه خودش مرتكب گناهى زشت تر مى شود، و با انجام دادن كارهاى نيك اندكى كه بسنده نيست و او را نجات نمى دهد براى خود آرزوى رستگارى دارد، از قبيل آنكه چند ركعت نماز شبى كه مى گزارد يا چند روزه ى مستحبى كه در ماه مى گيرد و نظاير آن.
آن گاه فرموده است: «اگر بى نياز شود، سرمست و شيفته مى گردد و اگر نيازمند شود، سست و نااميد مى گردد.»
آن گاه فرموده است: «چنان شخصى چون كار كند در آن كوتاهى مى كند و چون چيزى بخواهد مبالغه و زياده روى مى كند، اگر شهوتى بر او عرضه شود، گناه را پيشاپيش انجام مى دهد و توبه را به تاخير مى اندازد و چون رنجى به او رسد، از راه شرع كناره مى گيرد.» اين موضوع در بسيارى از مردم موجود است كه چون رنج و محنتى به ايشان مى رسد، كافر مى شوند يا از خشم و اندوه و دلتنگى چنان سخنانى بر زبان مى آورد كه نزديك به كفر است.
ابن ابى الحديد مى گويد: تا آخر اين فصل همه جمله ها اگر چه از لحاظ لفظ با يكديگر مختلف است، از لحاظ معنى يكى است و اين نمودارى از قدرت اميرالمومنين عليه السلام بر ايراد عبارت و استخدام كلمات است.
سيدرضى كه خدايش رحمت كناد در پايان گفته است اگر در اين كتاب جز همين سخن چيز ديگرى نباشد، براى اندرز راستين و حكمت رسا و بينايى بيننده و پند گرفتن انديشمند بسنده است.
حکمت 143
لكل امرى عاقبه حلوه او مره.«هركس را سرانجامى تلخ يا شيرين است.»
ابن ابى الحديد فقط به ارائه ى شواهدى از آيات قرآنى و اشعار بسنده كرده است.