حکمت 193 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 193

و قال عليه السلام: و قد قال له طلحه و الزبير: نبايعك على انا شركاوك فى هذالامر، فقال: لا ولكنكما شريكان فى القوه والاستعانه و عونان على العجز و الاود.

[آنچه اين جا آمده است مقتبس از گفتار مفصلى است كه ميان آن حضرت و طلحه و زبير صورت گرفته است و تمام آن را ابوجعفر اسكافى در گذشته به سال 240 هجرى كه از مشايخ بزرگ معتزله است در كتاب نقض خود آورده است و ابن ابى الحديد هم آن را نقل كرده است. در الامامه و السياسه، جلد اول، صفحه ى 51 و تاريخ يعقوبى، جلد دوم، صفحه ى 169 هم آمده است. م.
]

«طلحه و زبير به او گفتند: با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه ما در كار خلافت شريك تو باشيم، فرمود: نه، ليكن شما شريك در نيرو بخشيدن و يارى خواستن خواهيد بود و به هنگام ناتوانى و گرفتارى دو ياور خواهيد بود.»

ما اين موضوع را در مباحث گذشته ضمن چگونگى بيعت با على عليه السلام پس از قتل عثمان شرح داديم و چه نيكو به آن دو پاسخ فرموده است كه چون خواسته اند در خلافت شريك باشند گفته است چگونه ممكن است و آيا صحيح است كه كار رعيت را دو امام تدبير كنند.

«آيا دو شمشير در يك نيام مى گنجد.»

[مصراع دوم بيتى از ابوذويب هذلى است و تمام بيت چنين است «مى خواهى من و خالد را با هم داشته باشى، اى واى بر تو، مگر دو شمشير در يك نيام مى گنجد.». ولى شما در نيرو و استعانت شريك من خواهيد بود يعنى هنگامى كه كار من و كار اسلام قوت بگيرد شما هم قوت خواهيد گرفت و اگر در كارى ناتوان شدم و به كژى گراييد، شما در اصلاح آن، دو ياور من خواهيد بود.
]

حکمت 194

ايها الناس، اتقوا الله الذى ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم و بادروا الموت الذى، ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم و ان نسيتموه ذكركم.

[اين سخن را مبرد در الكامل، جلد اول، صفحه ى 223 آورده است. م.
]

«اى مردم بترسيد از خدايى كه اگر بگوييد، مى شنود و اگر در انديشه نهفته داريد، مى داند و پيشى گيريد بر مرگى كه اگر از آن بگريزيد، شما را درمى يابد و اگر بايستيد، شما را مى گيرد و اگر آن را فراموش كنيد، شما را به ياد مى آورد.»

پيش از اين سخنان بسيارى درباره ى مرگ گفته ايم. حسن بصرى مردى را در حال جان دادن ديد، گفت: كارى كه پايان آن بدينگونه است، سزاوار است كه در آغازش زهد ورزيده شود و كارى كه آغازش اين باشد، شايسته است كه از انجام آن ترسيد.

و از سخنان ديگر حسن بصرى اين است كه «مرگ دنيا را رسوا كرده است.»

خالد بن صفوان گفته است: اگر كسى بگويد، حسن در اين سخن خويش از همه ى مردم فصيح تر است بر خطا نگفته است.

حسن بصرى در تشييع جنازه اى به مردى گفت: آيا فكر مى كنى اگر اين مرده به دنيا برگردد، عمل صالح انجام خواهد داد؟ گفت: آرى. گفت: اينك كه آن غير ممكن است، تو به جاى او باش و عمل صالح انجام بده.

حکمت 195

لايزهدنك فى المعروف من لايشكره لك، فقد يشكرك عليه من لايستمع بشى ء منه و قد يدرك من شكر الشاكر اكثر مما اضاع الكافر و الله يحب المحسنين.

«نبايد آن كس كه در نيكى كردن از تو سپاسگزارى نمى كند، تو را در انجام دادن نيكى بى رغبت كند، زيرا كسى كه از آن نعمت برخوردار نشده است، تو را سپاس مى دارد و ممكن است آنچه از سپاس سپاسگزار مى يابى بيش از آنچه باشد كه كافر نعمت تباه مى كند و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.»

[اين سخن را پيش از سيدرضى، مبرد در الفاضل، صفحه ى 94 با چند طريق از على عليه السلام آورده است. بيهقى در المحاسن و المساوى نظير آن را و صدوق در امالى، صفحه ى 134 و ابوهلال عسكرى در ديوان المعانى، جلد اول، صفحه ى 154 نقل كرده اند. م.
]

من- ابن ابى الحديد- همين معنى را گرفته ام و در قصيده اى حكمت آميز چنين سروده ام:

به فرومايه مكرمتى ارزانى مدار كه شوره زار است و در آن درختى نمى رويد و اگر چيزى كاشتى در آن كه جاى تباهى است، باز هم محفوظ مى ماند و ثمره ى آن بر فرض كه او كفران ورزد، سپاسگزارى ديگران است.

در مورد سپاسگزارى سخنان مبسوطى پيش از اين گفته شد.

عباس بن مامون روزى در حضور معتصم انگشترى در دست ابراهيم بن مهدى ديد و آن را بسيار پسنديد و به او گفت: نگين اين انگشترى چيست و از كجا فراهم آورده اى؟ ابراهيم گفت: اين انگشترى را به روزگار حكومت پدرت گرو گذاشته بودم و در دولت اميرالمومنين از گرو بيرون آوردم. عباس گفت: اگر حق پدرم را در اينكه خون تو را حفظ كرد، سپاسگزار نباشى، نعمت اميرالمومنين را در از گرو بيرون آوردن انگشترت سپاس نخواهى داشت. شاعرى چنين سروده است:

به جان خودت سوگند كه نيكى كردن نسبت به كسى كه شايسته ى آن نيست و نسبت به كسى كه شايسته ى آن است، همچون وديعه است، برخى از وديعه داران وديعه اى را كه پيش ايشان است تباه مى كنند و برخى ديگر، وديعه ى پيش او تباه نيست، مردم در سپاس و ناسپاسى نعمت همچون مزرعه هايند، يكى طينت پسنديده دارد و محصول آن چند برابر مى شود و مزرعه ديگر براى هر كشاورزى كم بهره است.

حکمت 196

كل وعاء يضيق بما جعل فيه الاوعاء العلم فانه يتسع به.

[آمدى اين سخن را در غررالحكم، صفحه ى 239 آورده است. م.
]

«هر ظرفى بدانچه در آن نهند تنگ شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن نهند فراخ تر گردد.»

زيرا اين سخن رازى گران نهفته است و كسانى كه نفس ناطقه را ثابت مى كنند، اين سخن را دليل ادعاى خويش مى دانند و خلاصه آنكه قواى جسمانى از تكرار كارى خسته و ملول مى شود، ولى قواى عاقله برعكس است و براى آدمى هر قدر معقولات تكرار مى شود، نيروى عقلى او فزونى و گسترش مى يابد و آمادگى بيشتر براى درك امورى ديگر، غير از آنچه درك كرده است، پيدا مى كند. تا جايى كه تكرار معقولات موجب صيقل و تيز شدن معلومات مى شود و اين دليل آن است كه با قواى جسمانى در اين مورد مخالف است كه اگر همچون يكى از قواى جسمانى بود، نظير آنها بود، بنابراين مجرد است و همان چيزى است كه آن را نفس ناطقه مى گويند.

حکمت 197

اول عوض الحليم من حلمه ان الناس انصاره على الجاهل.

[اين سخن را پيش از نهج البلاغه ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد اول، صفحه ى 285 با اين تفاوت كه كلمه ى جاهل به صورت جهول است و ابن عبدربه در عقدالفريد، جلد دوم، صفحه ى 281 به همين صورت كه در نهج البلاغه است، آورده است. م.
]

«نخستين عوض بردبار از بردباريش اين است كه مردم در قبال نادان ياران اويند.»

درباره ى بردبارى سخنانى از ما در گذشته بيان شد كه در برخى از آن حد كفايت آمده است، در حكمتهاى قديمى آمده است كه حسن پيروزى را با زشتى انتقام زشت مگردان.

انصار به روز فتح مكه براى برانگيختن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر قريش مى گفتند: ايشان همانهايى هستند كه نسبت به شما چنين و چنان كردند. فرمود: «من محمد ناميده شده ام تا ستوده باشم.»

حکمت 198

ان لم تكن حليما فتحلم، فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يكون منهم.

[كلينى (ره) اين سخن را از قول حضرت صادق در كافى، جلد دوم، صفحه ى 112 آورده است. م.
]

«اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار، چه كم است كسى كه خود را همانند مردمى كند و از جمله ايشان نشود.»

تحلم، يعنى خود را به بردبارى وادار كردن و آنچه على عليه السلام فرموده است در روشهاى حكمت صحيح است كه هر كس خود را شبيه قومى كند و به اخلاق و آداب ايشان متخلق شود و مدتى دراز تمرين و ممارست كند، ورزيدگى و ملكه اى براى او فراهم مى شود و اين حالت براى او چون خوى و سرشت مى شود و از حال خود به اين حال منتقل مى شود.

مگر نمى بينى كه عرب صحرانشين سبك بى ادب وقتى به شهرهاى بزرگ و دهكده هاى آباد منتقل مى شود و با مردم شهرنشين آميزش مى يابد و اقامتش ميان ايشان ممتد مى شود، از خلق و خوى اعراب صحرانشين كه بر آن پرورش يافته است روى گردان مى شود و طبع او لطيف و شبيه شهرنشينان مى شود و گويى نسبت به اهل صحرا بيگانه است.

اين موضوع را در جانداران ديگرى غير از آدمى هم مى بينيم و احساس مى كنيم. چنانكه باز و شاهين و يوزپلنگ را چنان تربيت مى كنند و پرورش مى دهند كه سرشت اصلى خود را رها مى كنند و رام و اهلى مى شوند. اين موضوع را حتى در شير كه جانورى بسيار وحشى است و دير رام مى شود، مى بينيم.

ابن صابى مى گويد: عضدالدوله شيرهايى داشته است كه با آنها به شكار مى رفته است و شيرها همچون يوزپلنگ تربيت شده بودند، شكار را مى گرفتند و آن را زنده نگه مى داشتند تا عضدالدوله برسد و سر شكار را به طريق شرعى ببرد و اين موضوع از شگفتيهاى بسيار ظريف است.

حکمت 199

من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر و من خاف امن و من اعتبر ابصر، و من ابصر فهم و من فهم علم.

[جمله اول و دوم را آمدى در غررالحكم، صفحات 266 و 265 آورده است. م.
]

«هر كس نفس خود را حساب كند، سود برد و هر كس از آن غافل ماند، زيان برد و هر كس بترسد، ايمن شود و هر كس عبرت گيرد، بينا شود و هر كس بينا شود، فهم كند و هر كه فهم كند، بداند.»

در حديث مرفوع آمده است: «بيش از آنكه حساب كرده شويد، خود نفسهاى خويش را حساب كنيد.» اينكه فرموده است هر كس بترسد، ايمن شود يعنى هر كس از خداوند بترسد، روز قيامت از عذاب خدا در امان خواهد بود.

سپس فرموده است: هر كس عبرت گيرد بينا شود، يعنى هر كس امور را با يكديگر قياس كند و از آيات خداوند پند گيرد، بينش او روشن مى شود و هر كس بينش او روشن شود، مى فهمد و هر كس بفهمد، مى داند. اگر بگويد: فهم همان علم است، چه نيازى بوده است كه بگويد: هر كه بفهمد، مى داند؟ مى گويم: منظور از فهم در اين جا شناخت مقدمات است كه از پى آن شناخت نتيجه است كه همان علم است و اين ميوه گرانقدرى است كه براى آن چشم و همچشمى مى شود.

حکمت 200

لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها. و تلاعقيب ذلك: «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين».

[طبرسى در مجمع البيان و ابن حجام از مفسران قرن چهارم در تفسير خود و سيدرضى در خصائص، صفحه ى 39 اين سخن را آورده اند.
]

«همانا دنيا پس از چموشى بر ما مهربان خواهد شد، چون ماده شتر بدخو نسبت به كره خود و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و مى خواهيم بر آنان كه در زمين ضعيف شمرده شدند، منت گزاريم و آنان را امامان و وارثان قرار دهيم.»

[آيه ى پنجم سوره ى قصص.
]

ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره ى يكى دو لغت مى گويد: اماميه معتقدند كه اين موضوع وعده ى ظهور امام غايبى است كه در آخر زمان همه ى زمين را مالك مى شود. ياران معتزلى ما مى گويند: وعده به ظهور امامى است كه همه ى زمين را تصرف مى كند و بر همه ى كشورها پيروز مى شود و لازمه ى اين موضوع موجود و غايب بودن او تا هنگام ظهور نيست بلكه صحت اين سخن را همين كفايت مى كند كه چنان امامى در آخر زمان آفريده مى شود.

بعضى از ياران ما مى گويند: اين موضوع اشاره به پادشاهى سفاح و منصور و پسران منصور پس از اوست كه آنان پادشاهى بنى اميه را زايل كرده اند و بنى عباس هم از بنى هاشم هستند و به وسيله ى ايشان دنيا به فرزندان عبدالمطلب مهربانى كرد، همچون مهربانى ماده شتر بدخو نسبت به كره اش. زيديه مى گويند: چاره از آن نيست كه يكى از فاطمى ها حكومت خواهد كرد و جماعت فاطمى ها از او به روش مذهب زيد پيروى خواهند كرد، هر چند كه هم اكنون موجود نباشد.

حکمت 201

اتقوا الله تقاه من شمر تجريدا، وجد تشميرا، و اكمش فى مهل، و بادر عن وجل، و نظر فى كره الموئل، و عاقبه المصدر، و مغبه المرجع.

[اين سخن از خطبه اى مفصل است كه على بن محمد واسطى آن را در كتاب عيون الحكم و المواعظ آورده است ابن شعبه حرانى هم در تحف العقول، صفحه ى 211 نقل كرده است. م.
]

«از خدا بترسيد، ترسيدن وارسته اى كه دامن به كمر زده و كوشيده است و در فرصتى كه داشته كوشش كرده و ترسان بندگى كرده و به بازگشت و سرانجام و فرجامى كه به آن خواهد رسيد، نگريسته است.»

حکمت 202

الجود حارس الاعراض، و الحلم فدام السفيه، و العفو زكاه الظفر، و السلو عوضك ممن غدر، و الاستشاره عين الهدايه.

و قد خاطر من استغنى برايه، و الصبر يناضل الحدثان، و الجزع من اعوان الزمان، و اشرف الغنى، ترك المنى. و كم من عقل اسير عند هوى امير! و من التوفيق حفظ التجربه، و الموده قرابه مستفاده، و لاتامنن ملولا.

[اين كلمات به صورت پراكنده در تحف العقول، صفحه ى 98 و روضه كافى، صفحه ى 16 و جاهاى ديگر آمده است به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 172 مراجعه فرماييد. م.
]

«سخاوت پاسبان آبروهاست و بردبارى دهان بند بى خرد و گذشت زكات پيروزى است و اندوه نخوردن عوض توست از آن كس كه خيانت كرده است، رايزنى چشم هدايت است. آن كس كه با انديشه خود احساس بى نيازى كند، خود را به خطر انداخته است، شكيبايى با حوادث روزگار مبارزه مى كند و بى تابى از ياران حوادث زمانه است، شريف ترين توانگرى ترك آرزوهاست. بسا خرد كه اسير فرمان هواى نفس است و تجربه اندوختن از توفيق بود و دوستى پيوند نزديك را فراهم آورد و هرگز افسرده و ملول را امين مدار.»

/ 314