حکمت 313
و قال عليه السلام لعبدالله بن عباس رضى الله عنه و قد اشار اليه فى شى لم يوافق رايه: لك ان تشير على وارى، فاذا عصيتك فاطعنى. [استاد سيد عبدالزهراء حسينى خطيب در مصادر نهج البلاغه و اسانيده نوشته اند، پيشنهاد ابن عباس مستقر داشتن معاويه به حكومت بود تا پس از بيعت كردنش او را عزل فرمايد. طبرى ضمن حوادث سال 35 در تاريخ طبرى، جلد ششم، صفحه ى 3089 و مسعودى در مروج الذهب، جلد دوم، صفحه ى 365 آن را آورده اند. م.]«و آن حضرت به عبدالله بن عباس (ره) كه نظرى داده بود و با آن موافقت نفرموده بود، گفت: برعهده ى توست كه به من نظر دهى و من بنگرم و چون با تو مخالفت كردم، بايد از من فرمان برى.»
امام از رعيت از لحاظ راى و تدبير برتر است و بر كسى كه نظرى را بر او عرضه مى دارد و او نمى پذيرد، واجب است از او اطاعت كند و نظر امام را بپذيرد و بداند كه امام مصلحتى را مى شناسد و مى داند كه او نمى داند.
حکمت 314
و روى انه عليه السلام لما ورد الكوفه قادما من صفين مر بالشباميين، [در متن غلط چاپى و به صورت شاميين است، شبام نام يكى از شاخه هاى قبيله ى همدان است. م فسمع بكاء النساء على قتلى صفين و خرج اليه حرب بن شر حبيل الشبامى و كان من وجوه قومه، فقال له:]ايغلبكم نساوكم على ما اسمع، الا تنهونهن عن هذا الرنين!
و اقبل حرب يمشى معه و هو عليه السلام راكب فقال له:
ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى و مذله للمومن. [اين موضوع با تفضيل بيشتر در وقعه صفين، صفحه ى 531 و تاريخ طبرى، جلد ششم، صفحه ى 3348 ضمن حوادث سال 37 آمده است. م. و روايت شده است كه چون آن حضرت از جنگ صفين به كوفه بازآمد از كنار شباميان گذشت و مويه ى زنان را بركشتگان صفين شنيد. حرب بن شرحبيل شبامى كه از سران قوم خود بود، به حضورش شتافت، على عليه السلام به او فرمود: «آيا زنان شما بر آنچه مى شنوم- مويه و زارى- بر شما چيره شده اند، آيا ايشان را از اين هياهو بازنمى داريد؟»
]در آن حال حرب پياده كنار مركب آن حضرت راه مى رفت، فرمود: «بازگرد كه پياده راه رفتن كسى همچون تو همراه كسى مانند من مايه ى شيفتگى حاكم و زبونى مومن است.»
حکمت 315
و قال عليه السلام و قد مر بقتلى الخوارج يوم النهروان:بوسالكم! لقد ضركم من غركم.
فقيل له: من غرهم يا اميرالمومنين؟
فقال: الشيطان المضل و النفس الاماره بالسوء، غرتهم بالامانى و فسحت لهم فى المعاصى، و وعدتهم الاظهار، فاقتحمت بهم النار. [نظير همين سخن را طبرى در تاريخ طبرى، جلد ششم، صفحه ى 3384 و مسعودى در مروج الذهب، جلد دوم، صفحه ى 418 و ابن اثير در الكامل، جلد سوم، صفحه ى 175 آورده اند. م.
]و چون آن حضرت به جنگ نهروان از كنار كشتگان خوارج گذشت، فرمود:
«بدا به حال شما، آن كس كه شما را فريب داد، زيانتان زد.»
گفته شد: اى اميرالمومنين چه كسى ايشان را فريب داد؟
فرمود: «شيطان گمراه كننده و نفس به بدى فرمان دهنده كه آنان را با آرزوها فريفت و راه را براى گناهان و نافرمانيهايشان گشود، وعده ى پيروزى به ايشان داد و آنان را به دوزخ درآورد.»
حکمت 316
اتقوا معاصى الله فى الخلوات، فان الشاهد هو الحاكم. [زمخشرى اين سخن را در باب الخير و الصلاح ربيع الابرار آورده است. م.]«از نافرمانيهاى خدا در خلوتها بپرهيزيد كه شاهد خود حاكم است.»
هنگامى كه شاهد خودش حاكم باشد از اينكه گواهى در حضورش گواهى دهد بى نياز است، بنابراين شايسته است آدمى از خداوند چنان كه شايسته است، پرهيز كند كه خداوند متعال خود شاهد و حاكم است.
حکمت 317
و قال عليه السلام لما بلغه قتل محمد بن ابى بكر رضى الله عنه:ان حزننا عليه على قدر سرورهم به، الا انهم نقصوا بغيضا و نقصنا حبيبا. [طبرى در تاريخ، جلد ششم، صفحه ى 3410 ضمن حوادث سال 38 و ابراهيم بن هلال ثقفى در الغارات نقل كرده اند. م.
]چون خبر كشته شدن محمد بن ابى بكر كه خدايش از او خشنود باد، به آن حضرت رسيد فرمود:
«همانا اندوه ما بر او به اندازه ى شادى ايشان است، جز آنكه ايشان را دشمنى كاسته شد و ما را دوستى.»
حکمت 318
و قال عليه السلام: العمر الذى اعذر الله فيه الى ابن آدم ستون سنه. [با تفاوتهاى مختصر لفظى آمدى در غررالحكم، صفحه ى 35 آورده است. م.«ميزان عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد، شصت سال است.»]يعنى خداوند متعال براى آدمى مدت عمرى را كه عذر او را مى پذيرد تا شصت سالگى است كه دوران كودكى و جوانى و كهولت است و به مناسبت غلبه ى شهوت و پيروى از خواهش نفس و شور و شر جوانى ممكن است عذر آدمى پذيرفته شود و چون از شصت سالگى بگذرد به سن پيرى رسيده است و شور و شر او كاستى مى پذيرد و ديگر عذرى براى نادانى او پذيرفته نيست. شاعران هم در اين باره و در مورد كمتر از شصت سالگى اشعارى سروده اند و يكى از ايشان چنين سروده است:
چون مرد چهل ساله شود و از ديگر مردان فروتر ماند و خود را به صالحان پيوسته نسازد، او را رها كن كه در باقى مانده ى روزگار خود به آنان نخواهد پيوست.
حکمت 319
ما ظفر من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب. [بخش نخست در الغرر، صفحه ى 308 و بخش دوم را با اندك تفاوت قيروانى در زهرالاداب، جلد اول، صفحه ى 43 آورده است. م.]«آن كس كه گناه بر او پيروز شد، پيروزى نيافته است و آن كس كه با بدى چيره مى شود، در واقع مغلوب است.»
حکمت 320
ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما متع به غنى و الله تعالى سائلهم عن ذلك. [پيش از سيدرضى قاضى نعمان در دعائم الاسلام، جلد اول، صفحه ى 245 آورده است. م.]«خداوند سبحان روزى درويشان را در اموال توانگران مقرر و واجب فرموده است، هيچ درويشى گرسنه نماند مگر به آنچه توانگرى حق او را بازداشت و خداوند متعال از اين كار توانگران را بازخواست مى كند.»
در اخبار صحيح نقل شده است كه ابوذر مى گفته است: به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در سايه ى كعبه نشسته بود رفتم، همين كه مرا ديد، فرمود: به خداى كعبه كه ايشان زيان كارانند. گفتم: چه كسانى؟ فرمود: آنان كه مال بسيار دارند، مگر كسى كه از هر جانب مواظب باشد و چنين و چنان كند و بسيار اندك اند، هيچ دارنده ى گاو و شتر و گوسپندش به صورت بسيار بزرگ و فربه او را احاطه مى كند و مكرر با شاخهاى خود او را فرومى كوبد و لگدكوب مى سازد و اين كار پيوسته تكرار مى شود تا خداوند حساب مردم را برسد.
حکمت 321
الاستغناء عن العذر، اعز من الصدق به.«بى نيازى از عذر، پرارزش تر است از عذر آوردن به راستى.»
ابن ابى الحديد مى گويد: به صورت «خير من الصدق به» هم روايت شده است و معنى آن چنين است كه كارى مكن كه نيازمند به پوزش خواستن شوى، هر چند در عذر خود صادق باشى كه اگر چنان كنى براى تو بهتر و گرانقدرتر است از اينكه كارى انجام دهى و پوزش بخواهى هر چند كه راستگو باشى.
حکمت 322
اقل ما يلزمكم لله سبحانه الا تستعينوا بنعمه على معاصيه. [ابن قاسم اين سخن را در روض الاخبار، صفحه ى 146 آورده است و در غررالحكم هم به دو صورت در صفحات 97 /98 آمده است. م.]«كمترين حقى كه براى خداوند سبحان برعهده ى شماست، اين است كه از نعمتهاى او در نافرمانيهايش يارى مجوييد.»
در اين ترديد نيست كه از كارهاى بسيار زشت يكى اين است كه اگر پادشاهى به يكى از رعيت خود مال و سلاح و بردگان ارزانى دارد، آن شخص اين نعمتها را ماده ى عصيان و ابزار خروج بر او قراردهد و همراه با آن بردگان و سلاح به جنگ با پادشاه برخيزد.
صابى در نامه اى كه از سوى عزالدوله بختيار براى سبكتكين نوشت، چنين آورده است و چه نيكوست:
اى كاش مى دانستم چگونه ياراى مقاومت در برابر ما مى كنى و حال آنكه اين پرچمهاى ماست كه هنوز بر سرت سايه افكنده و بردگان ما بر جانب چپ و راست تو هستند و هنوز اسبهايى كه داغ ما را دارند زير ران تو و جامه هاى بافته شده به نام ما بر تن توست و سلاحهاى تيز شده ى ما براى دشمنانمان در دست توست.