حركت در عمق معرفت :
درآمدي بر عرفان اسلامي
اشاره
عرفان اسلامي، يکي از شاخههاي زيبا و بسيار شگرف معارف اسلامي است که در عين وسعت و خيرهکنندگي، يکي از بحثبرانگيزترين جريانهاي فکري تاريخ اسلام به شمار ميآيد. از اين رو ظرافتي بسيار و وقتي شايسته ميخواهد تا بتوان عرفان ناب اسلامي را به روشني از ميان شيوهها و فرقههاي انحرافي و همچنين تهمتها و بدبينيهاي ناروا جدا ساخت و عرفان را با جوهره حقيقي آن که همانا کلام منزه وحي -قرآن کريم- و سيره ائمه اطهار عليهمالسلام است شناساند. محقق: محمدعلي روزبهانيعرفان و تصوف
عرفان يکي از علومي است که در دامن فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد يافت. بر خلاف فلاسفه، محدثين، متکلمين، ادبا و شعرا و ...، عرفان به جز طبقه فرهنگي که مانند علوم ديگر ايجاد کرده بود، يک طبقه اجتماعي به نام متصوفه را تاسيس کرد که هرچند مدعي حرکت بر موازين شرع و سنت بودند، اما در بسياري از اوقات با ابداع آداب و احکامي خاص، به عنوان يک فرقه اجتماعي به هم پيوسته در جامعه مسلمين شناخته شدند. در تاريخ فرهنگ اسلامي به کساني بر ميخوريم که اطلاق نام صوفي بر آنها رواست، اما به هيچ روي نميتوان آنها را عارف دانست؛ مانند حسن بصري (م110 ه.ق) و ابراهيم ادهم (م.161ه.ق) و از سوي ديگر کساني را ميتوان يافت که به معناي حقيقي کلمه عارف بودهاند، اما صوفي ناميدن آنها صحيح نيست؛ مانند ملا حسينقلي همداني، ميرزا جواد ملکي تبريزي، شاهآبادي، علامه طباطبايي و امام خميني (ره).1 از ديدگاه استاد مطهري (ره) اهل عرفان هرگاه با عنوان اجتماعيشان ياد شوند، اغلب با عنوان «متصوفه» ياد ميشوند. استاد مطهري دراينباره ميگويد:« و البته همواره - خصوصا در ميان شيعه - عرفايي بوده و هستند که هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند و در عين حال عميقا اهل سير و سلوک عرفاني ميباشند. و در حقيقت عرفاي حقيقي اين طبقهاند، نه گروههايي که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ايجاد کردهاند».2
تعريف عرفان
درفرهنگ فارسي معين چنين آمده است:« عرفان به کسر اول در لغت به معني شناختن و دانستن بعد از ناداني، و شناختن و معرفت حق تعالي است... عرفان به (مفهوم عام) وقوف به دقايق و رموز چيزي است مقابل علم سطحي و قشري ...؛ عرفان (به معناي خاص) يافتن حقايق اشيا به طريق کشف و شهود.»3طبق تعريف دکتر سيد جعفر سجادي، عرفان يعني شناسايي و مراد شناسايي حق است و نام علمي است از علوم الهي که موضوع شناخت آن حق و اسما و صفات اوست.4 طبق تعريفي از قيصري، از عرفاي قرن ششم، زماني که آرام آرام عرفان انتظام مييابد، چنين آمده است:
«عرفان عبارت است ازعلم به حضرت حق سبحان از حيث اسما و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و به حقايق عالم و چگونگي بازگشت آن حقايق به حقيقت واحدي که همان ذات احدي حق تعالي است و معرفت طريق سلوک و مجاهده براي رها ساختن نفس از تنگناهاي قيد و بند جزئيت و پيوستن به مبدأ خويش و اتصاف وي به نعت اطلاق و کليت».5ابن سينا در نمط نهم اثر معروفش «الاشارت و التنبيهات» دربارة عرفان ميگويد:
«عرفان از تفريق (جداسازي ذات و از شواغل)، نفض(تکانيدن و دست بر افشاندن برآثار آن شواغل)، ترک (رهاکردن همه چيز) و رفض (درگذشتن) آغاز ميشود و در جمع عمق پيدا ميکند که عبارت است از جمع شدن صفات براي ذات مريد صادق، و به واحد ختم ميشود و آنگاه ماندن و ايستادن است».6
ويژگيهاي عمده مکتب عرفان
عرفان به عنوان يک مکتب و مسلک خاص داراي ويژگيهايي است که مختص اين مکتب به شمار ميرود. اين ويژگيها به صورت بسيار خلاصه به اين شرح است:1.براي رسيدن به آگاهي عرفاني بايد مراحل سير وسلوک را طي کرد و علم، نتيجه و محصول عمل است.2.اعتقاد به حقيقت جهان خارج و وحدت واقعي اين حقيقت و اينکه حقيقت ظاهري دارد و مظاهري که کثرت در اين ظاهر و مظاهر است و نيز باطني دارد که درآن حقيقت محض با وحدت کامل خود، از هرگونه تفرقه و کثرتي منزه است.3.اعتقاد به اصالت ارتباط حضوري و شهودي ميان انسان و حقيقت، درعين قبول علمهاي حصولي.4.باور و اعتقاد به يک حقيقت واحد عيني که هدف هر عارف، وصول به آن و اتحاد و فناي در آن است.5.رابطه ممتاز انسان با حقيقت کلي جهان و امکان «وصول» و « اتحاد» و «فنا»ي وي در آن حقيقت و «بقا»يش با آن.6.اعتقاد به رياضت و مجاهده.7.تکيه بر مساله عشق به عنوان يک عنصر اصلي و اساسي در حيات عارف.7تفاوت عرفان عملي و اخلاق
عرفان به عنوان يک دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است: بخش عملي و بخش نظري.عرفان عملي عبارت است از آن قسمت که روابط و وظايف انسان را با خودش و با جهان و خدا بيان ميکند. در عرفان عملي توضيح داده ميشود که «سالک» براي رسيدن به قله منيع انسانيت، يعني «توحيد» بايد از کجا آغاز کند و چه منازل و مراحلي را به ترتيب بپيمايد و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ ميدهد و چه وارداتي بر او وارد ميشود. از اين رو اين بخش از عرفان، علم «سير و سلوک» ناميده ميشود. عرفان عملي همانند علم اخلاق از «چه بايد کردها» بحث ميکند؛ با اين تفاوت که:سير و سلوک عرفاني پويا و متحرک است، بر خلاف اخلاق که ساکن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصد و از منازل و مراحلي که سالک بايد به ترتيب طي کند تا به سر منزل نهايي برسد. از نظر عارف، بيهيچ شکي، براي انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي كند و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر از منزل قبلي ناممکن است. ولي در اخلاق فقط سخن از يک سلسله فضائل از قبيل راستي، عدالت، عفت، احسان و غيره است که روح بايد به آنها مزيّن گردد، بدون اينکه ترتيبي در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا بينجامد.عناصر روحي اخلاقي محدود به معاني و مفاهيمي است که اغلب، آنها را ميشناسند؛ اما عناصر روحي عرفاني بسي گستردهتر است. در سير و سلوک عرفاني از يک سلسله احوال و واردات قلبي سخن ميرود که منحصرا به يک «سالک راه» در خلال مجاهدت و طيّ طريقها دست ميدهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بيخبرند.عرفان در مقايسه با زهد و عبادت
مرحوم جلالالدين همايي ميگويد:« در ميان اشخاص عامي و درسخوانده هر دو، کمتر کسي است که فرق حقيقي مابين سه لقب، يا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را به خوبي و درستي دانسته باشد و آنها را با يکديگر اشتباه نکند.»8 به همين دليل که عرفا در ظاهر امر با عابدان و زاهدان شباهتي دارند و از ديرباز تشخيص و تميز آنها از همديگر لازم به نظر ميرسيده است.ابن سينا در نمط نهم اشارات ميگويد:« زاهد، نام کسي است که از متاع و خوشيهاي زندگي اعراض و دوري کند. و «عابد» نام کسي است که به انجام عبادت مانند قيام و صيام و امثال آنها مواظبت نمايد. و «عارف» نام خاص کسي است که فکر خود را به قدس جبروت متوجه سازد و پيوسته از پرتوهاي نور حق در سر خود، برخوردار باشد و گاهي بعضي از اينان با بعضي ديگر ترکيب ميشوند. زهد نزد غير عارف نوعي معامله است، گويي در برابر کالاي دنيوي، کالاي اخروي ميخرد، زهد نزد غير عارف نوعي معامله است، گويي در برابر کالاي دنيوي، کالاي اخروي ميشود، زهد نزد عارف نوعي تنزّه و پاکي از چيزهايي است که سر و درون او را از حق باز ميدارد و تکبر و بياعتنايي است بر هر چيزي که غير حق است. عبادت نزد غير عارف نوعي معامله است، گويي به خاطر اجر و ثوابي که در آخرت خواهد گرفت در دنيا عمل ميکند. اما عبادت در نزد عارف رياضتي است براي همتها و قواي متوهمه و متخيله نفس او تا با تعويد و خو دادن, آنها را از دام غرور به سوي خدا بکشاند.9تفاوت عرفان نظري و فلسفه
عرفان در بخش ديگر خود-عرفان نظري- به عنوان يک علم که بر پايه شهود استوار است، به تفسير هستي ميپردازد. عرفان نظري همانند فلسفه الهي در مقام توضيح و تفسير هستي، براي خود موضوع، مسائل و مبادي معرفي ميکند. استدلالات عقلي فلسفي مانند مطالبي است که به زباني نوشته شده باشد و با همان زبان اصلي مطالعه شود، ولي استدلالات عرفاني مانند مطالبي است که از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعني عارف آنچه را که با ديده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است، با زبان عقل توضيح ميدهد. نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف ميخواهد جهان را فهم کند، يعني ميخواهد تصويري صحيح و نسبتا جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد.از نظر فيلسوف، حد اعلاي کمال انسان به اين است که جهان را آنچنان که هست با عقل خود دريابد، به طوري که جهان در وجود او وجود عقلاني بيابد و او جهاني شود عقلاني. ولي عارف به عقل و فهم کاري ندارد و ميخواهد به کنه و حقيقت هستي که خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود نمايد. از نظر عارف، کمال انسان به اين نيست که صرفا در ذهن خود تصويري از هستي داشته باشد، بلکه به اين است که با قدم سير و سلوک، به اصلي که از آنجا آمده است باز گردد و دوري و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قرب از خود فاني و به او باقي گردد. ابزار کار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است؛ ولي ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حرکت و تکاپو در باطن است.10ملاهادي سبزواري در تمايز ميان عرفا و فلاسفه و متکلمين چنين گفته است:« وصول محققان به حقيقت يا تنها با فکر است و يا تنها با تصفيه دروني و يا با هر دوي آنها. آنانکه از هر دو وسيلة فکر و تصفيه باطن بهره ميگيرند، فلاسفه اشراقي يا اشراقيوناند. گروهي که تنها به تصفيه درون ميپردازند، صوفيه (عرفا) و کساني که تنها بر اساس عقل و انديشه کار ميکنند، اگر مقيد به شرع باشند، متکلم و گرنه فيلسوف مشائياند.»11
عرفان و شريعت اسلام
علامه طباطبايي در تعبيري از عرفان چنين ميگويد:«غريزه واقعبيني و حرکت به سوي يک رشته درکهاي معنوي و معرفت و درک ناپايداري جهان ماده و ماسواي الاهي و لذت فهم و تجربه لذتهاي پايدار او را به سوي يک جذبه عرفاني بر اثر لذت روحاني-معنوي به سوي عالم بالا سوق و سير ميدهد تا از رهگذر معرفت شهودي به بندگي خدا و عبوديت از راه مهر و محبت، نه اميد ثواب و ترس از عقاب واصل گردد.»12
و به تعبير علامه جعفري:
«عرفان اسلامي، گسترش و اشراف نوراني «من انساني» بر جهان هستي است، به جهت قرار گرفتن «من» در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهي ميگردد».13 عرفان، لب بلکه لب اللباب دين و شريعت اسلام است و حلقه وصل انسان به خدا در يک رابطه و تعلّق عميق است که با تجلي، اشراق، لمعات غيبي و نفخات رحماني تفسير پذير است و به تعبير ديگر علامه طباطبايي(ره):
«عرفان، مذهبي در برابر مذاهب ديگر نيست؛ بلکه راهي از راههاي پرستش و عبور از ظواهر ديني به بواطن آن و تعالي از طور عقل به وادي آن راه معرفتي يعني معرفتي ذوقي، باطني و شهودي است».14
دربارة چنين عرفاني است که علامه حسنزاده آملي مينويسد:
«جامعه بيعرفان، کالبد بيجان است و علم عرفان، انسانساز است که حقيقت عروج نفس به معرفت حق تعالي است و عرفان اصيل اسلامي را منطق وحي و روايات صادره از اهل بيت عصمت و طهارت جايز شمردهاند.»15 در مورد چنين عرفان برخاسته از وحي و شريعت است که حضرت امام خميني(ره) ميفرمايد:
«اي برادر عزيز! به تو سفارش ميکنم که مبادا به آن عارفان و حکيمان بدگمان شوي؛ زيرا آنها از شيعيان خالص علي بن ابيطالب و اولاد معصومش(عليهم السلام) بوده و پيرو راه و متمسک به ولايت آنان هستند و مبادا به سخنان ناصواب که درباره آنها گفته ميشود گوش داده و خود را از برکات آنان محروم کني.»16علامه طباطبايي نيز در تبيين ضرورت وجود عرفان در معارف اسلامي چنين مينويسد: «... از اين روايات به دست ميآيد که وراي معارف و حقايق الاهي مرتبهاي فوق مرتبه بيان لفظي وجود دارد که اگر آنها از آن مرتبه متعالي تنزل داده و در سطح بيان لفظي آورده شوند، عقلهاي عادي آنها را نميتوانند بپذيرند؛ زيرا اين معارف را از زاويه ديد خودشان، يا خلاف ضرورت ميپندارند يا مخالف و منافي با بياني ميدانند که براي آنها عنوان شده و عقل آنها را پذيرفته است. در اين جا معلوم ميشود که کيفيت و راه درک حقيقت اين معارف غير از راه ادراک عقلي و فکري است.»17استاد شهيد مطهري درباره ادعاي ضديت عرفان با اسلام چنين گفته است:
«مساله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح شده که غرض خاص داشتهاند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر کسي بيطرفانه و بيغرضانه کتب عرفا را مطالعه کند، به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادي ممکن است بيابد، ولي ترديد هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص کامل داشتهاند.»18متاسفانه هنوز هم عدهاي دچار اين توهم هستند که جنبه فقهي دينداري از جنبه عرفاني آن جداست و عدهاي مدعي روشنفکري که برداشتي خام از فکر و فرهنگ جديد غرب داشتهاند و تحتتاثير سکولاريسم رايج در انديشههاي غربي، ميخواهند بگويند که ميتوان شريعت و فقه را جدي نگرفت و از راه عرفان منهاي شريعت، ديندار بود.
استاد محقق، دکتر يحيي يثربي مينويسد:
«من به عنوان يک محقق در عرفان اسلامي، به طور قاطع ميگويم که در همه متون عرفاني ما، حتي اشارهاي هم نميتوان يافت که به بياعتنايي عرفا به شريعت، دلالت داشته باشد. همه عارفان نه تنها به فقه و شريعت بياعتنا نبودهاند، بلکه حتي به رعايت مستحبات و مکروهات شريعت نيز تاکيد کردهاند.»
به قول سنايي:جز به دست و دل محمد(ص) نيست
حل و عقد خزينه اسرار
براي نمونه، ابو نصر سراج طوسي (فوت378ه.ق) در کتاب معروف «اللمع في التصوف» چنين گفته است:«طبقات صوفيه نيز از نظر معتقدات، با فقها و اصحاب حديث متفقاند؛ علوم آنها را ميپذيرند و در معاني و رسوم مخالفتي ندارند، مشروط بر اين که آنان را، به دور از بدعت و تأثير هوا و هوس، شايسته پيروي و اقتدا يابند. همه علوم فقها و اصحاب حديث را همچون خود آنان ميپذيرند و اگر کسي از صوفي، به لحاظ درايت و فهم، به مرتبه آنان نرسد و احاطه علمي ايشان را نداشته باشد، وقتي که در احکام شرعيه و حدود و سنن، دچار اشکال گردد، به آنان مراجعه ميکند. اگر از آنان اجماع و اتفاقي در مساله مورد نظر بينند، همان را ميپذيرند و در صورت اختلاف، اخذ به «احسن» و «اولي» نموده و آن را که به احتياط در دين و تعظيم فرمان الاهي و اجتناب از نواهي شرعيه، نزديکتر باشد، ترجيح ميدهند و هرگز در انديشه يافتن «رخصت»ها و تأويلات و ترفه و توسعه و رکوب شبهات نيستند؛ براي اين که اينها را بياعتنايي به دين مبين و تخلف از احتياط ميدانند. اين است آن چه ما، از مذاهب صوفيه و رسومشان در کاربرد علوم ظاهره و مبذوله و متداوله، ميان فقها و اصحاب حديث ميشناسيم.»19
دلايل عرفا بر لزوم پيروي از شريعت20
1.رياضت
اساس عرفان بر سلوک استوار است و سلوک، چيزي جز رياضت نيست و رياضت هم جز با اعمال و رفتار تحقق نمييابد. وقتي سالک بايد عمل کند، کدام عمل بهتر از عمل به شريعت خواهد بود؟ به کدام دليل يک سالک ميتواند به جاي روزه، نماز، حلال و حرام شريعت، برنامه عملي ديگري داشته باشد؟ اعمال شريعت با فطرت و تربيت ما هم پيوند داشته و در ايجاد معنويت و صفاي باطن بيش از کارهاي ديگر اثر خواهند داشت. همه بحثها در تاريخ تصوف در اين بوده که عرفاي اسلام گاه بيش از تکاليف شرعيه، برنامه عملي براي خود داشتند. آنان علاوه بر انجام واجبات و ترک محرّمات و رعايت مستحبات و مکروهات، حتي از مباحات هم پرهيز کرده، کم ميخوابيدند، کم ميخوردند و امثال اينها. اما هرگز چنين نبوده که کسي بدون رياضت و اعمال سنگين، ادعاي عارف بودن و سلوک عرفاني داشته باشد! و بدتر و بي منطقتر آن که کسي حتي در حد واجبات و محرّمات اهل عمل نبوده و در عين حال خود را عارف بشمارد!2.شوق بندگي
همه اهل سلوک برآنند که سالک از همان قدمهاي اول با آثار سلوک آشنا ميشود. اگر چه هدف نهايي و مقصد و مقصود اصلي اهل سلوک، لقاءالله است که در مراحل بعد از فناي ذات تحقق مييابد؛ اما عارف سالک در هر قدمي از سلوک نيز به نتيجة مناسب آن قدم دست مييابد. همين دريافت نتيجه و مشاهده آثار اعمال، ذوق بندگي و عمل را در سالک شدت ميبخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگي راغبتر ميکند؛ تا جايي که عبادت، تنها دلخوشي او به شمار ميرود. چنانکه پيامبر اکرم (ص) آرامش و دلخوشي خود را در نماز ميديد: «قره عيني في الصلاه»، و اين شوق او تا جايي بود که قدمهايش بر اثر قيام شبانه ورم ميکرد و حضرت علي عليه السلام وقتي به نماز ميايستاد، همه چيز حتي وجود خود را از ياد ميبرد.3.شريعت عامل رهايي
نجمالدين رازي (مرگ 654ه.ق) ميگويد:« در دبيرستان شرايع انبيا، اول الف و باء شريعت ببايد آموخت که هر امري از اوامر شرع، کليد بندي از بندهاي آن طلسم اعظم است. چون به حق هر يک در مقام خويش قيام نمودي، بندي از طلسم گشاده شود و نسيمي از نفحات الطاف الاهي، از آن راه به مشام جانت رسد...چون بدين جاده (شريعت) قدم به صدق نهي، الطاف ربوبيت، در صورت استقبال، به حقيقت دستگيري قيام نمايد...».21
4.شريعت، حظ و بهرة جنبة خاکي انسان است
عبادتهاي ظاهري، حظ و نصيب جنبه ظاهري ما است. عارف که به جهان باطن و درون وارد شده و در پرستش حق، باطني هماهنگ با تکوين دارد، با عبادات ظاهري نيز ظاهر او با باطنش همگام ميگردد.امام خميني(ره) اين نکته را از مرحوم شاهآبادي چنين نقل ميکند:
«عبادات، سرايت دادن ثنايت حق، به جنبه و مقام جسماني و مادي انسان است، همانگونه که بطنها و مراتب ديگر وجود انسان همانند «عقل»، «قلب» و «صدر» حظ و بهره خود را از معرفت و ثناي حق داشته باشد و همين مناسک و اعمال، حظ بدن است. روزه، ثناي حق به صمديت و قدوسيت است و نماز ثناي ذات مقدس حق است به جميع اسما و صفات».22
بنابراين هرگز نبايد ترک شود؛ و گرنه ظاهر با باطن هماهنگ نخواهد بود.5.شريعت؛ تنها راه تسلط بر نفس اماره: يکي از هدفهاي اصلي سلوک، رام کردن نفس اماره است. ابن سينا هم رام کردن نفس اماره را يکي از سه هدف اصلي رياضت دانسته است. او نيز نخستين عامل رام کردن نفس را عبادت همراه با تفکر و تأمل شمرده است. رام کردن نفس، کاري دشوار است؛ چنانکه پيامبر اسلام (ص) نفس را دشمنترين دشمن انسان23 ناميده و مبارزه با آن را «جهاد اکبر»24 دانسته است. دشواري کار از آنجاست که «نفس اماره» جزء ذات بشر است، نه يک عارضه بيروني. رهايي از نفس اماره تنها از راه عبادت و اخلاص در بندگي فراهم ميآيد.
منازل و مقامات در عرفان
عرفا براي رسيدن به مقام عرفان حقيقي، منازل و مقاماتي را قائل هستند که به طور عملي بايد طي شوند و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقيقت و دستيابي به حقيقت غيرممکن ميشود. عرفان با حکمت الهي وجه مشترکي دارد و وجوه اختلافي. وجه مشترک اين است که هدف هر دو «معرفه الله» است، اما وجوه اختلاف اين است که از نظر حکمت الهي، هدف خصوص معرفه الله نيست، بلکه هدف، معرفت نظام هستي است آنچنانکه هست. معرفتي که هدف حکيم است، نظامي را تشکيل ميدهد که البته معرفه الله رکن مهم اين نظام است، ولي از نظر عرفان هدف منحصر به معرفه الله است. از نظر عرفان، معرفهالله معرفت همه چيز است، همه چيز در پرتو معرفهالله و از وجهه توحيدي بايد شناخته شود و اينگونه شناسايي فرع بر معرفه الله است. همچنين معرفت مطلوب حکيم، معرفت فکري و ذهني است؛ مانند معرفتي که براي يک رياضيدان از تفکر در مسائل رياضي پيدا ميشود. ولي معرفت مطلوب عارف، معرفت حضوري و شهودي است، نظير معرفتي که براي يک آزمايشگر در آزمايشگاه حاصل ميشود. حکيم، طالب علماليقين است و عارف، طالب عيناليقين. وسيلهاي که حکيم به کار ميبرد عقل و استدلال و برهان است؛ اما وسيلهاي که عارف به کار ميبرد، قلب و تصفيه و تهذيب و تکميل نفس است. حکيم ميخواهد دوربين ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با اين دوربين مطالعه کند، اما عارف ميخواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه و حقيقت هستي برسد و مانند قطرهاي که به دريا ميپيوندد، به حقيقت بپيوندد. کمال فطري انسان از نظر حکيم در فهميدن است و کمال فطري انسان از نظر عارف در رسيدن است. از نظر حکيم، انسان ناقص مساوي است با انسان جاهل و از نظر عارف، انسان ناقص مساوي است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خويش.25عارف که کمال را در رسيدن ميداند، نه در فهميدن، براي وصول به مقصد اصلي و عرفان حقيقي، عبور از يک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروري ميداند و نام آن را «سير و سلوک» ميگذارد. در کتب عرفاني درباره اين منازل و مقامات به تفصيل بحث شده است. در پايان اين نوشتار براي آشنايي بيشتر بخشي از نمط نهم کتاب اشارات - کتاب نفيس ابن سينا که در اواخر عمر خويش گرايشهاي عرفاني يافته بود - آورده ميشود.در نمط نهم، فصل ششم کتاب اشارات چنين آمده است:«کسي که واسطه بودن حق را روا ميداند، از جهتي مورد رحمت است؛ چه آنکه او طعم لذت و ابتهاج و سرور به حق را نچشيده تا آن را بزرگ شمارد و خواستار آن باشد؛ او فقط با لذات ناقص آشنا است و به اين لذات ناقص اشتياق دارد، و از غير آنها غافل است. مثل او نسبت به عارفان، مثل کودکان نسبت به افراد کامل و کارآزموده است، چه آنکه آنان وقتي از لذات مورد توجه سالمندان غفلت ميکنند و منحصرا به لذات بازي ميپردازند، از سالمنان که از لذات بازي در ميگذرند و اعراض ميکنند و به غير آنها ميپردازند، تعجب ميکنند. همچنين کسي که در اثر نقص چشم از مشاهده بهجت حق ناتوان است (به لذتهاي دروغين پايبند ميشود) و با ناراحتي آنها را در دنيا ترک ميکند فقط براي آنکه چند برابر آنها را در آينده به دست آورد. او خدا را فقط براي اين ميپرستد که در آخرت به قدر کافي از آنها به وي ارزاني دارد و (هنگام برانگيختن) به طعام لذيذ و نوشابه گوارا و زنان زيبا دست يابد. براي او چشمداشتي در دنيا و آخرت جز لذات شکم و پايين تنه نيست. و آن کس که با هدايت قدس (و جهان مجرد بينا شده است) از لذت حق با خبر است؛ او روي خود را به سمت آن متوجه ساخته و به آن کس که از رشد و هدايت حق باز داشته شده و به غير و ضد او توجه کرده با دلسوزي مينگرد، هر چند آنچه را که غير عارف با تلاش خود ميطلبد، بر حسب وعده حق به وي داده خواهد شد.»26وي در فصل هفتم اينگونه ادامه ميدهد:27
«نخستين درجه حرکات و سلوک عارفان، آن چيزي است که خود عارفان آن را «اراده» مينامند، و آن چيزي است که بر کسي که با يقين برهاني مستبصر شده يا با ايمان قلبي تصديق پيدا کرده عارض ميگردد. و آن ميل و رغبت و چنگ زدن به بند استوار است، و در نتيجه سر و باطن او به عالم قدس حرکت ميکند تا به روح اتصال برسد. و چندي که درجه او اين است، او مريد خوانده ميشود.»و در فصل هشتم ميگويد:28
«سپس او به رياضت نيازمند است. و رياضت متوجه سه هدف است: اول، دور ساختن غير حق از راه حق؛ دوم، تابع ساختن نفس اماره به نفس مطمئنه تا قواي تخيل و وهم به سوي توهمات مناسب با امر قدسي کشيده شوند و از توهمات مناسب جهان زيرين و خاکي رويگردان شوند؛ سوم، لطيف ساختن درون براي تنبّه و آگاهي...».او در فصل چهاردهم مينويسد:29«عارف دلير است وچگونه نباشد، و حال آنکه او از مرگ نميهراسد؛ عارف بخشنده است، و چگونه بخشنده نباشد، که او از محبت باطل و نعيم دنيا به دور است؛ او از گناهان درميگذرد و چگونه نگذرد، که او بزرگتر از آن است که ذلت و خواري بشري او را از جاي به در برد؛ او کينهها را فراموش ميکند و چگونه کينهها را فراموش نکند، زيرا ياد او مشغول به حق است».اميد است که اين سطور توانسته باشد معياري در تشخيص عرفان اسلامي از عرفانهاي دروغين و کاذب ارائه کند و چراغي باشد روشن کننده براي تشخيص عرفان اسلامي مبتني بر شريعت از عرفانهاي سکولار و منهاي فقه و شريعت که خدعهاي شيطاني است براي خمار ساختن فطرت خداجوي انسانها و دارويي است مرگآور جهت سرپوش نهادن بر تشنگي و غربت قديمي انسان خاکي از ساحت پاک بارگاه ربوبي.
1.علي شيرواني، دين عرفاني و عرفان ديني، دارالفکر، قم، تابستان80،ص20-19؛2.مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج2، صدرا، قم، فروردين 79،ص84؛3.محمد معين، فرهنگ فارسي، ج2، اميرکبير، تهران، 1376، ص2292؛4.سيد جعفر سجادي، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، کتابخانه طهوري، تهران،1362،ص330؛5.قيصري، رساله توحيد و نبوت و ولايت، مقدمه فصل1؛6.ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، مترجم: حسن ملکشاهي، سروش، تهران، 1385،ص453؛7.سيد يحيي يثربي، فلسفه عرفان، بوستان کتاب، قم، 1382، ص63-33؛8.جلال الدين همايي، مولوي نامه، ج1، تهران، ص429؛9.ابن سينا، همان، ص453؛10.مرتضي مطهري، همان، ص91؛11.ملاهادي سبزواري، شرح منظومه، بخش حکمت، چاپ سنگي تهران، حاشيه ص73؛12.علامه سيد محمد حسين طباطبايي، شيعه در اسلام، تهران، ص104، با اندکي تصرف؛13.محمدتقي جعفري، عرفان اسلامي، مؤسسه نشر کرامت، تهران،1378، ص21؛14.علامه سيد محمد حسين طباطبايي، همان، ص104؛15.علامه حسنزاده آملي، هزار و يک کلمه، ج2، کلمه283، ص387؛16.امام خميني(ره)، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص72؛17.علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رساله الولايه، ص9، با اندکي دخل و تصرف؛18.مرتضي مطهري، همان، ص93؛19.ابونصر سراج، اللمع في التصوف، چاپ مصر، ص10؛20.سيد يحيي يثربي، جايگاه شريعت در قلمرو عرفان، کتاب نقد، شماره 35، تهران، تابستان84، ص96؛21.نجم الدين رازي، مرصادالعباد، تهران، ص74؛22.امام خميني(ره)، اسرارالصلواه يا صلواه العارفين و معراج السالکين، مقدمه، فصل2 با اندکي تغيير و تلخيص؛23.کنوزالحقايق، 14 و مستدرک الوسايل2/270؛24.بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوي، ص14-15؛25.مرتضي مطهري، همان،ص143؛26.ابن سينا، همان، ص445؛27.ابن سينا، همان، ص446؛28.ابن سينا، همان، ص447؛29.ابن سينا، همان، ص457.سوتيترها:در تاريخ فرهنگ اسلامي به کساني بر ميخوريم که اطلاق نام صوفي بر آنها رواست، اما به هيچ روي نميتوان آنها را عارف دانست؛ مانند حسن بصري (م110 ه.ق) و ابراهيم ادهم (م.161ه.ق) و از سوي ديگر کساني را ميتوان يافت که به معناي حقيقي کلمه عارف بودهاند، اما صوفي ناميدن آنها صحيح نيست؛ مانند ملا حسينقلي همداني، ميرزا جواد ملکي تبريزي، شاهآبادي، علامه طباطبايي و امام خميني (ره).براي رسيدن به آگاهي عرفاني بايد مراحل سير وسلوک را طي کرد و علم، نتيجه و محصول عمل است.عرفان عملي عبارت است از آن قسمت که روابط و وظايف انسان را با خودش و با جهان و خدا بيان ميکند. در عرفان عملي توضيح داده ميشود که «سالک» براي رسيدن به قله منيع انسانيت، يعني «توحيد» بايد از کجا آغاز کند و چه منازل و مراحلي را به ترتيب بپيمايد و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ ميدهد و چه وارداتي بر او وارد ميشود.مرحوم جلالالدين همايي ميگويد:« در ميان اشخاص عامي و درسخوانده هر دو، کمتر کسي است که فرق حقيقي مابين سه لقب، يا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را به خوبي و درستي دانسته باشد و آنها را با يکديگر اشتباه نکند.»استدلالات عقلي فلسفي مانند مطالبي است که به زباني نوشته شده باشد و با همان زبان اصلي مطالعه شود، ولي استدلالات عرفاني مانند مطالبي است که از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعني عارف آنچه را که با ديده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است، با زبان عقل توضيح ميدهد.به تعبير ديگر علامه طباطبايي(ره): «عرفان، مذهبي در برابر مذاهب ديگر نيست؛ بلکه راهي از راههاي پرستش و عبور از ظواهر ديني به بواطن آن و تعالي از طور عقل به وادي آن راه معرفتي يعني معرفتي ذوقي، باطني و شهودي است».«مساله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح شده که غرض خاص داشتهاند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر کسي بيطرفانه و بيغرضانه کتب عرفا را مطالعه کند، به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادي ممکن است بيابد، ولي ترديد هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص کامل داشتهاند.»همه بحثها در تاريخ تصوف در اين بوده که عرفاي اسلام گاه بيش از تکاليف شرعيه، برنامه عملي براي خود داشتند. آنان علاوه بر انجام واجبات و ترک محرّمات و رعايت مستحبات و مکروهات، حتي از مباحات هم پرهيز کرده، کم ميخوابيدند، کم ميخوردند و امثال اينها.پيامبر اکرم (ص) آرامش و دلخوشي خود را در نماز ميديد: «قره عيني في الصلاه»، و اين شوق او تا جايي بود که قدمهايش بر اثر قيام شبانه ورم ميکرد و حضرت علي عليه السلام وقتي به نماز ميايستاد، همه چيز حتي وجود خود را از ياد ميبرد.عرفا براي رسيدن به مقام عرفان حقيقي، منازل و مقاماتي را قائل هستند که به طور عملي بايد طي شوند و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقيقت و دستيابي به حقيقت غيرممکن ميشود.حکيم ميخواهد دوربين ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با اين دوربين مطالعه کند، اما عارف ميخواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه و حقيقت هستي برسد و مانند قطرهاي که به دريا ميپيوندد، به حقيقت بپيوندد. کمال فطري انسان از نظر حکيم در فهميدن است و کمال فطري انسان از نظر عارف در رسيدن است.