سامري‌هاي امت - فرياد درون نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرياد درون - نسخه متنی

احمد يادگار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سامري‌هاي امت

اشاره

هيچ نظام فکري را نمي‌توان يافت که حقايقي در آن وجود نداشته باشد. حتي باطل‌ترين نظام‌ها نيز بهره‌اي از حقيقت دارند؛ اما اين حقايق نمي‌تواند به گزاره‌هاي نادرست ارزش ببخشد، همان گونه که نادرستي اين گزاره‌ها نمي‌تواند از ارزش قضاياي صادق بکاهد. نوشتار پيش رو نيز تنها بر آن بخش از گفته‌ها و کرده‌هاي صوفيان و مدعيان عرفان انگشت گذارده است که با مباني ديني سر آشتي ندارد و هيچ‌گاه برآن نيست تا از ارزش عرفان بکاهد و يا عرفان را غير ديني و يا در تعارض با دين بشمارد و يا مقامي را انکار نمايد که انکار مقامات، خود، حجاب بزرگ طريق است. باطل زشت است و هيچ کس حاضر نيست آن را در آغوش گيرد. پس به ناچار بايد خود را بزک کند تا بتواند براي خويش مشتري بيابد.

اين دغل‌کاري، آدميان را فريب مي دهد و آنان را به دام مي‌کشاند و در بند مي‌کند. معنويت‌گرايي و اوج آن، عرفان، نيز به اين آفت گرفتار آمده است. معنويت جاذبه دارد و همگان مي‌خواهند همنشين آن باشند. درست است که تاريخ، كم و بيش از افراد و گاه گروه‌هايي نام برده است که جنبه روحاني بشر را نفي کرده اند؛ اما هيچ گاه اين نگاه؛ حکومت نيافت و اصلا نتوانست فرهنگي غالب و مانا شود و مگر مي‌شود همواره خورشيد را ناديده گرفت؟!

حتي در جوامع غربي که مدت ها اين نياز سرکوب مي‌شد، گرايش به معنويت گسترش يافته است و انديشه‌وران آن سامان اين موضوع را در کانون بررسي هاي خود قرار داده اند؛ ولي اين سخن بدين معنا نيست که عرفان از هجوم باطل در امان مانده است و دين، تمام آرايي را که به نام عرفان سند خورده‌اند، مي‌پذيرد. آن‌چه امروزه به نام عرفان ذهن‌هاي جامعه را به خود مشغول کرده، از جنبه‌هاي گوناگون آفت زده است. اين انحراف‌ها را هم مي‌توان در منشأ آن يافت و هم در غايتي که براي آن تصور شده است. راه رسيدن به غايت و همچنين موانع راه نيز گاه به اشتباه تبيين شده است که اين نوشتار به اختصار به آن‌ها مي پردازد.

(تعارض‌هاي فكري - عقيدتي عارف‌نمايان با قرآن واهل بيت)

محمدرضا فلاح

خشت اول چون نهد معمار کژ

انحراف در منشأ عرفان‌هاي دروغين

نگاهي به پيدايش و تطور عرفان در جوامع اسلامي نشان مي‌دهد که آن‌چه نام عرفان را با خود به يدک مي‌کشد، تنها آبشخور آن دين نبوده است و ريشه پاره‌اي از آموزه‌هاي عارفانه را بايد در آن سوي مرزهاي دين جست وجو کرد. بررسي‌هاي تاريخي نشان مي دهد که تصوف و عرفان اسلامي؛ متأثر از فرهنگ هاي بيگانه بوده است. در اوايل حکومت بني‌عباس، گروهي از تارکين دنيا و دوره‌گردان‌هاي هندي و مانوي در عراق و ممالک ديگر اسلامي منتشر شدند و عقايد خاص خود را نشر دادند. خرقه پوشيدن هم از رسوم هندي‌ها است. بوداييان نيز تأثير گذاشتند. سيّاحان بودايي سرگذشت بودا را منتشر و او را سرمشق زهد و ترک دنيا معرفي کردند. از جمله شباهت‌هاي نزديک ميان بوداييان و مسلک تصوف، ترتيب مقامات است که سالک آرام آرام و به ترتيب از مقامي به مقام ديگر بالا مي‌رود تا به مقام فنا مي‌رسد. مسيحيت هم در تصوف تأثير گذار بوده است. مسيحيت از راه مرتاضان و فرقه هاي سيار راهبان به ويژه فرقه‌هاي سوريه‌اي که در اطراف بودند و اغلب از فرقه نسطوريه به شمار مي‌آمدند، بسيار چيزها به صوفيه اسلام آموخته است1 .

تأثرپذيري از فرهنگ هاي بيگانه با مکتب اهل بيت همخواني ندارد. پيشوايان ديني بارها شاگردان و پيروان خود را از زانوي شاگردي زدن در مکتب ديگران بر حذر داشته اند؛ چرا که ديگران علم خويش را از يک منبع مطمئن دريافت نکرده اند و چه بسا آلوده به مطالبي باشد که هر چند در ظاهر زيبا است اما نتايجي سوء دارد که در نگاه نخست فرد بدان پي نمي برد اما گذر زمان آن را بر ملا مي کند؛ ولي علوم اهل بيت علم ناب است و مغشوش به جهالت‌هاي علم‌نما نيست و اصلا علم و معارف را جز در خانه اهل بيت نمي‌توان يافت.2

عبادت تا کجا؟ ( انحراف در غايت )

بي‌توجهي به مکتب اهل بيت، مدعيان عرفان را به سخناني واداشته است که حتي در ميان معروفين به تصوف نيز مخالفاني داشته است؛ ولي چون با رنگ و لعابي فريبا عرضه شده، خواستگاراني پيدا کرده است. از اين مدعيان نقل شده که انسان در مرتبه‌اي، از تکليف ساقط است. اين ادعا با واکنش تندي روبرو شد. از غزالي منقول است: فردي اگر خيال کند ميان او و خدا حالتي است که در آن حالت نماز از او برداشته مي شود و نوشيدن شراب برايش حلال است و يا استفاده از اموال سلطان جائر مباح است که برخي از مدعيان تصوف چنين گماني را دارند، بي‌ترديد بايد کشته شود.3

اين سخن که امروزه به شکل "مهم اين است که دل پاک باشد" ترجيع‌بند گفته‌هاي دلدادگان اباحه‌گري است، نمي تواند بدون پشتوانه نظري باشد و چون اين سخن در فضاي اسلامي پخش مي‌شود، حتماٌ بايد پشتوانه اي از آيات قرآن و روايات براي آن ساخت. در برخي متون، تفاسيري ارائه شده است که چه بسا اسباب سوء استفادة عارف‌نمايان قرار مي‌گيرد. بزرگاني مانند محقق لاهيجي، انسان‌هايي زاهد و وارسته بودند كه عبارت ليعبدون در آيه «و ما خلقتُ الجنّ و الانس الّا ليعبدون»4 (و جن و انس را نيافريدم جز براي اين‌كه مرا بپرستند) را به ليعرفون تفسير کرده اند.5

اين تفسيري به حق و درست است؛ امّا توسط برخي از مدعيان عرفان، مستند بي‌مهري آنان به شريعت قرار گرفته است، به گونه‌اي كه آنان عمل به شريعت را ترک كرده، از انجام عبادت دريغ مي‌ورزند به اين بهانه كه، غايت خلقت بر اساس اين تفسير، معرفت است و بايد براي دست‌يابي به آن کوشيد؛ پس عبادت اهميت ندارد و اصرار بر آن بي معنا است و سقف اعتبار آن محدود است!

ترديدي نيست که عبادت بدون معرفت علمي بدون روح است؛ معرفت به عبادت ارزش مي بخشد، اما اين امر نبايد دست‌آويزي براي ترک عبادت باشد. آن‌چه از ظاهر آيه برمي‌آيد و بزرگان اهل تفسير هم بدان اشاره کرده‌اند، اصالت داشتن عبادت است و فرموده‌اند: حقيقت عبادت، برترين هدف خلقت است. حقيقت عبادت اين است که فرد از خود و هر چيزي جدا شود و خدا را ياد نمايد. بديهي است چنين عباداتي مترتب بر معرفت است.6 روايات بسياري همين مطلب را تأييد مي‌کند. در روايتي از امام حسين (ع) نقل شده است که فرمودند: خداوند بندگانش را آفريد تا او را بشناسند و چون شناختند او را بپرستند و عبادت کنند و با عبادت خدا از عبادت ديگران بي‌نياز شوند.7

دربارة عبادت و جايگاه آن گاه برخي با استناد به آية «و اعبد ربّک حتّي يأتيک اليقين»8 (و پروردگارت را پرستش كن تا اين‌كه مرگ تو فرا رسد) ادعا کرده اند که اين آيه گوياي اين است که با حصول يقين، تکليف نيز برداشته مي شود. مرحوم علامه طباطبايي در تبيين تداوم تکليف تا هنگام مرگ مي فرمايند: نوع انسان غايتي دارد که اين غايت با جامعه تحقق مي‌يابد. وقتي جامعه شکل مي‌گيرد به قوانيني نياز دارد که اين قوانين بايد از دين گرفته شود و انسان بايد تا وقتي زندگي مي‌کند به اين قوانين پايبند باشد؛ چه اين قوانين صلاح جامعه را در پي داشته باشد و چه قوانين عبادي باشد که انسان را به غايت کمالش مي‌رساند. دليل اين پايبندي براي فرد ناقص كمال‌طلب کاملا روشن است، چون او بايد از اين قوانين پيروي کند تا به کمال برسد. انسان کامل هم بايد به اين قوانين پايبند باشد؛ زيرا معناي کمال اين است که براي وي در دو جنبة علم و عمل ملکه‌اي حاصل شده است که از اين ملکه اعمالي سر مي زند که به نفع فرد و جامعه باشد و فرد و جامعه را اصلاح نمايد. از اين ملكه همچنين عباداتي متناسب و در شأن اين معرفت تحقق مي‌يابد كه به مصلحت فرد و جامعه است. حال اگر خدا اجازه دهد که چنين فردي از انجام آن قوانين سرباز زند، اين وضع منجر به فساد جامعه مي‌شود. از آن گذشته، وقتي يک ويژگي در فردي به ملکه تبديل شد، خود به خود آثار آن ملکه به منصة ظهور مي‌رسد و نمي‌توان آن را بازداشت.9

مريد و مراد بازي

در مكتب عارف‌نمايان، فرمانبرداري از مراد درس اول و آخر است. مريد بايد تسليم محض مراد باشد و هر چه او بگويد بپذيرد. متابعت از مراد آن قدر مهم است که حتي برخي از آن تعبير به فرض کرده اند. علي بن بندار الحسين الصيرفي مي گويد:

«به دمشق رفتم. بعد از سه روز بر ابوعبدالله در آمدم. گفت: کي آمدي؟ گفتم: سه روز است. گفت: در اين سه روز کجا بودي که به نزد من نيامدي؟ گفتم: به نزد ابن جوصابودم و مشغول به حديث نوشتن. گفت شغلک الفضل عن الفرض يعني فضايل حديث نوشتن، تو را از فريضة به خدمت پير حضور يافتن باز داشت.»10

اين فرمانبرداري محض مي‌طلبد که مريد، مراد را در جايگاهي بداند که هيچ احتمال خطا در او راه ندارد و سخن او عين صواب است و هر سخني در هر موردي بگويد مريد بايد بي هيچ چون وچرايي آن را بپذيرد. حال آن‌که چنين مقامي را فقط مي‌توان براي پيشوايان معصوم فرض کرد و حتي مقلّدان چنين نگاهي را دربارة مراجع معظم تقليد ندارند. سخن مراجع تنها در باب احکام اجتهادي براي مقلّدان حجت است؛ اما در موارد ديگر مانند تشخيص موضوعات احکام سخن آنان حجيت ويژه‌اي ندارد و مقلّد موظف نيست به تشخيص مرجع در مورد موضوعات عمل نمايد. حتي در مواردي مانند انتخابات و تشخيص نامزد اصلح نيز نظر مرجع تکليف‌آور نيست.

مراد هم بنا بر برخي از عرفان‌ها مي‌تواند از هر وسيله‌اي استفاده کند تا مريد را به راه بياورد. در عرفان سرخ‌پوستي و منابعي که از اين عرفان در دست است، مراد اجازه دارد مريد را فريب دهد. کاستاندا، نويسنده مجموع کتاب هاي عرفان سرخ پوستي، نقل مي‌کند که استاد اين عرفان، ناوال خوليان، به وي حقه زده است. او مي‌گويد: ناوال با استفاده از شهوت حرص من، به من حقه زد. قول داد تمام زنان زيبايي را كه دور و برش بودند به من بدهد و نيز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم11 و به اين ترتيب وارد حلقه شاگردانش شدم. کاستاندا همچنين مي‌گويد ناوال دون خوان در ابتداي آموزش، بارها دستور به كارهايي مي‌داد كه نابخردانه و خنده‌آور بود و هيچ وجه درست و خردورزانه‌اي براي آن يافت نمي‌شد. از اين رو، خشمگيني و رنجوري مرا به دنبال داشت؛ اما دون خوان، در واقع هدفي را دنبال مي‌كرد. او مي‌خواست بدين وسيله فكر و گفت‌وگوي دروني مرا خاموش سازد. اما اگر اين هدف را به من باز مي‌گفت، نقض غرض دون خوان مي شد؛ زيرا در اين صورت من نمي‌توانستم عمل بي‌هدف و خالي از فكر به انجام رسانم. بعدها دون خوان، به من گفت كه در بدو آموزش، چنين حقّه‌اي به من زده است، چون چاره اي جز اين نداشته است.12

در اين عرفان مراد هم بايد فکر خود را تعطيل کند. سالک مبارز نخست بايد بداند كه رفتارهايش بيهوده است و با اين حال، چنان كار انجام دهد و رفتار كند كه گويي اين مطلب را نمي‌داند.13 از نکات جالب اين عرفان استفاده از گياهان توهم زا است. استفاده از اين گياهان فرد را با نيروهاي غير ارگانيك آشنا کرده، فرد را به قدرت و آگاهي آن‌ها پيوند مي‌دهد. استفاده از اين گياهان، با هدف پديد آوردن گونه‌اي آمادگي شخصي براي طريقت معرفت است و به فرد کمک مي‌كند تا به حقيقت ناب راه يابد.14 نتيجه اين‌که نيروهاي نظامي و انتظامي نه تنها نبايد با مواد روانگردان مبارزه کنند، بلکه براي گسترش فضاي عرفاني در جامعه بايد خود به پخش اين مواد اقدام نمايند!

اين نوع نگاه به معنويت و به دست آوردن آن از راه گياهان روانگردان تخديري و تعطيل کردن فکر وتعقّل، با منش قرآن و اهل بيت فاصله اي دراز دارد. جهنميان حسرتمندانه مي‌گويند: لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا في اصحاب السعير15 (اگر شنيده بوديم يا تعقل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم. (اگر به اندازه پيامبران گوش فرا مي‌داديم و يا دربارة گفتارشان تعقل مي‌كرديم، اكنون در زمرة دوزخيان نمي‌بوديم.)

پاي استدلاليان در گِل بود!

صوفيه بر اساس اين مبنا که بايد از مراد تبعيت کامل نمود، در باب شناخت نيز اعتقاد خاصي دارند. آنان راه را منحصر به کشف و شهود دل مي دانند. به نظر آنان، معرفت استدلالي نسبت به معرفت کشفي، مانند جهل است. ولي قرآن بدون نفي معرفت کشفي، خود از راه استدلال، مردم را به شناخت آفرينش فرا مي‌خواند. شهيد مطهري با تبيين اين دو راه و جايگاه هر يک، آن‌ها را مکمل يکديگر مي‌داند و حق هم همين است. انسان بايد با نيروي عقل و با ابزار استدلال، گره‌هاي فکري را بگشايد و راه را بيابد. بسياري از مشکلات و ابهاماتي که در باب شناخت مطرح مي‌شوند، با ابزار عقل حل مي‌شوند. حتي شناختي که با کشف و شهود حاصل مي‌شود، چون تجربه اي شخصي است، تا با استدلال و بياني عقل پسند ارائه نشود سودي براي ديگران نخواهد داشت. کتاب‌هايي که در باب عرفان نظري نگاشته شده‌اند، در جهت ارائه نظامي نظري و قابل استدلال براي مکاشفه‌هاي عرفاني هستند و اصلا نمي‌توان بدون استدلال قدم در راه خداشناسي گذارد.

عبادتي به نام رقص

حال که اين مدعيان درِ عقل را تعطيل و فرمان فرمانبرداريِ کامل از مراد را صادر کردند، خود بايد راهي را نيز نشان دهند. آنان عبادتي را به نام سماع اختراع کردند که در گذر تاريخ همواره اعتراض متشرعان را به دنبال داشته است. گروهي از صوفيان که سماع را پذيرفته‌اند، در توجيه آن مي‌گويند: سماع رقص نيست؛ بلکه حالتي است که انسان از هستي خويش مي‌گذرد و سر و پا گم کرده و بي‌هوش و محو مي‌شود. سالک وقتي در سماع دست به هوا مي‌افشاند، به زبان رمز هر چه را براي او تعلقات خودي محسوب مي شود به دور انداخته و از خود جدا مي‌سازد و چون پاي بر زمين مي‌کوبد خودي خود را زير لگد خرد مي‌کند و هر چه جسم در طي اين حرکات بيش‌تر خسته مي‌شود، روح بيش‌تر احساس سبکي و بي‌وزني مي‌کند و بيش‌تر خود را آماده عروج مي يابد.16 سماع بنا بر اين تفسير وسيله‌اي براي عروج روح است. چنين نگاهي به سماع با منطق ديني سازگار نيست؛ اگر سماع چنين کارکردي دارد، چرا خدا از آن ياد نکرده و به پيامبرش تعليم نداده است؟!

بنا بر اين تفسير، سماع کارکرد نماز را دارد. درباره نماز روايات فراواني داريم؛ اما در مورد سماع حتي يک روايت هم در دست نيست.
صدرالمتألهين در تحليل سماع مي‌فرمايد: نقل مجالس اين گروه اشعار است؛ شعرهايي در توصيف زيبايي معشوقان و دلربايي محبوبان و لذت وصال و درد فراق آنان. در صورتي که بيش‌تر حضار اين مجالس، سفلگاني از عوام‌الناسند با قلب‌هايي آکنده از شهوات و درون‌هايي از لذت گيري و توجه به صورت‌هاي زيبا جدا نشدني. به همين سبب، خواندن اشعاري چنين با آهنگ‌هاي مخصوص جز بر انگيختن آن شهوت‌هاي پنهان و بيماري‌هاي مزمن که در درون آنان ريشه دوانيده است کاري نمي‌کند... در آن عامي بيچاره که نفسي مريض و همتي ناقص دارد، آتش هاي شهوات از زير خاکستر بيرون آمده و شعله کشد. در اين جا است که اينان به وجد آيند و اين را محبتي الاهي و عبادتي ديني انگارند.17 و چه بسا برخي از هيئت هاي عزاداري نيز در روزگار خودمان چنين باشد.

ترک امر به معروف و نهي از منکر هم از اصولي است که بايد فرد به آن پايبند باشد. مدعياني بوده اند که مريدان خود را از انجام اين واجب الاهي باز مي‌داشتند و با تفاسير وحدت وجودي که از جهان ارائه مي‌كردند، عمل به اين تکليف را بي‌معنا مي‌دانستند. علاوه بر آن، تفسير نادرست از مسأله قضا و قدر الاهي مي‌تواند عامل اين امر باشد. عبدالقادر گيلاني مي‌گويد: ابليس را در خواب ديدم و خواستم او را بکشم.




  • گفت مرا به چه روي مي‌کشي؟
    گناه من چه بود اگر قضاي نيک رفته بود؟



  • گناه من چه بود اگر قضاي نيک رفته بود؟
    گناه من چه بود اگر قضاي نيک رفته بود؟



من آن را نمي‌توانستم بد کنم و اگر بد رفته بود هم نمي‌توانستم آن را بگردانم. در قطعه اي منسوب به سنائي هم از قول ابليس نقل است که تمام محروميت خويش را ناشي از تقدير خدا مي خواند و از قضاي سابق.18بي‌اعتنايي به چنين واجب بزرگ الهي آثار ناگواري داشته است. شايد سرآغاز تاريخي اين انحراف قرن هفتم هجري باشد. از قرن هفتم تصور خاصي از عرفان در ميان عده اي پديدار گشت. اين گروه فرد را بر جمع برتري داده و او را از جمع جدا مي کردند و به خود مشغول مي داشتند. به او سفارش مي‌کردند که به اطراف خويش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از انديشه درباره خدا از دست مي‌دهد. اين گروه با برداشت افراطي از آيات مذمت دنيا و نيز آياتي که در تشويق به زهد و تقوا است، بخش عمده‌اي از فقه را که دانش اجتماعي زيستن اسلام است، بي‌اعتبار ساختند.

بريدن از خلق خدا گريز، از مسؤوليت هاي اجتماعي، فاصله گرفتن از قدرت سياسي جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کم‌ترين آموزه هايي بود که اين طيف بر آن پاي مي فشردند. اين جريان بستر را براي پديد آمدن تصوف خانقاهي فراهم ساخت.19 در مواردي نيز گزارش هاي تاريخي، از پاره اي پيوندها ميان اينان با پادشاهان جور حكايت مي‌كند. نقل شده است که سلطان محمود غزنوي از غزنين براي ديدار شيخ ابوالحسن خرقاني به خرقان مي رود و شيخ در آن جا سلطان را اولي الامر مي‌خواند.20 چه چيزي سلطان را به طي اين طريق وا مي‌دارد و شيخ بر اساس کدامين مستند، سلطاني ظالم چون محمد غزنوي را اولي الامر مي‌داند؟ بي‌گمان نمي‌توان مستندي شرعي يافت.

ترک جهاد نيز که در ميان برخي مدعيان ديده مي‌شود، برخاسته از همين روحيه است. و توجه به همين مطلب مي‌تواند ما را در تحليل بسياري از رفتارها ياري رساند. در نيمه شعبان سال 57، هنگامي كه امام خميني براي اعلام اعتراض نسبت به سياست‌هاي ضداسلامي شاه و دربار، دستور منع چراغاني جشن‌هاي ولادت امام زمان (عج) را صادر كردند، اعضاي انجمن حجتيه توجهي به اين مسأله نشان ندادند و در هرچه گسترده‌تر برگزار كردن آن كوشيدند. انجمن حجتيه به تعبير امام گروهي بودند که مبارزه را حرام كرده بودند21 و حتي بر اساس اسناد و مدارک مي‌توان گفت: سران انجمن و در رأس آن، شيخ محمود حلبي نحوة فعاليت و مشروح عملكرد خود را در جلسات، مراسم و سخنراني‌هايي كه در سراسر كشور داشتند، به اطلاع مأموران ساواك مي‌رساندند. اسناد و مدارك زيادي نيز در اين خصوص وجود دارد. به اعتقاد هواداران انجمن، اين روابط بيش‌تر ناشي از ماهيت فعاليت اعضا در مبارزه با فرقه بهاييت بوده است. بيم داشتن از تعطيلي انجمن و خنثي شدن تبليغات آنان در مقابل فرقه بهاييت، كم‌كم اين ذهنيت را در بين حجتيه‌اي‌ها سر و شكل داد كه براي استمرار حيات فرهنگي انجمن، مي‌بايست امتيازهايي را به نهاد حكومت و نظام شاهنشاهي داد. از اين رو، به محض تشكيل جلسه و برپايي مراسم و مجالس، مراتب امر به اطلاع مأمور مربوطه ساواك مي‌رسيد.

اين نحوه رفتار با توجه به همان نگاه خاص به عرفان در ميان اين افراد شکل گرفت. اينان مدعي بودند که وجهه همت خود را مبارزه با بهائيت قرار داده اند و به دنبال احياي فرهنگ مهدويت هستند؛ ولي اين دست از اسناد و نامه‌اي که شيخ محمود حلبي پس از جلوگيري شهرباني يزد از برگزاري مراسم خويش به ساواک نگاشت و در آن نامه با تکريم و تجليل، از جنايتکاران پهلوي و شاه ملعون ياد کرد و همچنين عدم مخالفت آنان با وزراي بهايي کابينه هويداي بهايي و نيز درج اين مطلب در اساسنامه خويش که انجمن به هيچ ‌وجه در امور سياسي مداخله نخواهد داشت و مسؤوليت هيچ نوع دخالتي را كه در زمينه‌هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، بر عهده نخواهد داشت22 اين ديدگاه را تقويت کرده است که مدعيان ترويج فرهنگ مهدويت بيش از آن‌که در انديشة مقابله با نگاه هاي انحرافي باشند، به فکر ماندن هستند و يا اگر از مريدان خواسته مي‌شود امر به معروف و نهي از منکر را ترک گويند، به دليل علاقه به زيستن در دنياست نه اين‌که تکليف چنين اقتضا کند.

موانع عرفان ( انحراف در تشخيص مانع )

مابقي تلبيس ابليس شقي

با توجه به مبناي صوفيه در باب شناخت، اگر ادعا کنيم مسلک تصوف علم و کتاب را از مهم ترين موانع طريقت مي‌داند نبايد چندان عجيب به نظر آيد. آن‌چه از آنان به يادگار مانده است، درستي اين ادعا را به اثبات مي رساند. يوسف از بزرگان تصوف به ذالنون گفت: وصيت بزرگم اين است که هر چه خوانده اي فراموش کني و هر چه نوشته‌اي بشويي تا حجاب برخيزد.23 آشنايي هر چند كوتاه با معارف ديني کافي است تا انسان به ناروايي اين سخن پي‌برد. آيات و روايات بسياري در ستايش علم و تشويق به فراگيري دانش هست و اگر به راستي علم حجاب بود، آيا سزا است که اهل بيت و حتي خود خدا مردم را به گرفتار شدن در چنين حجابي دعوت کنند؟!

اما اين سخن که علم حجاب است، در کلمات بزرگان ما نيز وجود دارد؛ ولي به معناي اين است که چه بسا افرادي علم را بت خويش قرار دهند و از اين نکته غافل شوند که علم، ابزاري در دست انسان است تا بتواند وظيفه اصلي خويش را انجام دهد و بيش از پيش متوجه پروردگار خود باشد؛ اين علم از آن خدا است و او با فراگيري اين علم وظيفه خود را سنگين‌تر کرده است . مرحوم سيدنعمت الله جزايري با اشاره به اين سخن مي‌فرمايد: منظور از علمي که حجاب است، عقائدي است که مردم بدون تحقيق و صرفا از سر تقليد فرا گرفته اند و بر آن تعصب دارند. اين علم حجابي است که مانع مي‌شود آنان به سخني ديگر گوش فرا دهند و به آن بينديشند.24 اگر گويندگان اين سخن در ميان صوفيه منظورشان همين باشد، سخني درست گفته‌اند؛ ولي اگر به راستي هر گونه علم آموزي را مانع حرکت در مسير الاهي بدانند سخني ناصواب گفته‌اند.




  • بميريد، بميريد ولي زن نگيريد
    اگر زن بگيريد بدانيد اسيريد



  • اگر زن بگيريد بدانيد اسيريد
    اگر زن بگيريد بدانيد اسيريد



مانع ديگر زن و فرزند است. جنيد بغدادي مي‌گويد: هر مريدي که با زن ازدواج کند و... از وي هيچ نيايد.25 و همچنين نقل شده است در بصره مردي بود و توانگر، بمرد و مال بسيار بگذاشت. دختري داشت با جمال؛ دختر به نزديک ثابت بناني آمد و گفت: اي خواجه! مي‌خواهم که زن مالک باشم تا مرا در کار اطاعت ياري دهد. ثابت به مالک بگفت؛ مالک جواب داد که من دنيا را سه طلاقه داده‌ام؛ اين زن از جمله دنياست، مطلقه ثلاثه را نکاح نتوان کرد.26 آيا به حقيقت مي‌توان اين توصيه را با سيره و سخن اهل بيت جمع نمود و به هر دو عمل کرد؟!

روايت شده كه روزي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله ) در باره قيامت گفتگو مي‌كرد. اصحاب متأثر شدند وگريان گرديدند . ده فرد از ايشان در خانه عثمان بن مظعون جمع شدند وتصميم گرفتند روزها روزه بگيرند و شب‌ها عبادت نمايند؛گوشت و چربي نخورند؛ از زنان جدا شوند، بوي خوش استعمال نكنند و ترك دنيا نمايند؛ حتي بعضي از آنان تصميم گرفتند خود را از مردي ساقط كنند. وقتي پيغمبر از قصد آنان مطلع شد ايشان را از اين عمل منع فرموده، گفت : نفس‌هاي شما را بر شما حقي است . هم روزه بگيريد وهم افطار كنيد ، هم عبادت كنيد و هم بخوابيد. من هم عبادت مي‌كنم و مي‌خوابم و روزه مي گيرم و افطار مي‌كنم و گوشت مي‌خورم و نكاح مي‌كنم . هر كس از سنّت من اعراض كند، از من نيست.27

از اين دست روايات که اهل بيت، پيروان خود را به ازدواج تشويق کرده اند فراوان است؛ اما معلوم نيست گويندگان اين سخن بر اساس کدام مستند، ازدواج را مانع دانسته‌اند! شايد اين مسأله نيز در شمار اموري باشد که از مسيحيت به اسلام راه يافته است. كشيشان كليساي اوليه اغلب ازدواج مي‌كردند؛ اما بعد از سال‌هاي متمادي تصميم گرفته شد كه اسقف‌ها ازدواج نكنند تا بهتر بتوانند به اهداف كليسا خدمت كنند؛ پس قواعد مربوط به تجرّد مقام كشيشي رايج تر شد و شوراي لاترن در سال 1123م، تجرّد را از اصول آيين رومي اعلام كرد. رم تحت تأثير راهباني مانند هامبرت و هيلدبرند، با يك سبك «همه رهباني»، تمام روحانيان را ملزم به اطاعت بي‌قيد و شرط، ترك ازدواج و زندگي مشترك كرد.

گريگوري هفتم در يك اقدام فوق‌العاده، همه مردم عادي جهان مسيحيت را به تحريم روحانيان متأهل فرا خواند. كُشت و كشتارهاي نفرت انگيز همسران كشيش‌ها در خانه‌هاي روحانيان به راه افتاد. بعد از شوراي دوم لاترن در سال 1139، ازدواج هاي كشيشي از پيش نامعتبر و همسران آن‌ها همچون «زنان صيغه‌اي» تلقي مي شدند; در واقع، فرزندان كشيش ها رسماً برده و دارايي كليسا به شمار مي‌آمدند. اعتراض هاي جدي فراواني را روحانيان، به ويژه در ايتالياي شمالي و آلمان، صورت دادند، اما ثمري نداشت. از آن زمان به بعد قانون عام و اجباري تجرد وجود داشت، گرچه عملا اين قانون تا زمان نهضت اصلاح دين تنها با شرايط خاصي، حتي در رم مراعات مي شد.28 اين رسم در ميان راهبان مسيحي رواج پيدا كرد و شايد از آن جا به ميان مسلمانان نيز راه يافت.

و مسلمانان اين گونه گرفتار شدند و به نام معنويت فرسنگ ها از معنويت فاصله گرفتند و اين پيامد دوري آنان از مکتب اهل بيت بود. مکتبي که به دست اين مدعيان بنا شد، در بنيان، ناسازگاري‌هايي با آموزه‌هاي اهل بيت دارد و به تبع، سازه‌هاي اين بنا نيز با آن مکتب نمي‌سازد و نمي‌توان از اين بنا انتظار داشت که خواسته اهل بيت را برآورده سازد.

نوشته‌ها وکوشش‌هايي مانند آن چه در اين نوشتار عرضه شد، تلاشي است براي نشان دادن برخي از نابهنجاري‌هايي که به نام معنويت سربرآورده و رشد کرده اند؛ اما زدودن ريشه‌اي اين انحرافات و بنا کردن يک نظام عرفاني سيستماتيک مبتني بر آموزه‌هاي ناب اهل بيت و دين، گامي است بلند که مي تواند پاسخي درخور به نياز معنوي جامعه دهد و آن‌گاه است که نسل تشنة معنويت، عطش خود را نه با توهم عرفان‌هاي دروغين شريعت‌ستيز و عرفان‌هاي شرقي و غربي، بلکه با عرفان گواراي ديني بر طرف مي‌کند.


1. دکتر غني، تاريخ تصوف در اسلام، ج2، ص155-157.

2. کافي، ج1، ص51 .

3. الاقناع موسي الحجاوي، ج2، ص210

4. ذاريات، 56.

5. شرح گلشن راز، ص 7.

6. الميزان، ج 18، ص 388.

7. ابوالفتح کراجکي، کنز الفوائد، ص 151.

8. حجر، 99.

9. الميزان، ج12، ص200

10. كارلوس كاستاندا، چرخ زمان28 چرخ زمان، مهران كندري/، ميترا، تهران، 1377.

11. تعليمات دون خوان/76.

12. چرخ زمان/47، به نقل از حقيقت ديگر.

13. همان، 38.

14. ملک، 10.

15. جست وجو در تصوف ايران زرکوب، ص 107.

16. پله پله تا ملاقات خدا، ص 181.

17. عرفان و عارف نمايان، ص 57.

18. پرسش‌ها و پاسخ‌هاي دانشجويي، ص 260.

19. تذکره الاوليا، ج1، ص 90.

20. منشور روحانيت (پيام امام به حوزه ها).

21. گزارش حجتيه (ازمجموعه کتاب هاي الکترونيکي باشگاه انديشه)، مقاله بازشناسي مباني فكري انجمن حجتيه.

22. تذکره الاوليا, عطار، ج1 ص 282.

23. نور البراهين، سيد نعمت الله جزائري، ج1، ص186.

24. تذکره الاوليا، ج2، ص 22.

25. همان، ص 39.

26. مناقب آل ابي طالب، ج1، ص369.

27. نفحات الانس، ص 15و16.

28. تاريخ کليساي کاتوليک، هانس کونگ، فصل پنجم، ص10.

سوتيترها:

نگاهي به پيدايش و تطور عرفان در جوامع اسلامي نشان مي‌دهد که آن‌چه نام عرفان را با خود به يدک مي‌کشد، تنها آبشخور آن دين نبوده است و ريشه پاره‌اي از آموزه‌هاي عارفانه را بايد در آن سوي مرزهاي دين جست وجو کرد.

اين فرمانبرداري محض مي‌طلبد که مريد، مراد را در جايگاهي بداند که هيچ احتمال خطا در او راه ندارد و سخن او عين صواب است و هر سخني در هر موردي بگويد مريد بايد بي هيچ چون وچرايي آن را بپذيرد. حال آن‌که چنين مقامي را فقط مي‌توان براي پيشوايان معصوم فرض کرد و حتي مقلّدان چنين نگاهي را دربارة مراجع معظم تقليد ندارند. سخن مراجع تنها در باب احکام اجتهادي براي مقلّدان حجت است؛ اما در موارد ديگر مانند تشخيص موضوعات احکام سخن آنان حجيت ويژه‌اي ندارد و مقلّد موظف نيست به تشخيص مرجع در مورد موضوعات عمل نمايد. حتي در مواردي مانند انتخابات و تشخيص نامزد اصلح نيز نظر مرجع تکليف‌آور نيست.

خواندن اشعاري چنين با آهنگ‌هاي مخصوص جز بر انگيختن آن شهوت‌هاي پنهان و بيماري‌هاي مزمن که در درون آنان ريشه دوانيده است کاري نمي‌کند... در آن عامي بيچاره که نفسي مريض و همتي ناقص دارد، آتش هاي شهوات از زير خاکستر بيرون آمده و شعله کشد. در اين جا است که اينان به وجد آيند و اين را محبتي الاهي و عبادتي ديني انگارند.

بريدن از خلق خدا گريز، از مسؤوليت هاي اجتماعي، فاصله گرفتن از قدرت سياسي جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کم‌ترين آموزه هايي بود که اين طيف بر آن پاي مي فشردند. اين جريان بستر را براي پديد آمدن تصوف خانقاهي فراهم ساخت.

زدودن ريشه اي اين انحرافات و بنا کردن يک نظام عرفاني سيستماتيک مبتني بر آموزه‌هاي ناب اهل بيت و دين، گامي است بلند که مي تواند پاسخي درخور به نياز معنوي جامعه دهد و آن‌گاه است که نسل تشنة معنويت، عطش خود را نه با توهم عرفان‌هاي دروغين شريعت‌ستيز و عرفان‌هاي شرقي و غربي، بلکه با عرفان گواراي ديني بر طرف مي‌کند.

/ 21