3- شفاي دست هاي فلج شده
آقاي «خ»، يكي از خدمتگزاران مسجد مقدّس جمكران مينويسد:«اغلب شبها به اقتضاي كار روابط عمومي تا صبح بيدار ميماندم، ولي آن شب به خاطر خستگي زياد براي استراحت رفتم كه خوابم نبرد. بياختيار به روابط عمومي مسجد برگشتم تا به اوضاع سركشي كنم. به مسجد مردانه كه بنّايي ميكردند، رفتم. يكي گفت: ميگويند در مسجد زنانه زيرزمين كسي شفا گرفته است.گفتم: اطلاع ندارم. و از روابط عمومي با مسئول مسجد زنان تماس گرفتم كه تأييد كرد.گفتم كه به هر وضعيتّي كه هست ايشان را براي مصاحبه به روابط عمومي راهنمايي كنند. چند دقيقه بعد، خانم شفا يافته در معيّت چندين زن كه او را محافظت ميكردند تا از هجوم جمعيت در امان باشد به مركز روابط عمومي آمد. زن شفا يافته به شدّت خسته به نظر ميرسيد. چون جمعيت زيادي از خانمها براي تبرّك به او هجوم آورده بودند. با اين كه درهاي روابط عمومي بسته بود، زائرين از دريچة كوچك، مرتب اشياي مختلفي را براي تبرك شدن به داخل پرتاب ميكردند.به ايشان گفتم كه خودش را معرفي كند. گفت: «ط ـ ج» فرزند عبدالحسين، شمارة شناسنامه 29، ساكن مشهد مقدّس هستم و در خيابان خواجه ربيع خانه داريم. انگشان هر دو دستم فلج بود؛ سه انگشت دست راست و انگشتان دست چپم به هم چسبيده بود كه قادر به انجام هيچ كاري نبودم. علت بيماريام اين بود كه وقتي پانزده سال قبل، خبر مرگ برادرم را به من دادند به حالت غش افتادم. وقتي به هوش آمدم، متوجه شدم كه دستهايم فلج مانده است. شوهرم كه فرد ملاّكي بود، پس از اين واقعه با زن ديگري ازدواج كرد و بچههايم را هم از من گرفت. اين اوضاع به وضع جسمي و روحي من لطمة شديدي وارد آورد. در طول اين پانزده سال به دكترهاي زيادي مراجعه كردم؛ از جمله دكتر مصباحي كه مطب او در خيابان عشرت آباد است و دكتر حيرتي كه مطب او نيز در خيابان عشرت آباد است و دكتر رحيمي كه در بيمارستان بنت الهدي كار ميكند.همچنين در تهران هم براي فيزيوتراپي در بيمارستان شفا يحيائيان نوبت گرفته بودم كه به علت كمبود بودجه نتوانستم بروم. قبل از آمدن به قم، پيش دكتر برزين نرواز رفتم و چند بار دستم را زير برق گذاشتم، ولي سودي نداشت و دردي نيز همراه بيحسي توي دستم بود كه هميشه قرص مسكن ميخوردم.چند روز قبل به اتفاق سه نفر از خانمها از مشهد عازم زيارت حضرت عبدالعظيم ـ عليه السّلام ـ شديم. سپس براي زيارت به طرف قم و مسجد جمكران راه افتاديم و به منزل دامادم كه اهل شيروان و ساكن قم است، رفتيم تا به مسجد جمكران آمديم و پس از به جا آوردن آداب مسجد در مجلس جشني كه به مناسبت «عيدالزهرا» بود، شركت كردم. مجلس با شادي و سرور توأم بود و معنويت خاصي داشت و پس از اجراي برنامه و خواندن دعاي توسل منقلب شدم و بياختيار عرض كردم: آقا، امام زمان! من شفا ميخواهم.حالت عجيبي داشتم. ناگاه احساس كردم نورهايي عجيب را از دور و نزديك ميبينم. متوجه شدم كه انگار دارند انگشتان و دستهايم را ميكشند. دستم صدا ميكرد. فهميدم شفا گرفتهام».يكي از خانمهايي كه همراه آن زن آمده بود، گفت:«من بغل دست اين خانم بودم كه متوجه شدم ايشان سه مرتبه گفت: يا صاحب الزمان! و دستهايش را در هوا تكان داد و صورتش كاملاً برافروخته شد».موضوع را از خانم «ز ـ ك» فرزند رضا كه از همراهان ايشان در خيابان خواجه ربيع سكونت دارد، جويا شديم كه گفت:«من ايشان را كاملاً ميشناسم و پانزده سال است كه دستهايش فلج است».4- شفاي زن سرطاني
خانم «ن ـ پ» 27 ساله، متأهل و ساكن تهران، سرآسياب و همسر آقاي «ا ـ ز» سرپرست مكانيك ماشينهاي سنگين شركت هپكو.بيماري: سرطان كبد و طحال.پزشك معالج: دكتر كيهاني متخصص سرطان در بيمارستان آزاد.نقل از پدر نامبرده، آقاي «ع ـ پ»«مدتي بود كه دخترم هر روز لاغر و نحيف ميشد تا اين كه موجب ناراحتي ما شد. ابتدا او را نزد دكتر سيد محمّد سه دهي برديم. ايشان پس از انجام معاينات گفت: كار من نيست. بايد او را پيش دكتر كيهاني ببريد.وقتي به آقاي دكتر كيهاني مراجعه كرديم، ايشان بلافاصله او را در بيمارستان آزاد، بستري كرد. عكسبرداريهاي متعدد صورت گرفت و از جمله، توسط دكتر كلباسي تكّه برداري به عمل آمد.دكتر كلباسي گفت: متأسفانه، كار تمام شده است و زخم سرطان، طحال و كبد را پر كرده است و درمان هم نتيجهاي ندارد و در صورت انجام شدن يا نشدن عمل، مريض شش ماه بيشتر زنده نخواهد بود.شما هم بيجهت خرج نكنيد، ولي براي دلخوشي شما، پنجاه جلسه، شيمي درماني ميكنيم.من همان شب خدمت آقاي «م ـ ح» كه از اعضاي هيأت امناي مسجد مقدّس جمكران است، زنگ زدم و تقاضاي دعا نمودم. هفته بعد هم به مسجد جمكران رفتيم و در آن جا مانديم. من از حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ شفاي دخترم را خواستم. هيأت محبّان پنج تن آل عباي تهران هم بودند. علاوه بر توسل، نذر گوسفند و وليمهاي را در مسجد جمكران نمودم.پروندة بيماري فرزندم را به آمريكا نزد فرزندم كه در آن جا است، فرستادم. او پرونده را به چند نفر از متخصصين سرطان نشان داد. آنها هم نظرية دكتر كيهاني را تأييد نمودند. خلاصه، هر چه توانستم در اين راه جدّ و جهد كردم. از جمله، بيمارستاني كه در مكزيك با داروهاي گياهي بيماران را درمان ميكند نيز داروهاي گياهي دادند، امّا مثمرثمر واقع نشد. مهمتر از همه اين كه توسلات خود را به ائمه هدي ـ عليهم السّلام ـ مخصوصاً حضرت حجّت ـ عليه السّلام ـ قطع نكردم و به نذر و نيازها ادامه دادم.جلسة هشتم شيمي درماني بود كه آقاي دكتر كيهاني با تعجب به من گفت:
حاج آقا! چه كار كردي كه ديگر اثري از زخمها وجود ندارد.عرض كردم: به كسي پناه بردم كه همة درماندگان به آن پناه ميبرند؛ توسل به مولايم صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ پيدا كردم.ايشان براي اطمينان، مجدداً عكسبرداري كرد و آزمايشات لازم را انجام داد و شفاي فرزندم را تأييد كرد و گفت: آثاري از مرض وجود ندارد و به لطف امام زمان ـ عليه السّلام ـ حالشان خوب است و يقيناً شفا گرفته است.