بیشترلیست موضوعات کرامات حضرت مهدي(عج) مقدمه 1- شفاي پسر بچة فلج 2- شفاي سرطاني 3- شفاي مفلوج و سفارش به دعاي فرج 4- شفاي مسموم در حال مرگ 5- دعا براي فرزنددار شدن 1- شفاي مجروح و معلول مغزي 2- شفاي مجروح و معلول جنگي 3- زنده شدن دختر سه ساله 4- شفاي سرطاني 5- شفاي ضايعة نخاع كمر 1- شفاي بيماري كليه 2- شفاي ناراحتي اعصاب و روان 3- شفاي لال 4- شفاي بيماري قلبي 5- مشكل خريد خانه 1- شفاي پيوند انگشتان 2- شفاي بيمار 3- شفاي سوختگي 4- عنايت حضرت به زوّار خود 5- رفع مشكلات 1- نجات از چنگ مأموران رضاخان پهلوي 2- شفاي كسي كه لال شده بود 3- شفاي دست هاي فلج شده 4- شفاي زن سرطاني 5- شفاي پسربچة سنّيِ حنفي 1- نذر چهل شب چهارشنبه 2- نيمة شعبان و مسجد مقدّس جمكران 3- شفا در جمكران 4- انفجار مهيب 5- يک حج به ياد ماندي 1- هديهاي سبز 2- شفاي بيمار سرطاني 3- توجّه امام زمان ـ عليه السّلام ـ به زائران امام رضا ـ عليه السّلام ـ 4- گريههاي امام زمان ـ عليه السّلام ـ 5- عليكم بالشّيخ عبدالكريم! 1- توسّل در مسجد مقدّس جمكران 2- يك معجزه در عالم پزشكي 3- در تنگناي اسارت 4- شفاي سكتة مغزي 5- حتماً تو را به مسجد آقا ميبرم! فرازهايي از توقيعات حضرت بقيّة الله الاعظم ـ عجّل الله تعالي فرجه الشريف ـ آگاهي بر امور شيعيان دعاء صاحب الزمان و ترجمه آن توضیحاتافزودن یادداشت جدید
ــ سيّد! حالا ما قبول كرديم.ــ نخير، تا دليلش را نگويي، قبول نميكنم.سرهنگ وقتي اصرار مرا ديد، گفت: قضيّه از اين قرار است كه وقتي ديروز آن رفتار را با شما كردم و شما با چشمان اشك آلود از اين جا رفتيد، نيمههاي شب مبتلا به دل درد شدم. هرچه نبات داغ و نعنا داغ آوردند، اثر نكرد. هر لحظه دردم شديدتر ميشد. عاقبت دكتر آوردند، حتي در چند نوبت، چند دكتر بالاي سرم آمد. هرچه آمپول مسكّن تزريق كردند، سودي نداشت.بالاخره همسرم گفت: اين درد يك درد عادي نيست. تو حتماً كسي را اذيّت كردي و باعث ناراحتي كسي شدهاي.در حالي كه ميناليدم، گفتم: نخير. من كاري نكردهام، آخر چرا بايد كسي را اذيت كنم. امّا ناگهان به ياد شما افتادم و قضيّه را تعريف كردم.همسرم گفت: هر چه هست، همان است. حالا قصد كن و با خدا عهد ببند كه هرطور شده كار او را درست كني. و ادامه داد: از صميم قلب تصميم بگير، ببين چه ميشود!سرهنگ گفت كه من همان وقت قصد كردم كار شما را درست كنم. همين كه نيّت كردم، مثل اين كه روي آتش آب ريخته باشند؛ بلافاصله دل دردم خوب شد. فهميدم هرچه هست از طرف شماست. بعد از كمي مكث پرسيد: حالا بگو ببينم، مگر تو چه كار كرده بودي؟گفتم: بعد از اين كه با آن حال از شما جدا شدم، به خانه رفتم و آن شب وقتي شما خواب بوديد، تا صبح، ناله ميكردم.گفت: نه سيّد جان! ما هم خواب نبوديم. تا ساعت يك نيمه شب ناله ميكرديم.گفتم: امّا شما به خاطر يك چيز و من به خاطر چيزي ديگر!سرهنگ دستور داد عكس مرا گرفتند و پروندهام را كامل كردند.خودم را آماده ميكردم تا موسم حج فرا برسد و طبق نوبت مشخص شده مشرّف شوم. وقتي براي پرواز به فرودگاه تهران رفتيم، متوجه شديم هواپيمايي كه قرار بود ما را ببرد، چهار موتور دارد كه دو موتور آن از اول خراب بود و دو موتور ديگري هم، همان روز نقص فنّي پيدا كرده است. اعلام كردند كه به علّت نقص فنّي، سفرمان به فردا موكول شده است.روز بعد كه آمديم، هواپيما هنوز در دست تعمير بود. سفرمان دو ـ سه روز به تأخير افتاد. روز چهارم يا پنجم كه ميخواستيم به فرودگاه برويم، پدر همسرم، مرحوم آية الله شهرستاني گفت:اين بار كه ميروي، ديگر نبايد برگردي. من هم سفارش ميكنم كه نهارتان را بياورند فرودگاه كه ان شاء الله رفتني باشيد!نهار را داخل فرودگاه خورديم. ساعت يك بعد از ظهر بود كه هواپيما درست شد و ما سوار شديم. من كنار شيشه نشسته بودم. وقتي هواپيما پرواز كرد، كمي كه بالا رفت و اوج گرفت، احساس كرديم كه يك مرتبه به طرف پائين كشيده ميشويم.گفتند كه چيزي نيست؛ چاه هوايي است، ولي بعد متوجه شديم كه همين طور داريم به طرف پايين ميرويم. وحشت كرديم. مردم سراسيمه فرياد ميزدند. ما داشتيم سقوط ميكرديم. وقتي از شيشه بيرون را نگاه ميكردم، ميديدم كه لحظه به لحظه فاصله ما با زمين كمتر ميشود و مناظري كه از بالا به هيچ وجه ديده نميشد، كاملاً قابل رؤيت بود. حتّي خانهها به صورت واضح ديده ميشد.تنها روحاني هواپيما من بودم. مسافين رو به من كردند و گفتند: سيّد چه كنيم؟گفتم: به ولي الله الاعظم، حضرت حجة بن الحسن العسكري ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ توجه كنيد! اگر بنا باشد ما نجات پيدا كنيم، آقا ما را نجات ميدهد و اگر هم مصلحت نباشد، شهادتين را بگوييد و ان شاء الله شهيد هستيم!گفتند: چطور متوسل شويم و چه بگوييم؟ــ بگوييد يا أبا صالح المهدي ادركني!همه مسافرين يك صدا ناله زدند «يا ابا صالح المهدي ادركني»؛ به طوري كه صداي مهيبي فضا را پر كرد. همين كه نالهها بلند شد، مهماندار هواپيما كه روسي حرف ميزد از كابين مخصوص بيرون آمد و اشاره كرد كه چه خبر است؟زمان به سرعت ميگذشت و فاصلة ما با زمين كمتر مي شد. يك دفعه ديديم در حالي كه چند متر بيشتر نمانده بود تا با زمين برخورد كنيم، هواپيما آرام آرام به طرف بالا رفت و حالت عادي پيدا كرد. وقتي هواپيما به سلامت در فرودگاه جده نشست، همان فرد روسي كه از صداي «يا أبا صالح المهدي ادركني» تعجب كرده بود، جلو آمد و باز هم شروع كرد با ما به زبان روسي حرف زدن. از جمعيت حاضر پرسيدم: كسي هست كه زبان روسي بداند؟شخصي كه دكتر بود، آمد و با او شروع به حرف زدن كرد، دكتر گفت: او ميگويد كه شما چه كسي را صدا ميزديد؟ خدا را صدا زديد يا پسر خدا را؟گفتم: به او بگو نه خدا را صدا زديم و نه پسر خدا را، بلكه ما امام خودمان را خواستيم كه به قدرت پروردگار خيلي كارها ميكند.پرسيدم: مگر حالا چه شده است؟دكتر گفت: او ميگويد لحظهاي كه هواپيما در حال سقوط بود با نااميدي كامل دستمان را به طرف دكمة مربوط به جليقههاي نجات برديم تا شايد مسافرين آنها را بپوشند و نجات پيدا كنند، امّا آن كليد هم قفل شده بود و كار نميكرد. ديگر آمادة مرگ ميشديم كه ناگاه متوجه شديم هواپيما سير صعودي گرفته و بالا ميرود. تعجب و حيرت سرتاسر وجودمان را گرفته بود. بعد هم وقتي كه مهندسين را با بيسيم مطلع كرديم و آنها خودشان را با هواپيماي ديگري به اينجا رساندند، انگشت حيرت به دهان گرفتند و گفتند كه چه كسي بين زمين و آسمان در يك فاصلة بسيار كوتاه، قطعاتي را از دو موتوري كه خراب بود، برداشت و حتي بعضي از پيچها كه به هم نميخورد را ساييده و جابهجا كرده و اِشكال را برطرف نموده است؟[2] [1] . به عشق مهدي، ص 121.[2] . دفتر ثبت كرامات، شماره 262، مورخة 16/11/77.