سخني نيست
چه بگويم؟
سخني نيست مي وزد از سر
اميد، نسيمي؛ليک تا زمزمه
اي ساز کنددر همه خلوت
صحرابه روشناروني نيست چه بگويم؟
سخني نيست ***پشت درهاي فرو
بستهشب از دشنه
دشمني پربه کنج انديشيخاموش
نشسته ست بام هازيرفشار شبکج،کوچه
از آمدو رفت
شب بد چشم سمجخسته ست***چه بگويم ؟
سخني نيست در همه خلوت
اين شهر،آواجز زموشي که
دراند کفنينيست ونذر اين ظلمت
جاجزسيا نوحه شو
مرده زنينيستورنسيمي جنبدبه رهش نجوا
راناروني نيست چه بگويم؟سخني
نيست...