پايتخت عطش - آیدا در آینه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیدا در آینه - نسخه متنی

احمد شاملو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید












پايتخت عطش



(1)

آفتاب آتش بي
دريغ است

و روياي
آبشاران

در مرز هر
نگاه

بر در گاه هر
ثقبه

سايه ها

روسبيان
آرامشند. پيجوي آن سايه بزرگم من که عطش خشکدشت را باطل مي کند

***

چه پگاه و چه
پسين،

اينجا نيمروز

مظهرهست است:

آتش سوزنده را
رنگي و اعتباري نيست

دروازه امکان
بر باران بسته است

شن از حرمت
رود و بستر شنپوش خشکرود از وحشت هرگز سخن مي گويد

بوته گز به
عبث سايه ئي در خلوت خويش مي جويد

***

اي شب تشنه!
خدا کجاست؟

تو

روزي دگر گونه
اي

به رنگ دگر

که با تو

در آفرينش تو

بيدادي رفته
است:

تو زنگي
زماني

*****

(2)

کنار تو را
ترک گفته ام

و زير آسمان
نگونسار که از جنبش هر پرنده تهي است و

هلالي کدر
چونان مرده ماهي سيمگونه

فلسي بر سطح
موجش مي گذرد

به باز جست تو
برخواستم

تا در پايتخت
عطش

در جلوه ئي
ديگر

بازت يابم

اي آب
روشن!

ترا با معيار
عطش مي سنجم 

***

در اين سرا
بچه

آيا

زورق تشنگي
است

آنچه مرا به
سوي شما مي راند.

يا خود

زمزمه شماست

ومن نه به خود
مي روم

که زمزمه شما

به جانب خويشم
مي خواند؟

نخل من اي
واحه من!

در پناه شما
چشمه سار خنکي هست

که خاطره اش
عريانم مي کند

/ 12