21. آن نگارى كو رخ گلرنگ داشت
22. جانم از عشقت پريشانى گرفت
23. طوطى خجل فروماند از بلبل زبانت
24. اى مه و خور به روى تو محتاج
25. زهى با لعل ميگونت شكر هيچ
26. حق كه اين روى دلستان به تو داد
27. دى يكى گفت، كه از عشق خبرها دارد،
28. نگارا دل همى خواهد كه عشقت را نهان دارد
29. نور رخ تو قمر ندارد
30. دل بى رخ خوب تو سر خويش ندارد
31. كسى كو همچو تو جانان ندارد
32. چشم تو كو جز دل سياه ندارد
33. مه نكويى ز روى او دارد
34. در حلقه ى زلف تو هر دل خطرى دارد
35. نگار من چو اندر من نظر كرد
36. هر كه در عشق نميرد به بقايى نرسد
37. اين حسن و آن لطافت در حور عين نباشد
38. قومى كه جان به حضرت جانان همى برند
39. آه درد مرا دوا كه كند؟
40. اى كه در باغ نكويى به تو نبود مانند