مصطفى محدّثى خراسانى: انتظار آسمان در غدير
ملتهب در كنار يك بركه
دست خورشيد تا نهد در دست
بر سر آسمانىِ آن ظهر
مژده دادند آيه هاى شكوه
دين احمد تمام و كامل شد
روح تاريخ پير منتظر است
آسمان در غدير منتظر است
آيه هاى شكوه نازل شد
دين احمد تمام و كامل شد
دين احمد تمام و كامل شد
محمد على سالارى: نام غدير حك بود بر جبينم
سر زد از دوش پيمبر، ماه در شام غدير
مژده داد او را ز ذات حق كه با فرمان خويش
دين خود را كن مكمَّل با ولاى مرتضى
مى شود مست ولاى مرتضى، از خود جدا
شد بپا هنگامه اى در آسمان و در زمين
شور و شوقى شد در آن صحراى سوزان حجاز
عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست
بر جبينم حك بود تا مرگِ خود نام غدير
تا كه جبرائيل او را داد پيغام غدير
نخل هستى بار و بر آرَد در ايام غدير
خوف تا كى بايد از فرمان و اعلام غدير
هر كه نوشد جرعه اى از باده ى جام غدير
تا ولايت شد على را ثبت، هنگام غدير
مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدير
بر جبينم حك بود تا مرگِ خود نام غدير
بر جبينم حك بود تا مرگِ خود نام غدير
طاهره موسوى گرمارودى: آب غدير آب حيات
ماى شرف اهل ولايت، غدير
زمزم و كوثر ز تو كى بهترند
اين كه كند زنده همه چيز آب
از ازل اين بركه بجا بوده است
آينه ى لطف خدا بوده است
بركه ى سرشار هدايت، غدير
آبروى خويش ز تو مى خرند
زاب غدير است نه از هر سراب
آينه ى لطف خدا بوده است
آينه ى لطف خدا بوده است