دلالت اين دو حكايت - پژوهشی در اسباب نزول آیه اکمال دین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پژوهشی در اسباب نزول آیه اکمال دین - نسخه متنی

علی کورانی، مترجم: مصطفی فضائلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2ـ در «كنزالعمال »چنين روايت شده است:

از سعيد بن مسيّب روايت شده كه گفت: عمر از رسول خدا ـ صلى الله عليه وسلم ـ پرسيد: كلاله چگونه ارث مى برد؟ پيامبر فرمود: مگر نه اين است كه خدا آن را بيان فرموده است؟ آن گاه اين آيه را قرائت فرمود: وإن كان رجل يورث كلالة او امراة…، اما عمر نمى فهميد، سپس آيه آخر سوره نساء فرستاده شد: يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلاله…، باز هم عمر نمى فهميد. پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودى ديدى از او در اين باره بپرس! پيامبردرپاسخ حفصه فرمود:آيا پدرت به توچنين گفته است ؟پدرت هرگز اين مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود مى گفت: من هرگز اين را نخواهم دانست و به كلام رسول خدا در اين خصوص اشاره مى كرد. در منبع اين حديث آمده است كه ابن راهويه يا ابن مردويه آن را صحيح دانسته اند.37

3ـ سيوطى در«درالمنثور» روايت كرده كه پيامبر(ص)اين مسئله را براى عمر در استخوانى نوشت؛ روايت چنين است:

عبدالرزاق و سعيد بن منصور و ابن مردويه از طاووس نقل كرده اند كه گفت: عمر حفصه را امر كرد تا از پيامبرـ صلى الله عليه وسلم ـ درباره كلاله سؤال كند؛ حفصه چنين كرد و پيامبر براى او در استخوانى املا كرد و چنين فرمود: چه كسى تو را به اين پرسش امر كرده است، آيا عمر؟ گمان ندارم كه عمر آن را درك كند، آيا آيه صيف براى او كافى نيست؟

سفيان مى گويد: آيه صيف كه در سوره نساء است(وان كان رجل يُورَثُ كلالة او امراة…) مورد سؤال واقع شد. وقتى مردم از رسول خداـ صلى الله عليه وسلم ـ درباره آن پرسيدند، آيه اى كه در پايان سوره نساء است فرستاده شد.38

با مشاهده اين تناقضات در احاديث عمر و كلاله، كه همه نيز به اصطلاح صحيحه هستند، در مى يابيم كه در اين روايات، حكم كلاله ـ كه بر اساس نقل بخارى يكى از مسائل سه گانه اى است كه حكم براى امت بيان نشده و عمر نيز درباره آن از پيامبر(ص) نپرسيده است ـ توسط پيامبر(ص) براى عمر در استخوانى نوشته شده است، و بخارى خود در مورد مسئله دوم از آن سه مسئله يعنى خلافت روايت كرده است كه پيامبر كاغذ و قلمى خواست تا چيزى بنويسد كه امت پس از او هرگز گمراه نشوند، اما عمر از اين كار ممانعت كرد.

اما در مورد مسئله سوم، يعنى اقسام ربا، غير ممكن است كه پيامبر(ص) آن را چنانكه خداوند به آن امر كرده اند، براى مسلمانان بيان و تشريح نكرده باشند. شايد اين مسئله را نيز براى عمر يا غير او در استخوانى نوشته اند!

دلالت اين دو حكايت

اين دو حكايت دلالت مى كند كه روايات صحيح نزد برادران اهل سنت در اين باب متناقض هستند و در نظر هر عاقلى جمع و پذيرش همه آنها ممكن نيست، بلكه راهى نيست غير از اخذ برخى و ردّ بعضى ديگر.

چگونه ممكن است در اين موضوع عاقلى بپذيرد كه عمر درباره آيه كلاله از پيامبر(ص) سؤال نكرد به اين دليل كه آخرين آيه اى بود كه بر حضرت نازل گرديد، اما بپذيريد كه عمر بارها از پيامبر در اين باره پرسيد تا جايى كه حضرت با انگشتش به سينه او زد و بر او خشم گرفت؟ يا چگونه مى توان پذيرفت كه آيه كلاله آخرين آيه است و نيز همزمان پذيرفت كه آيات ربا آخرين آيات است؟ همچنين است نسبت به ساير تناقضاتى كه در روايات ياد شده موجود است و تناقضات بيشترى كه در ساير روايات هست و در اينجا ذكر نشد.

اين دو داستان بيانگر آن است كه سلطه خليفه در نظر برادران اهل سنّت ادعاى غير معقول او را معقول مى سازد، بنابر اين آنچه نزد آنان مهم است اين كه قرآن را به گونه اى تفسير كنيم و وقايع و اسباب نزول آن را به نحوى بيان كنيم كه موافق گفته هاى خليفه باشد، هر چند گفته هاى او متناقض باشد و موجب بروز شبهه تناقض در دين خدا و افعا ل بارى تعالى گردد، اما در عين حال هر كه بر اين امر اعتراض كند رافضى و دشمن اسلام، پيامبر(ص) و صحابه او باشد!

اين دو حكايت در موضوع مورد بحث ما همچنين دلالت دارد بر اينكه آيات ربا و ارث كلاله و شايد غير اين دو، طبق نظر خليفه پس از آيه«اكمال دين» نازل شده اند. معناى اين سخن آن است كه خداى تعالى به مسلمانان فرموده است: اليوم اكملت لكم دينكم…، در حالى كه احكام ارث و ربا و احكام قبل ـ به طورى كه خواهد آمد ـ كامل نگرديده بود!

هيچ منصفى نمى تواند اين منطق را بپذيرد كه براى تبرئه انسان غير معصومى جدال كند، اگرچه اين كار مستلزم نسبت دادن تناقض به خداى عزوجل و رسول او(ص) باشد.

/ 25