در كـنار خانه كعبه نشسته بودم ناگاه پيرمردى كوژپشت در برابر چشمانم ظاهر گشت موهاى (سفيد وبلند) ابروان او كه بر ديدگانش آويخته بود, ازعمر دراز او حكايت مى كرد عصايى بر كف , وكلاه قرمزى بر سروجامه اى پشمين بر تن داشت پـيـرمرد نزديك شد ودر حضور پيامبر خدا(ص ) كه بر ديوار كعبه تكيه زده بود (بر زمين ) نشست سـپـس گـفـت : اى فـرستاده خدا! آيا مى شود در حق من دعا كنى واز درگاه خدا, برايم طلب مغفرت نمايى ؟ رسـول خـدا(ص ) در پـاسخ فرمود: پيرمرد! كوشش تو بى فايده است ,واعمال تو تباه گشته است ودرخواست مغفرت در حق تو پذيرفته نخواهدشد پـيرمرد كه از خواهش خود طرفى نبست , با سرافكندگى از محضر آن حضرت خارج شد واز راهى كه آمده بود بازگشت در اين هنگام رسول خدا(ص ) به من فرمود: على ! آيا او را شناختى ؟ گفتم : نه فرمود: او همان ابليس ملعون است (بـا شـنـيـدن اين جمله از جاى جستم ) ودوان دوان خود را به او رساندم دربين راه با او گلاويز گشته وبر زمينش كوفتم وآنگاه بر سينه اش نشستم وگلويش را در دستهايم گرفتم وبه سختى فشردم تا (هر چه زودتر)هلاكش سازم در همين حال مرا به نام صدا زد واز من خواست كه دست از او بردارم و وى را به حال خود گذارم واضافه كرد كه : (فانى من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ) «38» يعنى مرا تا روز قيامت (يا تا روز ظهور حضرت حجت (ع مهلت حيات وزندگانى داده اند ومن تا آن روز زنده خواهم ماند.(بنابر اين , تلاش تو بركشتن من بى فايده است ) سپس گفت : عـلـى ! بـه خدا سوگند من تو را بسيار دوست دارم , (واين جمله را از من بشنو وبه يادگار داشته باش :) آن كس كه در مورد تو, به دشمنى وخصومت برخيزد واز تو بر دل , حقد وكينه گيرد, بايد در مشروعيت ولادت خودترديد كند ومرا را در كار پدر خود, شريك بشمارد...! من از حرف او خنده ام گرفت ورهايش ساختم قـال عـلـى (ع ): كنت جالسا عند الكعبة فاذا شيخ محدودب قد سقط حاجباه على عينيه من شدة الـكبر وفى يده عكازة وعلى راسه برنس احمر وعليه مدرعة من الشعر, فدناالى النبى (ص ) والنبى مسند ظهره على الكعبة , فقال يا رسول اللّه ! ادع لى بالمغفرة فقال النبى (ص ) خاب سعيك يا شيخ ! وضـل عـمـلـك فـلما تولى الشيخ قال لى : يا ابا الحسن !اتعرفه ؟ قلت لا, قال ذلك اللعين ابليس ..