مهمترين بحث در مباحث وحى از نظر قرآن، توجه به رابطه پيامبر(ص) با وحى است. با توجه با آيات قرآن رابطه پيامبر(ص) با وحى رابطهاى يك جانبه بوده، به اين معنى كه پيامبر در نزول وحى هيچ گونه اختيارى نداشته است، بلكه او موظّف بود از آنچه به عنوان وحى بر وى نازل مىشد پيروى كند (يونس/15) كه مىفرمايد: ان اتبع الا ما يوحى الى... برخى از آيات قرآن گوياى انتظار پيامبر(ص) در نزول آياتى از قرآن و روشن ساختن تكليف آن حضرت در مسائل شرعى يا اجتماعى است. به عنوان مثال در آيات تغيير قبله، خداوند انتظار رسول خدا(ص) را جهت تغيير قبله به اين شرح گزارش مىكند قد نرى تقلّب وجهك فى السماء فلنولّينّك قبلة ترضيها (بقره/147) [ما [به هر سو] گردانيدن رويت در آسمان را [نيك] مىبينيم. پس [باش تا] تو را به قبلهاى كه بدان خشنود شوى برگردانيم.] در سوره مجادله نيز به گفتگو و جدال زنى از صحابه با رسول خدا(ص) در مورد ابطال رسم ظِهار اشاره شده است. به طورى كه در سبب نزول اين سوره آمده است همسر اوس بن صامت با اصرار، متقاضى ابطال سنّت ظِهار بود، تا جايى كه كار او به بحث و جدال كشيد، اما رسول خدا(ص) خود را فاقد اختيار دانسته و براى روشن شدن تكليف منتظر وحى بود. تا اينكه آيات ابتداى سوره مجادله نازل گرديد و سنت ظهار را مردود اعلام كرد (طبرسى، 9/371). شواهد متعدد ديگر نيز در قرآن وجود دارد كه نشان مىدهد رسول خدا(ص) در نزول وحى اختيارى نداشته است. به عنوان مثال آنگاه كه مشركان پيامبر(ص) را نسبت به آوردن معجزهاى غير از قرآن يا تغيير در مفاد پارهاى از آيات، زير فشار قرار دادند، پاسخ قرآن نسبت به اين درخواستها چنين بود: ... قل ما يكون لى ان ابدّله من تلقاء نفسى ان اتّبع الا ما يوحى الىّ انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم قل لوشاء اللّه ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمراً من قبله افلا تعقلون (يونس/15-16) [بگو مرا نرسد كه آن [قرآن] را از پيش خود عوض كنم، جز آنچه را كه به من وحى مىشود پيروى نمىكنم. اگر پروردگارم را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مىترسم. بگو: اگر خدا مىخواست آن را بر شما نمىخواندم و نيز خدا شما را بدان آگاه نمىگردانيد. قطعاً پيش از آوردن آن روزگارى در ميان شما به سر بردهام. و نظير اين آيات از من شنيده نشد آيا نمىانديشيد؟ از نظر قرآن نه تنها رسول خدا(ص) نسبت به نزول وحى اختيارى نداشت، بلكه او در حفظ و نگهدارى آنچه به او وحى مىشد نيز مؤيّد به يارى الهى بود. در سوره بنى اسرائيل آمده است: و لئن شئنا لنذهبنَّ بالّذى اوحينا اليك ثمّ لا تجد لك به علينا وكيلا الا رحمةً من ربّك ان فضله كان عليك كبيراً (يونس/86-87) [و اگر بخواهيم قطعاً آنچه را به تو وحى كردهايم از يادت مىبريم، آنگاه براى حفظ آن در برابر ما، براى خود مدافعى نمىيافتى، مگر رحمتى از جانب پروردگارت به تو رسد. زيرا فضل او بر تو همواره بسيار است.] البته طبق وعده الهى كه فرموده است : سنقرئك فلاتنسى الّا ما شاءاللّه انه يعلم الجهر و ما اخفى (اعلى/6-7) [ما به زودى آيات خود را بر تو خواهيم خواند تا فراموش نكنى جز آنچه خدا خواهد، كه او عالم به آشكار و نهان است]، رسول خدا(ص) هرگز دچار فراموشى و نقصان معلومات نگشت، اما طرح اين مطالب در قرآن، همگى از محدوديتهاى رسول خدا(ص) - به عنوان يك بشر - در نزول وحى و نگهدارى آن حكايت مىكند. ضمناً موضوع ذكر شده در آيات سوره اعلى (يعنى استثناى ذكر شده) دليل بر وقوع آن نيست، بلكه جهت اعلام قدرت خداوند در به فراموشى كشاندن رسول خدا(ص) نسبت به قرآن است (طباطبايى، الميزان، 20/266) و چنانكه گذشت اين امر هرگز عملى نشد.
بحثى درباره نخستين نزول وحى بر پيامبر(ص)
روايات هر دو گروه (شيعه و سنى) بر نزول نخستين پيام وحى در غار حراء اتفاقنظر دارند. طبق اين روايات در همين مكان و با نزول آيات نخست سوره علق رسول خدا(ص) به پيامبرى مبعوث شد. محمدبن اسحق كه از قديمىترين سيره نويسان است، (م151ق) با ذكر چند روايت تاريخى، حادثه بعثت و نزول نخستين پيام وحى را گزارش كرده است. اين روايات از طريق ابن هشام در السيرةالنبوية آورده شده (1/249-277) و نظير آن را ابنسعد در الطبقات الكبرى (1/152-154) و طبرى در تاريخ خود - موسوم به تاريخ الامم و الملوك (1/298-303) - با اندكى اختلاف درج كردهاند. در بين اين روايات، دو روايت از اهميت بيشترى برخوردار است كه يكى از آنها منقول از عايشه و ديگرى از عبيدبن عمير ليثى است. در روايت منقول از عايشه كه بخارى نيز آن را آورده است، ماجراى نخستين نزول وحى چنين نقل شده است: «در ابتداى امر، وحى به صورت رؤياى صادقه بر آن حضرت پديدار مىشد. اين رؤياها مانند سپيده دمان روشن بود. بعدها علاقه به تنهايى و خلوت گزينى در پيامبر(ص) به وجود آمد، از اين رو به غار حراء مىرفت و شبها به عبادت مشغول مىشد. هر چند روز يك بار به خانه سر مىزد و پس از تهيه زاد و توشه دوباره به غار بازمىگشت. روزگارى بدين منوال گذشت تا آنكه در غار حراء پيام حق در رسيد، به اين صورت كه فرشته وحى نزد او آمد و به وى گفت: بخوان، وى گفت: من خواندن نتوانم. اما فرشته وحى او را برگرفت و به سختى فشار داد، به گونهاى كه طاقتش به انتها رسيد و سپس گفت بخوان گفت: خواندن نمىتوانم، او را براى بار دوم دربرگرفت سپس رهايش كرد و گفت: بخوان بار ديگر آن حضرت پاسخ داد: خواننده نيستم. براى سومين بار او را دربرگرفت و سپس رهايش ساخت و گفت: اقرأ باسم ربّك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرأ و ربّك الاكرم» (بخارى،1/59-60؛ طبرى، 2/298) اين قسمتى از روايتى بود كه معمولاً در منابع حديثى و تاريخى اهل سنت - به عنوان آغاز نزول وحى - وارد شده است. در ادامه روايت آمده است كه: «رسول خدا(ص) در حالى كه قلبش لرزان و مضطرب بود، به سوى خديجه بازگشت». طبق پارهاى از اين روايات، رسول خدا(ص) نگران بود كه نكند كاهن شده و يا جن و شيطانى در مشاعر او تصرف كرده است (ابن سعد، 1/153). از اين جهت تصميم گرفت كه خود را از كوه پرت كند و به اين وسيله آرامش خود را بازيابد، كه مجدداً صداى جبرئيل به گوش او رسيد و وى را از اين كار بازداشت (طبرى، 2/301). به هر جهت پيامبر(ص) خود را به خانه رساند و ماجرا را با خديجه در ميان گذاشت، خديجه به او دلدارى داد و سپس هر دو به نزد ورقة بن نوفل -پسر عموى خديجه - رفتند. ورقه بشارت داد كه همان موجودى كه قبلاً بر موسى(ع) نازل شده، اينك بر محمد(ص) نازل شده است (بخارى، 1/60؛ طبرى، 2/302؛ ابن هشام، 8/254). اما با دقت در روايات موجود اشكالاتى به چشم مىخورد كه مىتوان آنها را در دو ناحيه به شرح زير بررسى كرد: