مخالفان خلافت ابوبكر بن قحافه - زندگانی سیاسی حضرت فاطمه زهرا(س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی سیاسی حضرت فاطمه زهرا(س) - نسخه متنی

شهین خشاوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اوست، در ديگران نيست. [تا ريخ يعقوبى، جلد اول، ص 523، متن عربى اشعار:




  • «ما كنت احسب ان الامر منصرف
    عن اوّل الناس ايماناً و سابقه
    و آخر الناس عهدا بالنبى و من
    من فيه ما فيهم لا يمترون به
    و ليس فى القوم ما فيه من الحسن».



  • عن هاشم ثم منها عن ابى الحسن
    و اعلم الناس بالقرآن والسنن
    جبريل عون له فى الغسل والكفن
    و ليس فى القوم ما فيه من الحسن».
    و ليس فى القوم ما فيه من الحسن».



]

مخالفان خلافت ابوبكر بن قحافه

در ميان مخالفان ابوبكر دو جريان فكرى- سياسى متضاد به چشم مى خورد يكى برخاسته از تفكرات قومى قبيله اى و فرهنگ عصر جاهليت و ديگرى نشأت گرفته از عمق مفاهيم قرآن و سنت رسول الله بود.

حضرت زهرا عليهاالسلام در سخنرانى خود در مسجدالنبى به مسلمانان منافق كه پس از فتح مكه اسلام را پذيرفتند و در پى فرصتى بودند تا بار ديگر به منافع و امتيازات عصر جاهليت دست يابند، اشاره نمود و فرمود:

«... وَ نَطَقَ كاظِمُ وَ الْغاوينَ وَ نَبَغَ خامِلُ الاَقّلينَ...». [احتجاج، متن عربى، جلد اول، ص 136.]

گمراهان ساكت به سخن درآمدند و فرومايگان گمنام در صحنه ظاهر شدند.

- ابوسفيان پيشواى حزب اموى كه رقيب و دشمن على عليه السلام و شيعيان او بود، پس از با خبر شدن از خلافت ابوبكر به حضور حضرت على عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب آمد و خطاب به آنان گفت: چه شده كه كار جانشينى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، به كمترين و پست ترين طايفه قريش رسيده است (مقصودش طايفه ى «تيم» است كه ابوبكر از آنها بود، پس به على عليه السلام گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، به خدا
سوگند اگر بخواهى سواران و پيادگان خود را بر ابوبكر مسلط خواهم كرد. حضرت كه از مقاصد شوم و فتنه گرى وى آگاه بود پيشنهاد او را نپذيرفت. [ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول، حديث شماره ى 1191، ص 588، كامل، جلد دوم، صص 14- 13 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، صص 18- 17.]

- خالد بن سعيد بن عاص بن اميه، پس از بازگشت از يمن مشاهده نمود، ابوبكر بر اريكه ى خلافت تكيه زده است، گفت: اى بنى عبدمناف چگونه راضى شديد كه حكومت به غير از شما واگذار شود. [ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول حديث 1191، ص 588.]

- سعد بن عباد، رئيس قبيله ى خزرج و بعضى از انصار از بيعت با ابوبكر خوددارى ورزيدند و سعد گفت هرگز با شما بيعت نخواهم كرد تا نزد خداى خود بروم. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد سوم، صص 145- 144. الامامة و السياسة، جلد اول ص 17. انساب الاشراف، جلد اول، حديث 1191، ص 589. در اين صفحه آمده است: هنگامى كه عمر به خلافت رسيد، سعد را تحت فشار قرار داد كه با او بيعت كند كه سعد به دليل تهديد عمر به سوى شام هجرت كرد اما در بين راه به قتل رسيد. چند روز بعد خبر كشته شدن سعدبن عباده به مدينه رسيد كه شايع كردند سعد را اَجنه به قتل رساندند!.]

- عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنى هاشم و استناد به رواياتى جميع بنى هاشم از مخالفان ابوبكر بودند و از بيعت با وى خوددارى ورزيدند. [ر. ك: السنن الكبرى، جلد ششم، ص 300.]

- اقليتى ديگر از انصار و مهاجر از جمله: عبادة بن صامت، زبير بن عوام، طلحه، حُذيفه، عمار بن ياسر، براء بن عازب، اُبى بن كعب، هيتم بن تيهان، مقداد، ابوذر غفارى و سلمان فارسى بودند. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 524، كامل، جلد دوم، ص 13، شرح ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 220 و جلد دوم، ص 21.]

عباس بن عبدالمطلب اولين فردى بود كه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حضرت على عليه السلام پيشنهاد بيعت كرد و گفت: از خانه خارج شو تا در برابر چشم مردم با تو بيعت كنم كه گفته شود عموى پيامبر با پسر عم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بيعت كرد و اهل بيت نيز با تو بيعت كنند. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 33، انساب الاشراف، جلد اول حديث 1180، ص 583.]

از بين اين مخالفان تنها بنى هاشم و اقليتى ديگر از صحابه به پيروى از قرآن و وصايا و سنن رسول خدا به ولايت و امامت حضرت على عليه السلام معتقد بودند و با ابوبكر بيعت نكردند.

اقدامات اميرالمومنين و حضرت فاطمه بعد از واقعه ى سقيفه

اميرالمومنين على عليه السلام، براى حفظ كيان اسلام از توسل به هر خشونت خوددارى ورزيد. با بررسى شرايط تاريخى آن زمان درمى يابيم كه نگرش و اقدامات حضرت على عليه السلام چه خردمندانه و آگاهانه بود و عظمت و برترى آن حضرت را بر ديگر انسانها مى رساند. و ى بنابر مسؤوليت الهى اش كه رهبرى و ارشاد امت بود آنچه را در توان داشت به كار برد. چنانكه در كتاب الامامة والسياسة آمده است: «و خرج علىّ كرّم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله- صلى اللَّه عليه و سلم- عَلى دابة ليلا فى مجالس الانصار تسألهم النصرة، فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل و لو اَن زوجكِ و ابن عمكِ سبق اِلينا قبل ابى بكر ما عدلنا به...» [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 19.]

حضرت على عليه السلام شبانگاه، حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بر چهارپايى سوار مى كرد و به مجالس انصار مى رفت و از آنها (در مسأله ى رهبرى) طلب نصرت و يارى مى نمود. پس آنها در پاسخ دخت گرامى نبى اكرم صلى اللَّه عليه و آله عذر مى آوردند كه ما با ابوبكر بيعت كرده ايم اگر همسر تو، و پسر عمت در اين امر بر ابوبكر سبقت مى گرفت ما از على عليه السلام سرنتافته و با ابوبكر بيعت نمى كرديم.

حضرت على عليه السلام به آنها فرمود:

آيا شايسته بود كه من جنازه ى رسول خدا را در خانه اش بگذارم و او را دفن نكنم و در سلطنت او با مردم به منازعه بپردازم؟ و حضرت فاطمه عليهاالسلام به آنها فرمود:

ابوالحسن همان كارى كه شايسته بود انجام داد اما كارى كه شما مرتكب شديد، خداوند شما را مؤاخذه خواهد كرد. [الامامه والسياسه، ص 19. «افكنت اَدع رسول الله- صلى عليه و سلم- فى بيته لم اَدفنه، و اَخرج انازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمه: ما صنع ابوالحسن الا ما كان يَنْبَغى له، ولقد صنعوا مالله حسيبهم و طالبهم».]

آتش زدن خانه ى حضرت زهرا

«... قُلْ لا اَسْئلكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْموَدَّةَ فىِ الْقُربى...» [قرآن مجيد، سوره ى شورى، آيه 23.]

«(اى رسول ما به امت) بگو من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم كه مودت و محبت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد...».

غاصبين خلافت در تثبيت اقتدار خويش اقدام به سركوبى مخالفان خود

نمودند و حتى از خشنونت و تهديد نسبت به اهل بيت رسول الله دريغ نورزيدند.

در رابطه با حمله و ورود وحشيانه به خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام و تهديد به آتش زدن [با استناد به منابع اهل سنت، سخن عمر در رابطه با آتش زدن خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام از تهديد فراتر نرفت اما در شيعه مسأله ى آتش زدن خانه ى آن بزرگوار از سليم بن قيس در كتاب اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله مطرح شده است كه مرحوم مجلسى نيز در بحار، ج 43 به آن اشاره كرده است.] منزل آن بزرگوار، حتى شعرا و مورخان اهل سنت سخن گفته اند.

محمد حافظ ابراهيم كه اهل سنت است در كنفرانس شعراى مصر در سال 1918 ميلادى در قصيده ى «عمرية» خود در مقابل اهل سنت اين اشعار را سرود كه با تشويق و قدردانى حاضرين مواجه شد:

- «... و سخنى هست كه عمر به على گفته

- چه ارجمند شنونده اى و چه بزرگ گوينده اى!

- كه اگر دست فرمانبرى (و بيعت) ندهى، خانه ات را (بى پروا) مى سوزانم

- و نمى گذارم در آن زنده بمانى، هر چند دختر پيامبر برگزيده در آن باشد

- هيچ كس جز عمر چنين سخنى را بر زبان نمى آورد

- آن هم در برابر شهسوارِ دودمان عدنان و پشتيبانان او...» [الغدير، متن عربى، جلد هفتم، صص 86- 85 و ترجمه ى الغدير، جلد سيزدهم، صص 190-191.

متن عربى آن: و َ قَوْلَةٍ لِعلّى قالَها عُمَرُ- اَكْرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقيها
حَرَّقْتُ دارَكَ لا أَبْقى عَلَيْكَ بِها- اِنْ لَمْ تُبايعْ وَ بِنْتُ المُصْطَفى فيها

ما كانَ غيرُ اَبى حَفْصٍ يَفُوْهُ بِها- اَمامَ فارِس عَدنان وَ حاميها...».]

در كتاب الامامة والسياسة اين واقعه چنين نقل شده است: ابوبكر در صدد جستجوى كسانى برآمد كه از بيعت با وى خوددارى ورزيده بودند، وى با خبر

شد كه آنان، نزد على عليه السلام در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد آمدند. [در كتاب شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 48 با ذكر سند از ابوبكر جوهرى از شعبى روايت مى كند: در خانه حضرت زهرا عليهاالسلام عده ى زيادى از مردم بودند، از جمله «مقداد و تمام هاشميون».] ابوبكر، عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر آمد و آنان را صدا زد، ولى آنان از خانه ى فاطمه عليهاالسلام خارج نشدند، در اين هنگام، عمر آتش و هيزم طلبيد و گفت: سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، يا از خانه بيرون مى آييد و الا اين خانه را با هركس كه در آن است، خواهم سوزانيد، به او گفته شد، اى اباحفص (كنيه عمر بود) در اين خانه، حضرت فاطمه دخت رسول خداست، عمر گفت: حتى اگر چه او در خانه باشد. همه از خانه خارج شدند و بيعت كردند، جز حضرت على عليه السلام [تا ريخ يعقوبى، جلد دوم، ص 527، چنين آمده است: عمر وارد خانه حضرت شد و با على عليه السلام و زبير درگير شد، حضرت زهرا عليهاالسلام بيرون آمد و گفت: «ولله لتخرجن اولا كشعفنَّ شعرى و لا عجّنَ الى الله» «به خدا قسم اگر بيرون نرويد مويم را برهنه مى كنم و در پيشگاه خداوند ناله و زارى مى نمايم. پس هر كه در خانه بود بيرون برفت، و چند روز يكى پس از ديگرى جز على عليه السلام با ابوبكر بيعت كردند.] و عمر گمان كرد كه على عليه السلام مى گفت: من سوگند ياد كرده ام كه از خانه خارج نشوم و قبا بر دوش نيفكنم تا قرآن كريم را جمع آورى نمايم. [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 19 و هم چنين رجوع شود به انساب الاشراف، جلد اول، ص 586، اعلام النساء، جلد چهارم، ص 114، عقيدة الشيعه، تأليف دوايت م. رونلدسن، انتشارات مؤسسه ى مفيد، بيروت (1410 ه 1990 م)، چاپ دوم، ص 33- 32 والسقيفه والخليفه، ص 14.]

در اين هنگام حضرت فاطمه عليهاالسلام بر در خانه ايستاد و فرمود: قومى بدتر از شما نمى شناسم كه براى ديدن كسى آمده باشند، شما جنازه ى رسول خدا را كه در
دست ما بود، رها كرديد، و به مسأله ى خلافت براى خودتان پرداختيد، بدون اينكه در اين امر (خلافت) با ما مشورت كنيد و حق ما را در آن رعايت كنيد. [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 19. «فوقفت فاطمة «رضى الله عنها- على بابها، فقالت: لا عهد لى يقوم حضروا اسوأ محضر منكم، تركتم رسول الله- صلى اللَّه عليه و سلم- جنازة بين ايدينا، و قطعتم امركم بينكم، لم تستأمرونا، و لم تردوا لنا حقا».]

عمر بن خطاب پس از شنيدن سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام به حضور ابوبكر بازگشت و به وى گفت: آيا از اين متخلف، بيعت نمى گيرى؟ پس ابوبكر به غلامش قُنفذ گفت: به حضور على عليه السلام برو، و وى را براى بيعت فرا خوان. قُنفذ خدمت حضرت على عليه السلام رفت، حضرت على عليه السلام به او فرمود: براى چه منظور آمده اى؟ او گفت: تو را جانشين رسول خدا مى طلبد. حضرت على عليه السلام فرمود. چه سريع بر رسول خدا دروغ بستيد. قُنفذ بازگشت و پيام را رسانيد، آنگاه ابوبكر با شنيدن اين سخن سخت گريست. [الامامه والسياسه، ص 19. «الا تأخذ هذا المتخلف عنك باالبيعة؟ فقال ابوبكر لقنفذ و هو مولى له: اذهب فادع لى عليا، فقال له: ما حاجتك؟ فقال يدعوك خليفه رسول الله، فقال على: لسريع ما كذبتم على رسول الله، فرجع فابلغ الرسالة، قال فبكى ابوبكر طويلا».]

عمربن خطاب بار ديگر به ابوبكر گفت: اين متخلف از بيعت را مهلت نده، پس ابوبكر به قُنفذ گفت: به سوى او (على عليه السلام) برگرد و بگو جانشين رسول خدا تو را براى بيعت فرا مى خواند. پس قنفذ به حضور على عليه السلام آمد و پيام را به حضرت رسانيد. پس على عليه السلام صدايش بلند شد و فرمود. پاك و منزه است خداوند، ابوبكر مدعى امرى است كه از آن او نيست. قنفذ بازگشت و پيام را ابلاغ نمود. پس ابوبكر مدتى طولانى گريست. [الامامه والسياسه، ص 19. «فقال عمر الثانية «لاتمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة، فقال ابوبكر رضى الله عنه- لقنفذ: عد اليه فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لنبايع، فجاء قنفذ، فادى ما امر به، فرفع على صوته فقال سبحان الله؟ لقد ادعى ما لبس له، فرجع قفنذ، فابلغ الرسالة، فبكى ابوبكر طويلا».]

سپس عمر برخاست و با اجتماعى به در خانه ى حضرت فاطمه عليهاالسلام آمدند و در زدند، چون فاطمه ى زهرا عليهاالسلام صداى آنان را شنيد با صداى بلند فرمود: اى پدر بزرگوار، اى رسول خدا، بعد از تو از جانب پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه ها به ما رسيد! چون آن قوم صدا و گريه ى حضرت زهرا را شنيدند، بازگشتند، در حالى كه به شدت مى گريستند كه نزديك بود، فلبهاى آنان از طپش بايستد و جگرهاشان از هم بپاشد. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 20، «ثم قام عمر، فمشى معه جماعة حتى اتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت اصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا ابت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه، فلما سمع القوم صوتها و بكاءها، انصرفوا باكين، و كادت قلوبهم تنصدع و اكبادهم تنفطر».]

اما عمر و جمعى از همراهانش بر در خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام ماندند و على عليه السلام را از خانه بيرون آورده و آن حضرت را نزد ابوبكر آورند و به وى گفتند: بيعت كن، حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد. گفتند «اذاً و اللّه الذى لا اله الا هو نضرب، عنقك، فقال: اذا تقتلون عبدالله و أخا رسوله، قال عمر، اما عبداللّه فنعم، و اما اخو رسوله فلا، و ابوبكر ساكت لايتكلم، فقال له عمر: الا تأمر فيه بامرك فقال: لا اكرهه على شى...». [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 20.]

به خدايى كه او كسى نيست گردنت را مى زنيم، حضرت فرمود: آن گاه بنده ى خدا و برادر و رسولش را كشته ايد، عمر گفت بنده ى خدا آرى اما برادر رسول خداوند، نه! و ابوبكر ساكت بود و سخنى نمى گفت، عمر به ابوبكر گفت: آيا به ا و

/ 27