اولين سنت شكنان - زندگانی سیاسی حضرت فاطمه زهرا(س) نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

زندگانی سیاسی حضرت فاطمه زهرا(س) - نسخه متنی

شهین خشاوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

را در منظور پيامبر از كلمه ى «مولى» به ثبت رساندند. [ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 18.]

شيخ صدوق (ره) فرموده است: كلمه ى «مولى» در لغت عربى علاوه بر اينكه در معنى، صاحب اختيار و سرپرست استعمال مى شود به معنى «بنده»، «آزاد شده»، «داماد»، «پسر عمو»... «ناصر» و «ياور» نيز مى باشد. اما از آنجائيكه پيش از بيان آن جمله درباره ى على عليه السلام پيامبر فرمود: الست اولى من انفسكم...» من نسبت به شما از خود شما اولى تر نيستم؟ همه گفتند بلى...» بسيار روشن است كه اولويتى را كه ابتدا از مردم، براى خود اقرار گرفته است، هم اولويت و سرپرستى و صاحب اختيارى است كه در جمله ى بعد براى على عليه السلام ثابت مى كند. [ر. ك: اصول كافى، جلد دوم، ص 43.] و با توجه به نزول آيه ى «اليوم اكملت لكم دينكم...» بعد از آن سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دلالت دارد بر اينكه، كلمه «مولى» در سخن رسول خدا در معنى امامت و خلافت بكار رفته است. زيرا امرى كه كامل كننده ى دين و نعمت خدا باشد جز نصب امام و پيشواى روحانى براى مردم نتواند بود. و در آيه ى «ايها الرسول بلغ...» مفسرين گويند: تهديدى كه خداى تعالى به پيامبرش مى فرمايد و با وعده ى حفظ و نگهدارى او بزرگترين دليل بر اين است كه امر مهمى را خداوند در اين آيه به پيامبرش تذكر مى دهد و به دليل ديگرش اين است كه پس از خطبه ى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم، حاضرين در آن محل، حضرت على عليه السلام را به مقام خلافت و امامت تبريك گفتند. [اصول كافى، جلد دوم، صص 49- 44. معانى الاخبار، صص 79، 65.] و بنا به قولى از جمله زنانى كه شاهد واقعه ى غدير خم بودند، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، عايشه ، ام سلمه، ام هانى و فاطمه دختر حمزه بودند. [مناقب، جلد سوم، ص 26.] و يكى از دلايل قيام حضرت زهرا پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در دفاع از حق ولايت على عليه السلام اين است كه خود شاهد بود كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به فرمان خداوند، على عليه السلام را به عنوان ولايت و تداوم بخش رسالت برگزيد.

اولين سنت شكنان

در سال يازدهم هجرت، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در پى خستگى سفر حج، بيمار شد و دانست كه روزهاى آخر عمرش فرا رسيده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، نگران رهبرى جامعه اسلامى پس از خود بود، بدون ترديد مدت زندگانى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى تحقق تمامى مسائل نظرى و عملى اسلام و دگرگون سازى جامعه در ابعاد گوناگون كافى نبود، و حتى در سطح مركز رسالت، يعنى مدينه منوره به كمال مطلوب نرسيده بود. و ضرورت تاريخى حكم مى كنند كه خط رسالت به وسيله ى خط امامت سير طبيعى خود را ادامه دهد [ر. ك: زندگانى تحليلى پيشوايان ما، تأليف: عادل اديب، ترجمه ى اسدالله مبشرى، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص 11.]

سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به فرمان خداوند سبحان شخصى را به امامت برگزيد كه عمق وجودش در هستى دعوت شكل گرفته بود و تنها كسى بود كه مى توانست سنت و سيره ى رسول الله را در عمل تجلى بخشد.

نصوص متواتر از حضرت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بيانگر اين است كه حضرت على عليه السلام در كنار يايگاه رسالت به عنوان مرجعيت فكرى و سياسى جامعه ى اسلامى رشد يافت. [زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ص 55- 54.]

حاكم در مستدرك به سند او از ابواسحاق چنين روايت كرده است: «از قثم بن عباس پرسيدم: على از رسول خدا چگونه ارث برد، پاسخ داد: او از حيث نزديكى به رسول خدا در نزد ما از همه پيش بود و از تظر پيوند عميق از همه ى ما بيش». [زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ص 55.]

حضرت على عليه السلام فرمود: «من هر روز و هر شب با پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله يك مجلس خصوصى داشتم و اگر سؤال داشتم از آن حضرت مى پرسيدم و اگر ساكت بودم آن حضرت سخن مى گفت، و تنها حضرت فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين اجازه داشتند در مجلس ما حضور داشته باشند. [اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله، ص 62.]

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روزهاى آخر عمر خود، فرمان تجهيز سپاهى براى جنگ با مردم را صادر فرمود و اسامة بن زيد را به فرماندهى لشكر برگزيد، [ر. ك: سيره ى ابن هشام، جلد دوم، ص 1065، طبقات، جلد دوم، ص 231، ناريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1311، مغازى، جلد سوم، ص 854.] و بزرگان مدينه و سياستمدارانى كه از جانب آنها براى خلافت على عليه السلام بعد از خود بيمناك بود در سپاه قرار داد، تا از مدينه خارج شوند و بيعت با على عليه السلام در
آرامش و اطمينان صورت گيرد. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 161، در اين صفحه آمده است: «انه سير ابابكر و عمر فى بعث اسامه لتخلو ادار هجرة منهما، فيصفوا الامر بعلى- عليه السلام- و يبايعة من تخلف من المسلمين».] و هم چنين عملاً به مردم نشان دهد كه افرادى چون ابوبكر، عمر، عثمان و ابوعبيده جراح و... شايستگى خلافت و رهبريت جامعه مسلمين را نخواهند داشت. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 231، تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509، مغازى، جلد سوم، ص 855 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 52. در اين صفحات آمده است: سران مهاجر و انصار از جمله، ابوبكر بن ابى قحافه، عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح، سعد بن ابى وقاص، سعيد بن زيد، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حريش، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير در زير پرچم و فرماندهى اُسامه بن زيد قرار گرفتند. در مغازى، نام ابوبكر ذكر شده است.]

اما توطئه گران و قدرت طلبان، فرماندهى اُسامه را مورد طعن و استهزاء قرار دادند و گفتند چرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين جوان را به فرماندهى مهاجر و انصار گمارده است. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509، كامل، جلد اول، ص 395 و تاريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1313. (سيره نويسان سن اُسامه را از هفده تا بيست سال نوشته اند).]

چون اين سخن به پيامبر رسيد، سخت ناراحت شد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «ان تطعنوا فى امارته فقد طعنتم فى امارة ابيه، و ايم الله، ان كان لخليقاً لامارة، و ان كان لمن احب الناس الى، و ان ابنة هنا لاحب الناس الى بعده». [المسند، حنبل، جلد ششم، حديث 4701، ص 319، صحيح بخارى، جلد ششم، ص 19.]

«اگر هم اكنون بر اُسامه طعن مى زنيد، پيش از اين پدرش را نيز طعن زديد و حال آنكه به خدا او فرماندهى شايسته بود و پس از او نيز پسرش شايسته ى فرماندهى است و در نظر من محبوب ترين مردم است». [ر. ك: الطبقات، جلد دوم، ص 300 در اين صفحه آمده است: سالم گويد هر گاه پدرم (عبدالله) اين حديث را مى گفت مى افزود: البته پس از فاطمه عليهاالسلام.]

بيمارى پيامبر كه اواخر ماه صفر يازدهم هجرت شروع شده بود، شدت يافت و از طرفى خبر ظهور مدعيان پيامبرى، چون، اسود عنسى در يمن، مسيلمه در يمامه و طليحه در بنى اسد، به مدينه رسيد. موارد فوق مردم را در حركت سپاه مردد ساخت. امّا پيامبر مكرر مى فرمود: «انفذوا جيش اُسامه» «سپاه اُسامه را حركت دهيد». [تا ريخ يعقوبى، جلد اول، ص 509 هم چنين رجوع شود به: طبقات، جلد سوم، ص 232.]

وصيت نامه اى كه نوشته نشد

بخارى در صحيح از طريق ابن عباس و زهرى مى نويسد: چون بيمارى پيامبر شدت يافت به حاضرين در خانه اش فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا مطلبى را بگويم بنويسيد كه بعد از من گمراه نشويد، كه سر و صداى اختلاف و نزاع بين آنها بالا گرفت و اين صدا شنيده شد كه تب بر پيامبر غالب شده است، او هذيان مى گويد، نزد ما قرآن است، آن ما را كفايت مى كند، [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد دوم صحيح بخارى، جلد ششم، ص 11، «وحدثنا... عن الزهرى فقال بعضهم ان رسول الله- صلى اللَّه عليه و آله- قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف اهل البيت».] پيامبر با مشاهده ى اين
صحنه و بيانات متأثر شدند و شايد دانستند اگر كلامشان به ثبت رسد فتنه برپا مى شود. پس به آنان فرمودند، از نزد من دور شويد.

آنانكه حرمت پيامبر را رعايت نكردند و به او نسبت هذيان گفتن دادند، [ر. ك: نهايت الارب فى فنون الادب، تأليف شهاب الدين احمد نويرى، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، انتشارات اميركبير، تهران، 1365، چاپ اول، جلد سوم، ص 334 در اين صفحه آمده است: عمر بن خطاب بود كه در پاسخ درخواست پيامبر گفت: پيامبر هذيان مى گويد و كتاب خدا ما را كفايت مى كند.] آيا اين آيات الهى را نشنيده بودند؟ «ما ضَلّ صاحِبُكُم وَ ما غوى- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى- اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى».

«صاحب شما (محمد صلى اللَّه عليه و آله) هيچگاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او هيچ غير وحى خدا نيست». [قرآن مجيد، سوره ى نجم، آيات 4، 3 و 2، ترجمه ى الهى قمشه اى.]

ريشه ى پيدايش احزاب در مدينةالنبى

ريشه ى پيدايش احزاب در مدينه را شايد بتوان در سال دهم هجرت خصوصاً پس از واقعه ى تاريخى غديرخم جستجو كرد. [ر. ك: تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند، ص 96.] در اين روز انتصاب حضرت على عليه السلام به مقام ولايت و خلافت، گروهها و افرادى كه هنوز ويژگى هاى نظام قبيله اى در ذهن آنها زنده بود را ناخشنود ساخت.

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله از وجود چنين جريانهاى فكرى كه در حال تجلى بود آگاه بودند، چنانكه «ابومُوَيهه» غلام پيامبر گويد: «شبى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله به من گفت، كه از جانب خداوند امر شده است براى اهل بقيع طلب آمرزش كنم، تو نيز با من
همراه شو، چون پيامبر گرامى به بقيع رسيد، براى اهل بقيع طلب مغفرت نمود و بر آنها درود گفت و فرمود: «گوارا بادتان اين خموشى كه زمان فتنه و شورش رسيده و شما آسوده هستيد»، [كامل، جلد اول، ص 396.] و «فتنه ها مانند پاره هاى تاريكى شب پياپى مى رسد و هر فتنه كه مى رسد از اول بدتر و سياهتر است». [تا ريخ سياسى آئينه وند، ص 96. در اين صفحه آمده است: «اَقبلتِ الفِتنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ المُظْلِمْ».]

هم چنين از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در اواخر عمرش بارها شنيده مى شد كه مى فرمود: «سَتَفْرَقُ اُمَّتى عَلى ثلاثَ و سَبعَين فرقه، فرقة ناجية والباقونَ فىِ الْنار». [اسرار سقيفه، ص 46.] «عنقريب امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهند شد، تنها يك فرقه رستگارند و بقيه در آتش خواهند بود». [اسرار سقيفه، ص 46.]

به روايت اهل شيعه، چون بيمارى رسول اكرم شديد شد، جماعت انصار به ديدارش آمده بودند پيامبر على بن ابى طالب عليه السلام را طلبيد و به كمك او و عباس وارد مسجد شد و خطبه ايراد كرد و براى بار ديگر به مردم فرمود: من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانبها كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت من مى باشد، مى گذارم، هرگاه كسى آنها را ضايع كند خداوند متعال او را ضايع خواهد كرد چيزى به آنها نياموزيد كه ايشان از شما داناترند. [ر. ك: صواعق محرقه، طبع مصر، 1292 هجرى، ص 201.]

با وجود اين به دو مسأله ى جانشينى پيامبر، در آخرين روزهاى حيات وى، به صورت بحرانى پيچيده در ميان سران و اصحاب برجسته و كارگزاران اصلى
سياست فردا، و حتى در رابطه ميان اينان با شخص پيامبر خود را نشان داد. و پس از مرگ وى بى درنگ به شكل انفجارى بيرون ريخت و به سرعت شكل گرفت. [امت و امامت، تأليف على شريعتى، انتشارات قلم، 1358، چاپ...، ص 128.]

رحلت پيامبر اكرم در سال يازدهم هجرت

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در حال ارتحال بود، حضرت زهرا عليهاالسلام بر بالين پدر نشسته و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، با حالتى غمگين به چهره ى نازنين رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى نگريست، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله از احوال پريشان و چشمان گريان دختر عزيزش منقلب شد، به او اشاره كرد، فاطمه جان، نزديك بيا، و رازى به او گفت كه حضرت زهرا عليهاالسلام سخت گريست و پس از آن سخن ديگر، به آن حضرت فرمود كه لبخندى بر لبان حضرت فاطمه عليهاالسلام نقش بست.

چون پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وفات يافت، عايشه سبب آن گريه و خنده را از حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد، آن حضرت فرمود، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نخست فرمود، كه مرگش فرا رسيده است كه من از شنيدن اين خبر گريستم و بار دوم فرمود، فاطمه جان، مرگ تو نيز نزديك است و تو نخستين كس از خاندان من هستى كه به من ملحق خواهى شد. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 17، طبقات، جلد دوم، صص 296- 297، كامل، جلد اول، ص 452.]

لحظاتى بعد در حالى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله سر بر سينه ى حضرت على عليه السلام داشت، بديدار حق شتافت. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 314 و در صفحه 313 آمده است، عايشه نقل مى كند، پيامبر در حاليكه بر سينه ى من تكيه داشت رحلت فرمود.]

/ 27