در مبحث گذشته ما از ابعاد جهانى نظريه سياسى اسلام سخن گفتيم و در اين مبحث به ابعاد جهانى دولت اسلامى مى پردازيم. اين ابعاد عبارت اند از:1 ـ رهبرى جهانىتعاريف متعددى از (دولت) ارائه شده است, يكى از آن ها اين تعريف است كه مى گويد:دولت عبارت است از يك گروه انسانى كه در سرزمينى معين اقامت و استقرار دايمى و هميشگى دارند و دررأس آن ها سازمانى حكومتى قرار داشته كه به اداره امور و شئون داخلى و خارجى آن ها مى پردازد.23اركان تشكيل دهنده دولت, شامل جمعيت (يا ملّت), سرزمين و حاكميت است. گاهى از حاكميت به سلطه يا حكومت تعبير مى شود. پس سرزمينى كه فاقد جمعيت باشد. دولت ناميده نمى شود و جمعيتى كه فاقد سرزمين باشد نمى تواند تشكيل دهنده يك دولت باشد, بنابراين (اسرائيل) چون واجد سرزمينى از آنِ خود نيست, دولت شمرده نمى شود.*و سرزمين ها و جمعيت هايى كه داراى حاكميتى از خود نباشند نيز دولت شمرده نمى شود, مانند سرزمين ها و ممالكى كه تحت سلطه استعمارى قرار دارند.اگر به تحليل عميق در تعريف ياد شده و اركان سه گانه حاصل از آن بپردازيم, در خواهيم يافت كه اين تعريف برگرفته از مفهوم قومى و ملى است. پس مقصود از ملت گروهى از مردمانند كه داراى منشأ قومى خاصى هستند. و مقصود از عنصر جغرافيايى و ارضى (اقليم), سرزمين معينى است براى گروه معينى از مردمان, و منظور از حاكميت, حق ملت است در انتخاب راه و تعيين سرنوشت خود, بنابراين حاكميت هم معنايى ملى و مادى (عَلمانى) خواهد يافت. اگر ژرف تر به به تحليل خود ادامه دهيم مى يابيم كه نظريه حاكميت بيان گرِ نقطه اصلى اختلاف ميان انديشه سياسى ليبرال (ملى ـ مادى) و انديشه سياسى اسلام است.اين نقطه اختلاف اساسى را مى توانيم با طرح اين سؤال روشن سازيم كه: حاكميت از آنِ كيست: خدا يا انسان؟اگر حاكميت از آنِ خداى سبحان باشد, انسان را شأنى نيست جز تسليم و خضوع در برابر اراده الهى و قانون آسمانى. و از آن جا كه خداى سبحان تجسم مادى نمى يابد اين حاكميت را به شكل حسّى اعمال نمى كند, بلكه در بُعد تشريعى متجلى مى سازد, و بر انسان است كه از شرايع آسمانى كه به طور پى درپى نازل گرديده تا به اسلام ختم شده است, پيروى كند.