خداوند متعال در قرآن كريم در بيش از چهل مورد خود را (رب العالمين) توصيف مى كند. پس او پروردگار همه جهانيان, و از جمله آن ها انسان, است, پس هستى از عوالم گسترده اى تشكيل يافته كه عالَم انسانى جز جرمى كوچك از اجرام آن به شمار نمى آيد; يعنى جهان گرايى يك پديده تكوينى است پيش از آن كه پديده اى انسانى باشد, از آثار چنين تصورى از هستى آن است كه عالم انسانى را از غرور و نخوت مى پيرايد و حسِّ جهان گرايى را ژرفا بخشيده و بر هر چه غير آن غالب گردانيده و به اصالت آن در شخصيت انسانى قوام و سداد مى بخشد. اگر هستى را منظومه اى جهانى بدانيم, انسان با تمام ملت ها و كشورهايش, منظومه كوچكى از توابع منظومه آفرينشِ مُذاب در بندگى پروردگار هستى است. اين همان نقش سازنده اى است كه عقيده توحيد در تحقق جهان شمولى اسلام ايفا مى كند. پس جهان شمولى مظهر توحيد در زندگى اجتماعى است, و به اندازه اى كه (پروردگار) به قدرت و سيطره بر هستى توصيف مى شود, حس جهان گرايى در شخصيت انسان قوّت و رسوخ يافته و براحساس هاى ديگر غالب مى گردد.همانا خانواده اى كه نيازمند پروردگار نيست خانواده اى از هم گسسته و مجادله آميز است, و بشريتى كه ربوبيت (رب العالمين) را نمى پذيرد, بشريتى گرفتار در جدال و در معرض تهديد جنگ هاى جهانى و بمب هاى اتمى است.
2 ـ محتواى روحى و اخلاقى
جهان گرايى يك معنا دارد و آن انسان دوستى است, و اين معنا تمام نمى شود مگر آن گاه كه حس جهان گرايى به درجه اى برسد كه بر احساس هاى محلى غالب آيد, و اين درجه تحقق نمى يابد جز در چهارچوب عقيده اى متوازن و متكامل كه براى عالم غيب حقيقتى بزرگ تر و مهم تر از جهان ماده و براى روح حقيقتى عظيم تر از جسم قائل است و (ديگر گرايى) را بر (خودگرايى) ترجيح مى دهد و مصالح (ديگران) را بر مصالح (خود) مقدم مى دارد. پس حُبّ انسانيت در حقيقت تجلّى اجتماعيِ اولويت غيب بر ماده و تقدم روح بر بدن و ترجيح (ديگرى) بر (خود) است, و اين همان ركن روحى و اخلاقى است كه جهان شمولى بر آن استوار است و چنين ركنى را در غير اسلام نمى توان يافت.
3 ـ تقويت سيطره عقل بر غريزه
ملى گرايى يك غريزه و انفعال است و از اين رو به جنگ و منازعه مى انجامد, زيرا غريزه ارزش ها را نمى شناسد در حالى كه جهان گرايى يك ارزش اخلاقيِ عقلى است. بنابراين, براى كسى كه شعار جهان گرايى را سر مى دهد لازم است كه سيطره عقل را بر غرايز تقويت و تثبيت كند, اين معنا صورت كامل خود را نمى يابد مگر در قالب عقيده اى اخلاقى و متوازن مانند اسلام.اين ها اركانى هستند كه جهان گرايى اسلامى بر آن ها استوار است, و اين موارد در مجموع قاعده و مبناى عقايدى و اخلاقى نهاد دولت جهانى را در اسلام تشكيل مى دهند.به اين ترتيب دولت جهانى مفهومى جغرافيايى نيست تا با مساحت سرزمينى كه تحت سيطره چنين دولتى قرار دارد مقايسه شود, بلكه نهاد دولت جهانى مفهومى اخلاقى دارد كه با ارزش هاى اخلاقى سنجيده مى شود. پس به اين نتيجه مى رسيم كه دولت پيامبر(ص) دولتى جهانى بوده ولو همه جزيرة العرب را هم تحت سلطه نداشته است و امپراتورى بريتانيا جهانى نبوده گرچه دو سوم كره زمين را دربر داشته است.