دولت اسلامى از قانونى برخوردار است كه روابط اجتماعى را بر اساس ويژگى هاى انسانى و كاملاً به دور از خصوصيات محلى و قومى, همان گونه كه محتواى جهانى اين دولت مى طلبد, تنظيم مى كند.اگر به خطاب هاى قرآنى نظرى بيفكنيم مى بينيم قرآن همواره عنوان هاى عام را براى خطاب به كار مى برد, مانند (ياايها الناس, الانسان, الذين آمنوا, الذين كفروا,…) و در هيچ يك از خطاب هاى آن نشان از عنوانى تعصب آميز وجود ندارد و خطاب هايى هم چون (ياايها العربى, المكى, يا القرشى) در آن نمى توان يافت.بديهى است كه اين زبان قرآنى در شريعت اسلام انعكاس يافته به طورى كه اين شريعت در راه كارهاى قانونى خود بر ويژگى هاى اصيل انسانى هم چون عمل و ايمان تكيه دارد و در محاسبات خود هرگز خصوصيت هاى محلى هم چون خويشاوندى و پيوند و علقه هاى قبيله اى و وطنى و قومى را وارد نمى سازد. اين خود محورى تخصصى و گسترده اى است كه بحث و استدلال و استشهاد درباره آن نيازمند مجالى واسع و فرصتى كافى است.اما مناسب ترين نكته اى كه اكنون مى توان به آن اشاره كرد مسئله شهروندى در دولت اسلامى است به گونه اى كه سرزمين و قوميت هيچ يك در اين مسئله معيار قرار داده نشود, و تنها معيار,همان ايمان به دولت اسلامى و به دارالاسلام و آمادگى براى دفاع از آن و جهاد براى گسترش آن است.41 هركس به اين امور ملتزم گردد استحقاق به دست آوردن وصف شهروندى و انتساب به دولت اسلامى را خواهد داشت, و بر دولت اسلامى است كه تابعيت خود را به چنين شخصى اعطا كند مگر در صورتى كه شرايط استثناييِ اجتناب ناپذيرى اجازه اين امر را ندهد. و به اين ترتيب شهروندى و تابعيت دولت اسلامى از مفهوم تعصبى خارج گرديده و معنايى جهانى به خود مى گيرد.
3 ـ جامعه جهانى
بعد جهانى سوم در دولت اسلامى اين است كه دولت اسلامى دولت جامعه جهانى است, جامعه اى كه در آن قوميت ها, رنگ ها و وطن ها در كوره عقيده ذوب مى گردد, و هر چه كه نداى (لا اله الا اللّه) بلندتر گردد به همان ميزان بت هاى عصبيّت فرو خواهند افتاد و ويژگى هاى انسانى بروز خواهند يافت و به صورت ارزش ها, فضايل, كمالات و اخلاقيات متجلّى خواهند گشت.در واقع در جامعه اسلامى انديشه جماعت حاكم است به خلاف جامعه اروپايى كه انديشه رقابت بر آن حاكم است42, و هرگاه در مطالعه اين فرق عميق ميان اين دو جامعه بينديشيم مى يابيم كه انديشه و روحيه جماعت در جامعه اى كه ارزش هاى دينى و اخلاقى بر آن سيطره دارد, امرى طبيعى مى نمايد, هم چون خانواده اى كه پدرى مقتدر و با كفايت آن را اداره مى كند. همين طور سيطره انديشه و روحيه رقابت برجامعه مادى امرى طبيعى است, هم چون خانواده اى كه از قطب مديريت پدرى محروم بوده و به سبب اميال فرزندانش كارش به تفرق و تشتّت انجاميده است. پس جامعه دينى در پرتو شعار (يداللّه مع الجماعة) زيست مى كند, و جامعه مادى تحت شعار (رقابت براى بقا) به سر مى برد, اين است معناى كلام خداوند سبحان كه فرمود:لو انفقْت ما فى الارضِ جميعاً ما الّفت بين قلوبهم ولكنّ اللّه الّف بينهم.43انديشه رقابت در حقيقت تعبير طبيعيِ قوميت و ملى گرايى جوامع جديد است, همان گونه كه انديشه جماعت تعبير طبيعى و درستِ محتواى جهانى جامعه اسلامى است و انديشه اى است كه با مبناى ولايت ميان مؤمنان تكامل مى يابد; ولايتى كه مفاد اين كلام خداى سبحان است كه فرمود:… والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض.44