دولت اسلامی، دولتی جهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دولت اسلامی، دولتی جهانی - نسخه متنی

عبدالکریم آل نجف؛ ترجمه: م‍ص‍طف‍ی‌ ف‍ض‍ای‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شعارحكومت جهانى, اغلب به عنوان وسيله اى براى تاختن بر ملت ها و جمعيت هاى ديگر به منظور تحقق اهداف توسعه طلبانه به كار گرفته مى شود, كه در آخرين حد خود صورت تشكيل نظام امپراتورى را پيدا مى كند, و از آن چه گذشت روشن گرديد كه اين صورتى جعلى است و حقيقتِ دولت جهانى نيست و در واقع از آثار و عواقب سوء عصبيت قومى و ملى است.

نظريه حاكميت بشرى در حقيقت ركن اصلى ليبراليسم غربى را تشكيل مى دهد, و انسان محقق حق دارد بپرسد كه كدام برهان منطقى و دليل عقلى مبناى ايمان غرب به اين نظريه و در نظريه حاكميت الهى گرديده است. نظريه ها در واقع از دو جهت ارزيابى مى شوند: يكى جهت واقعى و ديگر جهت اجتماعى. مقصود از جهت واقعى همان اساس علمى يا فلسفى است كه نظريه بر آن استوار گرديده و مراد از جهت اجتماعى طبع دست آوردها و آثار مثبت يا منفى است كه اين نظريه براى جامعه انسانى در بر دارد.

حق اين است كه انتخاب اين نظريه در غرب تنها از بُعد اجتماعى, آن هم براساس تحليلى ناقص, صورت گرفته و بر واقعِ علمى استوار نيست. اين همان خلل فلسفى يا علمى عميقى است كه بر ليبراليسم غربى عارض گرديده است. در واقع توسل به نظريه حاكميت بشرى جز بر پايه اى الحادى قرار ندارد و به بحث در مسئله نگرش كلّى به هستى بر مى گردد كه مسئله ايمان و الحاد از آن ناشى مى شود. اگر الحاد ثابت شود ادعاى حاكميت بشرى براى انسان ميسّر مى گردد, و اگر چنين نشود, اين ادعا مبنا و اساس منطقى نخواهد يافت, اما اگر ايمان به اثبات برسد, حاكميت خدا بر انسان و هستى ثابت مى گردد, در حالى كه ليبراليسم غربى هرگز به اين مسئله نپرداخته و در پى يافتن مبنايى فلسفى براى خود نبوده است, بلكه از غور در اين موضوع اجتناب ورزيده و موضع اجتماعى خود را منفصل از آن و براساس قول به جدايى دين و سياست تعيين و ترسيم كرده است, و اين قول كلامى بى معناست, چرا كه اگر دين را حقيقتى و واقعيتى باشد لاجرم جامعه را راهى غير از تسليم در برابر حاكميت الهى و نظام اجتماعى دينى نيست, واگر دين واجد حقيقت و واقعيتى نباشد وجود فردى و اجتماعى آن هر دو را بايد نف

يى كرد, و پذيرش آن به عنوان يك برنامه فردى و ردّ آن به عنوان برنامه اجتماعى معنايى ندارد.

از همين روايت كه شهيد آيت اللّه سيد محمد باقر صدر, ليبراليسم غربى را به گونه اى توصيف مى كند كه يا متضمّن نيرنگ و گمراه سازى است و يا مبتلا به ناشكيبى و قلّت تأمّل است;28 با يادآورى اين نكته كه مراد اين نيست كه غرب خالى از فلسفه هاى الحادى است بلكه واجد چنين فلسفه هايى است اما توجيه فلسفيِ پايه و اساس دنيويِ (عَلمانى) ليبراليسم غربى ممكن نيست.

حقيقت آن است كه غرب در واقع تحت فشار جريان تلخ سلطه كليسايى, كه به مبناى ظلم و فساد و تعدى و عدوان تبديل شده بود, به علمانيت (سكولاريسم) پناه برد. اين همان تحليل اجتماعى ناقصى است كه گفتيم انتخاب نظريه حاكميت بشرى در غرب بر آن استوار گرديده است, زيرا در نظر غرب, دين و پيرو آن نظريه حاكميت الهى قول به حقانيت و تقدس پادشاهان و امپراتوران را در حكومت خودكامه بر مردم نتيجه مى دهد, و اين همان تئوكراسى* است كه ذهنيت غرب را بيمناك ساخته است. حال آن كه دين مسئول آن تئوكراسى نيست و آن چه كه در غرب (در قرون وسطى) واقع شده صورتى جعلى و ناحق بود كه به ناروا به دين نسبت داده شد, چرا كه نه تنها نظام كليسايى مظهر و مصداق دين نبوده بلكه حتى مسيحيت راستين نيز مظهر بالفعل دين نيست, زيرا محكوم به نسخ گرديده و اين اسلام است كه تنها مظهر و مصداق دين و خط نبوت است.

/ 22