همگام با راهيان كوى دوست - همگام با راهیان کوی دوست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همگام با راهیان کوی دوست - نسخه متنی

ناهید فلاحتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همگام با راهيان كوى دوست




  • كعبه خود سنگ نشانى است كه ره گم نشود
    حاجى احرام دگر بند ببين ياركجاست؟



  • حاجى احرام دگر بند ببين ياركجاست؟
    حاجى احرام دگر بند ببين ياركجاست؟



گوهر شناس آفرينش درّ گرانى را به امانت نزدم سپرده و وظيفه محافظت و بهره جويى از آن را به من محول كرده بود، در حالى كه در يك ميدان وسيع بازى و سرگرمى واقع شده بودم ( وما الحيوة الدنيا الاّ لعبٌ ولهو ) ، هيچ شناخت و اطلاعى از ارزش آن نداشتم يا شايد هم شناخت داشتم ولى سرگرمى هاى فراوان اين ميدان و بازيگوشى خودم غافلم كرده بود. به هر صورت به عوض حفاظت و قدرشناسى و بهرهورى از آن، مثل موجود لا شعورى كه فرقى مابين خرده شيشه با جواهر قائل نيست، آن گوهر را در خار و خاشاك و آلودگيهاى فراوان رها كردم، حتى گاه گم كردم و با راهنمايى همان گوهرشناس آن را يافتم، به تدريج كه قدرى به ارزش آن درّ واقف شدم. و بصيرت گوهرشناسى يافتم، گوهرم را خاك آلوده و بى جلا يافتم و ناراحت و پشيمان از حماقتها و قدر ناشناسيهاى خودم به دنبال چاره گشتم. چه كنم كه بار ديگر گوهرم زيبا شود، آخر ممكن است وقت امانت دارى ام (با فرارسيدن مرگ) به پايان رسد و صاحب گوهر دنبالش بيايد، اينطورى كه نمى شود به صاحبش برگرداند، بايد مثل اوّلش تميز شود.

خلاصه دنبال چاره بودم، ديدم راهى ندارم مگر اين كه به سراغ گوهر شناس بروم و از خودش بخواهم كه آن را برايم جلا دهد يا اين كه به خودم بياموزد كه چگونه جلايش دهم و اين بار به او قول دهم كه ديگر مراقب باشم ونگذارم خراب شود!.

آرى، قصّه حج من اين است، مى خواهم بروم براى جلا دادن، پاك كردن گرد و خاكها و كدورتها، زنگها و رنگها و... احساس مى كنم عمرى به بطالت گذرانده ام و كارى نكرده ام جز جمع آورى يك مشت تخلفات و اعمالى كه اگر صورت مثالى آن را نشانم دهند وحشت مى كنم و بدون پاكسازى و بيرون ريختن آنها از لاى پرونده وصفحه دلم، تصوّر ايجاد بناى انسانى وساختن چهره انسان، كه لقب «خليفة الله» گرفته واثرى از روح خدا دارد، برايم متصوّر نيست. احساس مى كنم كه خودم را گول مى زنم نمى توانم، كريهى و حيوانيت صورت قبلى را ناديده بگيرم وحالا صورت انسانى بسازم. دلم مى خواهد حركتى، نيازى، نظرى و خلاصه يك چيزى آن را ريشه كن و باطل كند و دوباره به من امكان دهد كه از نو بسازم و اين را در حج ديدم.

حج يك امكان است، يك ميقات است، يك ميعادگاه بارعام حق تعالى است. وقت ملاقات داده و اصلا خودش دعوت كرده، مى خواهد به حرفمان گوش دهد، ارتباط مستقيم و نزديك پيدا كند.

حج يك سفر است، سفر از خيلى چيزها و حذر از آنها و جاگذاشتن خيلى از اسباب و اثاثيه هاى بى مورد، جاگير و حتى مضرّ و نيز برداشتن يك توشه بدرد بخور ولازم براى رسيدن به مقصدى بزرگ وآشنا و گاه فراموش شده.

حج سفرى است از ارزشهاى پست و دون، به مراتب و ارزشهايى بالاتر.

حج سفرِ دل است، معراج روح است، ملاقات قطره است با دريا، اتصال پرتو نورانى است به منبع نور.

و خلاصه حج زندگى ساز است و زندگى شكل دهنده انسان، و انسان «گوهر» است.

امّا تمام حج قبل از حج است. مگر ممكن است بدون اين كه بفهمى آن گوهرت آلوده شده و پاك وزيبايش را بخواهى و بدون اين كه دنبال چاره بگردى و راه تطهيرش را بخواهى و بدون اين كه تمنّاى جلا دادنش را داشته باشى، آن گوهرشناس برايت جلا بدهد؟ بعلاوه اگر هم جلا داد نتيجه و فايده اى ندارد، چون نفهميده اى كه چه چيزهايى آن را خراب وكِدِر كرده بود كه از آنها حذر كنى (تقوا و ورع) و نفهميدى كه چطور بايد حفظش كنى و آمادگى مراقبت و نگهدارى اش را پيدا نكردى (خودسازى). پس اگر جلا داده اش را هم به دستت بدهند فرقى نمى كند. دوباره فورى مثل اولش مى شود، بله بايد تلاش كنيم، آن طوركه تشنه آب براى نوشيدن لَه لَه مى زند و كعبه را بيابيم و طواف كنيم (خداى كعبه را) آنطورى كه كبوتران واله و عشق باز، ريسمان محبت يار بگردن افكنده و آن ريسمان او را به طواف يار مى چرخاند (اشاره به خطبه اى از نهج البلاغه) و ذات اقدسش را چنان پر قدرت متصل شويم كه لحظه اى رهايى و گم گشتگى و حيرانى نصيبمان نشود.

همواره در زندگى انسان لحظات و ايّامى وجود دارد كه هم به سبب موقعيت زمانى و هم از جهت وضعيت روحى خودِ فرد، تكرار نشدنى و برگشت ناپذير است و چه بسا كه گرانبهاترين قسمت عمر او را تشكيل مى دهد. پس خوشا به حال آنكس كه قدر مى شناسد و از اين اوقات كمال استفاده را مى برد و واى بر او كه چشم بر هم مى گذارد و نديده ونفهميده مى گذرد.

... و حج از آن هنگامه ها و ايّام است كه بايد فرصت را غنيمت شمرد و هر چه بيشتر از آن خوشه چينى كرد، بايد براى تمام عمر از آن نيرو و برنامه گرفت، بايد با آن زندگى را ساخت وخدا مى داند كه هربنده اش چگونه بر روضه حج وارد مى شود و چگونه از آن عبور مى كند آنچه مسلم است اين كه چشمه جوشان است ولى بهره هر كس بقدر پيمانه اوست.

روز شنبه 13 مرداد ماه سال 63 (مصادف با 6 ذيقعده 1404) ساعت 3 و 20 دقيقه بعد از ظهر، بعد از ساعتها انتظار، كه شايد به اندازه روزها برايم طولانى شده بود، از فرودگاه تهران به طرف جده حركت كرديم، در طى 3 ساعت پرواز، هر كس در خودش غوغايى داشت. در آن لحظات خدا مى داند در دلها چه چيز بود! خسته از انتظار، مُشتاقِ رسيدن و زيارت، و با حالت ناباورى و هيجانى كه مانع از آرام داشتن و خوابيدن مى شد بالأخره ساعت 6 و ربع بعد از ظهر به وقت تهران و 5 و 45 دقيقه به وقت جده بود كه در فرودگاه جده پياده شديم.

در جده حدود پنج ساعت بوديم كه به نماز و شام واستراحت صرف شد، ساعت حدود يك نيمه شب بود كه با ماشين به قصد مدينه حركت كرديم، نماز صبح را در منطقه بدر خوانديم و حدود ساعت 10 صبح بود كه با خستگى فراوان كه به علت بدى راه عارض شده بود، به منزلى كه پيشتر در مدينه آماده شده بود رسيديم و ساعت 6 بعد از ظهر راهى حرم مطهر حضرت رسول شديم. در آن لحظه كه به طرف مسجد النبى قدم برمى داشتم همواره اين كلمات در گوشم طنين افكن بود كه:

«حواست هست پا جاى پاى چه كسانى مى گذارى، چه راحت راه مى روى! هيچ مى دانى كه اين كوچه و خيابان گواه حركت ها و رفت و آمدهايى بوده و گفتگوهايى را به ياد دارد؟!» گوشه هايى از تاريخ پيامبر و ائمه ـ عليهم صلوات الله ـ برايم تازه مى شد وسعى مى كردم بتوانم آنها را حس كنم.

نزديك حرم كه رسيديم، با كنجكاوى به هر طرف نگاه مى كردم. گلدسته هاى بلند و زيباى حرم نمايان است، وقتى چشمها به گنبد رسول الله مى افتد مثل اين كه بند دل آدم پاره مى شود! شوق و ذوقى كه داشتم با ناباورى عجيبى آميخته شده بود. «خدايا! سپاس تو را كه به من لياقت و سعادت اين را دادى كه به حضور رسولت برسم. اينجا خانه محمّد بوده، خانه فاطمه بوده، على و حسنين اينجا زندگى كرده اند، مدينه شهر ائمه است، شهر وفادار به پيامبر است. وقتى به شهر مى نگرى به ياد مى آورى استقبال انصار از رسول خدا ـ ص ـ را. به قول يكى از دوستان، آدمى در مدينه احساس امنيّت مى كند، از غضب و بد اخلاقى و آزار عربها كه پيشتر شنيده بودم، در مدينه نديدم. گوئى اينها با عربهاى مكه فرق مى كنند، هرچه باشد مدينه پناه دهنده و پذيراى رسول الله بوده، در حاليكه در مكه جز رنج و شكنجه به آن حضرت نرسيد» در همين فكرها بودم كه وارد حرم شديم. مسجد النبى عجب عظمت و شكوهى دارد! به دنبال ضريح مطهر مى گشتيم، وقتى فهميدم كه عصرها اجازه نمى دهند به آن قسمت برويم، خيلى ناراحت شدم، به هر حال گوشه اى از مسجد نشستيم و زيارت خوانديم و بعد هم نماز مغرب را به جماعت بجا آورديم. ديدن و حضور در نماز جماعت مسجدالنبى برايم بسيار جالب بود. شكوه و عظمت خاصى دارد. امام جماعت مسجدالنبى لهجه فصيح وبليغ ولحن زيبايى دارد. از طرفى بزرگى مسجد، فراوانى جمعيت كه سطح خيابانهاى اطراف مسجد را هم مى پوشاند و انواع و اقسام آدمها كه در جمعيت ديده مى شوند هر بيننده و ناظرى را جلب مى كند، هر روز هم كه مى گذرد بر تعداد افزوده مى شود; به نحوى كه اين روزهاى آخر ديگر مغازه دارهاى نزديك حرم موقع نماز توى مغازه شان متصل به جمعيت بودند!

چقدر خوب مى شد اگر همه مسلمانها به خصوص شيعه ها تقيّدشان به نماز اينگونه بود، البته جاى تأسف دارد كه اين ظاهر جالب، فاقد معنا است و دشمنان از همين وسائل هم براى پيشبرد مقاصدشان استفاده كرده اند، غير از نمازشان چيز ديگرى كه برايم جالب بود، حفظ اصالتشان است از نظر لباس.

خلاصه همه اينها بر تصوّر زمان صدر اسلام و مدينه پيغمبر كمك مى كند، حيف كه قيافه شهر، سادگى اش را حفظ نكرده و ظاهر نسبتاً پيشرفته اى داشت، ساختمانهاى چند طبقه، شركتهاى بزرگ و خلاصه فرمهاى ساختمانى غربى و از اين قبيل.

بگذريم، سخن به اينجا رسيد كه نماز جماعت را خوانديم و بعدش دسته جمعى به سوى قبرستان بقيع راه افتاديم، مسيرمان از كوچه بنى هاشم بود كوچه پيچ در پيچ و باريك و قديمى است كه از جلو حرم، روبروى در جبرئيل شروع مى شود و روبروى بقيع ختم مى شود. عده اى از بنى هاشم در آن كوچه زندگى مى كرده اند آثارى از خانه امام حسن و امام زين العابدين هم در آنجا بوده ولى ما نديديم، اين كوچه بر خلاف بيشتر جاهاى مدينه، آن ظاهر قديمى و تنگ و خاكى اش را حفظ كرده و خانه هاى كاهگلى قديمى ساز دارد. آدمى آنگاه كه از كوچه مى گذرد، در نظرش مى آيد كه فاطمه زهراء ـ س ـ دست حسنين را در دست دارد و به بيت الاحزان مى روند. آخر بيت الاحزان هم پشت بقيع است و خانه زهراء ـ س ـ هم در كنار مسجد پيغمبر (الآن داخل مسجد واقع شده) و اينطور كه مى گويند مسير دختر پيامبر از اين كوچه بوده است. چگونه مى شود بقيع ظاهرى بس ساده دارد، چرا؟! چگونه مى شود ظاهر بى نور و ساكت خرابه بقيع را ديد و اشك نريخت؟! بقيع تنها زمينى است كه يكجا پيكر مطهر چهار امام (امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق ـ عليهم السلام ـ) را در خود دارد، آنهم كنار هم، با ظاهرى اين چنين، دريغ از يك سنگ قبر! برروى قبر چيزى نمى بينى جز 4 يا 5 سنگ كوچك كه طرف سر قبر بر خاك كاشته اند. خدايا! اين چه زمينى است كه توانسته است اين همه عظمت را در خود جاى دهد! به امام حسن ـ ع ـ فكر مى كنى، دلت مملوّ از نفرت و كينه نسبت به دشمنان اهل بيت مى شود و يادت مى آيد كه چطور بعد از سالها تعدّى به حقوق خاندان عصمت و خانه نشين كردن على بن ابيطالب وبعد از ايستادگى در مقابل عدل على ـ ع ـ لبه تيز حمله شان رو در روى فرزندش امام حسن قرار گرفت، با تحميل صلح مظلوميتى براى آن حضرت ايجاد كردند كه به شهادت تاريخ حتّى بين شيعه هم امام حسن ناشناخته و مظلوم است اينك فضاى قبرستان بر اين ظلم گواهى مى دهد. حسّ مى كنم آسمان مدينه رنگ ديگرى دارد. زمين مدينه زمين ديگر و هوايش هواى ديگر است. مدينه شهر محبّان و دوستداران خدا و شهر رسول الله است. شهرى كه ائمه ـ عليهم السلام ـ آنجا زيسته اند. شايسته ترين انسانها را در خود پرورده است. مدينه مقامى بس والا دارد و هيچ سرزمينى ـ جز مكه ـ به قدر مدينه عزّت پيدا نكرده است. مدينه خاطرات تلخ و شيرين بسيار دارد. اى آسمان مدينه، چه كسى شاهد صادق تر از تو؟ از شبهاى مدينه و از روزهايش بگو; از نزول ملائك و فرشته وحى. توكه ناله ها و درد دلها و آه و سوزهاى على شنيده اى و مناجاتهاى او را به ياد دارى. تو خانه نشينى على را ديدى و شاهد بودى كه مدينه در سوگ زهرا نشسته، عزا دار رحلت ائمه گشته و مرگ رسول الله را ديده است. مدينه! تو چقدر طاقت دارى! اين همه غم و اندوه را ديده اى و هنوز پابرجايى؟! در پشت ديوار بقيع، پشت در بسته و ديوار قبرستان بقيع، بر روى زمين نشستن و دعاى كميل خواندن چه زيبا و لذتبخش است، به خصوص كه ما فردايش عازم مكّه بوديم. جمعيت عظيمى جمع شده بودند، خيابانهاى اطراف بقيع از جمعيت موج مى زد. شُرطه ها (پليس) با بى سيمهايشان از دور مراقب بودند. تعدادى از آنان نيز داخل قبرستان ايستاده بودند و از روى ديوار نگاه مى كردند.

فرياد شعارهاى شركت كنندگان در دعاى كميل به آسمان برخاست. آدمى باشنيدن شعار «الموت لامريكا، والموت لاسرائيل» هيجان زده مى شد، مغازه دارهاى اطراف وغير ايرانيهاى عرب و غير عرب با تعجب نگاه مى كردند. شعارهاى الله اكبر، لا اله الاّ الله، محمّد حبيب الله، محمد رسول الله، محمد امين الله كه داده مى شد بى اختيار مو به بدن آدم راست مى گشت. روز يكشنبه 21 / 5 بعد از ظهر دسته جمعى براى ديدن اماكن ومساجد اطراف مدينه حركت كرديم، ابتدا به دامنه كوه اُحُد آمديم، قبرستان شهداى اُحُد، قبرستان ساده اى است كه قسمت جلوى آن پنجره قهوه اى رنگى دارد شبيه پنجره طلا و پنجره نقره امام رضا ـ ع ـ كه تعدادى دخيل بر آن بسته شده! اينجا هم كسى را نمى گذارند داخل شود، بايد از پشت پنجره زيارت خواند. قبر حمزه سيد الشهداء، عموى پيامبر در اينجا مدفون است كه با سنگهاى سياه رنگ كوتاهى، اطرافش را حدود 20 سانتى متر بالا آورده اند. اين قبرستان در شمال شرقى مدينه، پايين كوه احد است. منطقه احد اينك به صورت شهركى در آمده و آباد شده است. در نزديكى قبرستان اُحد، مسجد مباهله قرار دارد. اين مسجد گنبد كوچك و بلند و سبز رنگى دارد و مسجد آبادى به نظر مى آيد اما متأسفانه درش بسته بود و كسى نمى توانست وارد شود. بعد از قبرستان احد به قصد مساجد سبعه حركت كرديم. ابتدا به مسجد قبلتين رفتيم گنبد سفيد كوچكى دارد و در قسمت بلندترى نسبت به سطح زمين قرار گرفته است. (15-10 پله بالا مى رود) آنجا هم دو ركعت نماز گزارديم. اين مسجد همان است كه پيغمبر در آن مشغول خواندن نماز ظهر بودند، در ركعت دوم نماز جبرئيل نازل شد و پيغمبر را از بيت المقدس به طرف كعبه تغيير داد و بقيه نماز را به سوى كعبه بجا آورد.

بعد از مسجد قبلتين به سوى محلّى كه شش مسجد در آن واقع است رفتيم; مسجدزهرا ـ س ـ ، اميرالمؤمنين على ـ ع ـ ، سلمان، فتح (احزاب)، عمر وابوبكر. آنجا مثل قبرستان اُحد در دامنه و پاى كوه است در شمال غربى مدينه كه آن را كوه سلغ نامند. ساختمان سفيد اتاق مانند كه خيلى ساده است و در كوچكى دارد مسجد فاطمه ـ س ـ است. پشت و بالاتر از آن، در دامنه كوه، مسجد حضرت على ـ ع ـ است كه پله مى خورد و بالا مى رود. سردرش طاقى دارد و بزرگتر از مسجد فاطمه است. محرابى هم در آن هست، در طرف چپ اين دو مسجد، هم سطح زمين، ابتدا مسجد عمر و عقب تر از آن مسجد ابوبكر است كه اين دو مسجد آخر داراى كولر و چراغ و امكانات است اما نمازگزار هر دو كم است. بعد از اين دو، مسجد فتح و سلمان است كه در كنار هم واقع شده اند. ابتدا مسجد سلمان روى سطح زمين وپهلويش، در دامنه كوه، مسجد فتح يا احزاب است كه از نظر بلندى و ظاهر، شبيه مسجد حضرت على ـ ع ـ است وروبروى آن هم قرار گرفته. اين منطقه مربوط به جنگ احزاب يا خندق است كه به پيشنهاد سلمان فارسى، بين قشون دشمن و شهر را خندق كندند. مساجد حضرت على، سلمان، ابوبكر، عمر و حضرت زهرا محل نماز آنها بوده. مسجد حضرت على يادگار محل نماز آن حضرت، هنگام نگهبانى و مراقبت از شهر مدينه است. مسجد فتح جايى است كه به دعاى پيغمبر و به دست حضرت على ـ ع ـ فتح و پيروزى در جنگ احزاب نصيب مسلمانان شد، اينجا چون پاى كوه است و اين مساجد هم اتاقهاى ساده است، تقريباً توانسته حالت طبيعى اش را حفظ كند (البته اين اتاقها را بعد ساخته اند)، از اين نظر خيلى جالب بود كه مى توانست صحنه هاى جنگ خندق را در ذهنم به تصوير بكشد كه براى اختصار از شرح آن خوددارى مى كنم.

نزديك غروب بود كه از آنجا راه افتاديم و به سوى مسجد قبا آمديم، اين مسجد در جنوب مدينه واقع شده وعظمت خاصى دارد، مسجد بزرگ و با شكوهى است بر سردرش آيه «أفمن أسّس بنيانه على تقوى من الله ورضوان خيرٌ ام من اسّس بنيانه على شفا جُرف...» را نوشته اند. شأن نزول اين آيه مربوط به ساختن مسجد ضرار است كه منافقين براى از بين بردن عظمت قبا و پيشبرد اهداف شوم خود، در مقابل مسجد قبا ساختند. نزول اين آيه كه بنيان مسجد قبا را بر تقوا و بنيان مسجد ضرار را به سستى در كنار سيل مى داند، منجر به اين شد كه وقتى آنها آمدند پيش پيغمبر و خواستند كه آن حضرت در آنجا نماز بخواند تا تأييد مسجد شود، پيغمبر دستور خراب كردن مسجد را دادند; به طورى كه امروز ديگر اثرى از آن نيست. مسجد قبا اولين مسجدى است كه بدست پيغمبر بنيانگذارى شد هنگامى كه پيغمبر به دعوت اهل يثرب وبراى نجات مسلمين از رنج و شكنجه قريش در مكه بسوى مدينه هجرت مى كردند در محله قبا كه نزديك مدينه بود (الان جزو شهر مدينه است) توقف كردند و به درخواست اهل قبا كلنگ مسجد قبا را زدند و ياران پيغمبر بخصوص حمزه سيد الشهدا زحمت زيادى در ساختن آن كشيدند، اين مسجد قبل از مسجد النبى پايگاه بزرگى براى اسلام بحساب مى آمد و حضرت محمّد ـ ص ـ در آنجا مكرّر نماز گزارده اند. حتى بعد از ساختن مسجدالنبى، گاهى با پاى پياده به قبا مى رفتند و در آنجا نماز مى خواندند. وقت وداع وخدا حافظى از مدينه نزديك و نزديكتر مى شود. شبى كه فردايش عازم مكه هستيم پشت ديوار بقيع عقده دلى باز كرديم و به طرف حرم پيغمبر راه افتاديم، درهاى حرم بسته است و گروههاى كوچكى از مردم پشت ديوار مسجد نشسته، دعا مى خوانند و با خدا مناجات مى كنند، ماهم سلامى داديم و برگشتيم. فردا صبح زود در حالى كه دلمان مملو از حسرت و اندوه وداع بود و در عين حال دلهره وشوق از انجام عمره و ديدن خانه خدا را داشت، عازم حرم شديم و ـ اگر خدا قبول كند ـ با حال خوشى زيارت كرده، در دل گفتيم:

خدايا! از رسولت گرامى تر در زمين سراغ نداريم اگر چه خطاكار و عاصى هستيم اما باز جزو امّت محمّديم، أللهم ارزقنا شفاعته.

خدايا! اينجا مسكن ومأواى دختر رسولت، عزيزترين زن عالم، زهراى مرضيه است، به حرمتش چنان توفيقى بما عنايت كن كه روز جزا رو سياه و خجلت زده اش نباشيم، پروردگارا! اينجا شهر طاهرين است، نمى خواهم بدون طهارت نفس از اينجا بروم. يا اكرم الاكرمين ويا ارحم الراحمين، اغفر لي وارحمني وتُب عليّ انّك أنت التواب الرّحيم . خدايا! حاجتمندان زيادند. گرفتاريها فراوان است. به هنگام آمدنم به اين ديار مقدس مادران شهدا و آنهايى كه دلسوخته بودند و عزيزى در جبهه داشتند و پيروزى در جنگ را مى خواستند، سفارش كردند كه دعا كنيم; خدايا! به مقرّبان درگاهت، كه در اين ديار خفته اند، خواسته و آرزوى اين دلسوختگان را برآورده ساز، «يا مجيب دعوة المضطرين» ساعتها به سرعت مى گذشت و هركس به نوعى خودش را براى رفتن به مكه آماده مى كرد، دلهره و نگرانى را از چشم بيشتر زائرها مى توانستى بخوانى. پيوسته از همديگر مى پرسيدند بايد چكار كنيم اعمال ومناسك عمره را مرور مى كردند. اكنون پيش از آن كه لباس احرام بپوشيم بايد خودمان را تطهير كنيم و وجودمان را همانند لباس احرام تميز و زيبا و بى رنگ سازيم. بعد از غسل، همه لباس احرام به تن دارند، منظره بسيار جالبى است. چهره ها نورانى و زيبا است. حالتِ آمادگى براى حج و مقصد و آهنگ به سوى حرم امنِ خدا در چهره ها ديده مى شود.

/ 10