نيمه شب با بدنى خسته به خيمه ها رسيديم. فردا روز قربانى كردن است. چند نفر از مردها پذيرفته اند كه به نيابت از ما نيز قربانى كنند. بعد از ظهر به قربانگاه رفته اند وهنوز بازنگشته اند. فرمايش امام سجاد ـ ع ـ است كه: به هنگام قربانى تصميم بگير كه گلوى طمع را ببرى.به انتظار نشسته ايم تا خبر قربانى كردن را بياورند و بگويند كه مى توانيد تقصير كنيد. هر كس به چيزى مشغول است و من نيز در فكرم اسماعيلم چيست كه بايد قربانى شود؟ چه دارم كه از جانم برايم عزيزتر است تا در راه خدا قربانى اش كنم مسأله قربانى اوج «توحيد» ابراهيم و «تسليم» اسماعيل است، و اينك تو بايد توحيدت را همانند ابراهيم ـ ع ـ ثابت كنى و اخلاص و تسليمت را همچون اسماعيل نشان دهى.سرانجام بعد از ساعتى خبر آوردند كه به نيت من ذبح انجام گرفته، حال مى توانم تقصير كنم و از احرام خارج شوم حاجيان وقتى خبر ذبح را مى شنيدند، حلق و تقصير نموده، ديده بوسى مى كردند. آرى روز عيد است و همه خوشحالند. شور و شعف خاصى در چهره ها به چشم مى خورد. دلها از شادى موج مى زند. شايد نشان از آن دارد كه خداوند اعمالمان را قبول كرده است.شب آن روز كه شب يازدهم ذيحجّه بود، قرار شد. براى انجام طواف و سعى به مكه رويم. آنان كه مدينه اوّل هستند، چون بعد از دوازدهم ديگر فرصت زيادى ندارند و بايد به ايران برگردند و از جهتى از سيزدهم ازدحام جمعيت به اوج مى رسد و نمى شود اعمال را درست و راحت انجام داد، بيشتر شب يازدهم، بعد از نيمه شب به مكه مى روند و فردايش تا قبل از غروب آفتاب دوباره برمى گردند و خودشان را به سرزمين منا مى رسانند تا وقوف شب يازدهم و دوازدهم را درك كنند. ساعت حدود يك نيمه شب بود كه به مكه آمديم، مستقيم رفتيم حرم و اعمال را انجام داديم; طواف حج تمتع و طواف نساء، به اضافه نمازهايش و سعى بين صفا و مروه كه بين دو طواف بايد انجام مى شد. بعد از چند ساعت استراحت در هتل، عصر بار ديگر آماده حركت به طرف منا شديم. بعد از ساعتى راه پيمودن، سرزمين منا و بعد هم جمرات نمايان شد، حالا بايد در سه نوبت; جمره اولى، وسطى و عقبى را مى زديم. جمعيت هم خيلى زياد بود بهر حال با توكل به خدا جلو رفتيم و اولى و دومى را نسبتاً راحت زديم اما به شيطان بزرگ كه رسيديم، وضعيت فرق مى كرد آنجا مشكل تر بود چون اين جمره را فقط از يك سو مى شود زد. ازدحام بقدرى بود كه اگر داخل جمعيت مى رفتى سالم بر نمى گشتى بهمين خاطر مردها فرياد مى زدند. جلو نرويد، آسيب مى بينيد، برگرديد نايب بگيريد و... اما راضى نمى شديم. فكر مى كرديم چه كنيم كه يك نفر پيشنهاد داد برويد از بالا بزنيد خوشحال شديم و بعد از كلّى راه رفتن آنهم با پاى بدون كفش ـ چون كفشم داخل جمعيت مانده بود ـ موفق شديم از قسمت بالاى جمره، اين بخش از عبادات را نيز انجام دهيم.اين سه مكان، همان محلّى است كه شيطان در مقابل ابراهيم ـ ع ـ ظاهر شد و سعى در وسوسه كردن او داشت و ابراهيم با پرتاب سنگ او را از خود راند و امروز حاجيان با تأسّى و اقتدا به آن حضرت به طرد شيطان مى پردازند.در هر حال، رمى جمرات روز يازدهم تمام شد روحانى بزرگوار از ما خواست كه صبر كنيم و بعد از اذان مغرب، يعنى شب دوازدهم جمرات روز دوازدهم را هم بزنيم تا فردا به مشكل برنخوريم. لذا مجدّداً هر سه جمره را به ترتيب از اولى به عقبى به هريك هفت سنگ زديم و به خيمه باز گشتيم.به جهت پياده روى زياد، از خستگى روى پا بند نبوديم، اما بسيار خوشحال بوديم كه اعمالمان را انجام داده ايم صبح روز دوازدهم را هم تا ظهر مى بايست در منا وقوف كنيم . لذا تا ظهر هم وقتمان را به خواندن دعاى ندبه و دعاهاى ديگرى كه مناسبت داشت گذرانديم.اين سرزمين منا محل رسيدن به اميدها و آرزوهاست. هر كس اينجا آرزويى دارد وخواسته هايى طلب مى كند بايد هم جوابش را بگيرد و با دست پر برگردد، پس اى كريم از تو مى خواهيم آنچه را كه خير و صلاح ما در آن است ـ چه آنها كه مى دانيم و چه آنها كه نمى دانيم. و دفع آنچه را كه شرّ و بد عاقبتى ما را سبب مى شود ـ مقرّر بدار!