گفتار هشتم
«در بحثهاى گذشته اشاره كرديم كه در يك تقسيمبندى سنتى معارف دينى به سه بخش: عقايد، اخلاِ و احكام تقسيم مىشود، و مقصود از فقه، خصوص احكام فردى نيست بلكه شامل احكام و نظامات اجتماعى اسلام نيز مىباشد. بنابراين، فقه به معناى خاص كلمه، دائرهاى بس گستردهتر از آنچه كه ابتدائاً به نظر مىرسد، دارد. اينك آنچه در اين گفتار بيان مىنمائيم، بحث اخلاِ است. مقصود از مباحث اخلاقى در اين طبقهبندى سنتى مباحثى است كه نه در قالب مباحث عقيدتى مىگنجد و نه در قالب مباحث فقهى. ممكن است اگر اخلاِ نه به سئوال شود: عقايد ارتباط دارد و نه به عمل، پس به كجا ارتباط پيدا مىكند؟ واقع اين است كه مباحث اخلاقى از يكسو وابسته به اعتقادات و مباحث معرفتى است و از سوى ديگر به عمل و رفتار ارتباط دارد. يعنى اخلاقى كه در دين ارائه شده بر تصوير خاصى از انسان، جايگاه او در نظام هستى، ارتباطش با مبدء، و اينكه معادى دارد، استوار است. براساس تصويرى كه ما در اسلام از انسان داريم، او موجودى فطرتاً الهى و طبيعتاً مادى است، موجودى كه به اقتضاى فطرتش، گرايش به خدا، به حقايق و به معنويات; و به اقتضاى طبيعتش، كششى به ماديات دارد. انسانى كه خداوند تبارك و تعالى او را خلق كرد و عالم را براى او آفريد. انسانى كه آمده است تا آخرت خود را در اين دنيا بسازد، و آخرت باطن همين دنياست، هرچه انجام مىدهيم در آن عالم تجلى پيدا مىكند. براساس مجموعهى اين تصورات مباحث اخلاقى در ساختار انديشهى اسلامى شكل مىگيرد. در اينجا مىبايست به اين نكته اشاره كرد كه مباحث اخلاقى در اسلام تفسير غيرصحيحى پيدا كرده است و اين امر نتيجهى گرايش خاصى بوده كه برخى ازمفسران مباحث اخلاقى داشتهاند، يعنى بدون اينكه رابطهى اخلاِ اسلامى با عقايد و احكام، سيرهى نبوى و امامان معصوم(عليهم السلام)سنجيده شود گاه به گونهاى تفسير شده كه شيوهى عزلتگزينى، گوشهنشينى، فرار از اجتماع و حركت اجتماعى و فرار از جهاد را تداعى كرده است. اين تصوير غلط از اخلاِ اسلامى است كه آن را به اخلاِ انزوا، و چلهنشينى تفسير مىكنيم، نه اخلاِ اجتماعى و در صحنه بودن. ما نمىتوانيم اين را انكار كنيم كه برخى از مفاهيم اخلاقى به گونهاى تصوير شده كه لازمهى آنها گوشهنشستن و دست روى دست گذاشتن است. اگر ما توكل به خداوند در امور دنيا را اين گونه معنا كنيم كه مىبايست بايد دست روى دست گذاشت و منتظر بود تا خدا كارى كند، اين همان است كه بنى اسرائيل به موسى عليهالصلوة والسلام گفتند: تو همراه پروردگارت برو و بجنگ، وقتى پيروز شدى بيا به ما خبر بده! اين شيوه، شيوهى بنىاسرائيلى است، اين توكل، توكل اسلامى نيست. توكل اين است كه من در عين اعتقاد به اين كه خداوند تبارك و تعالى مالك من و ناظر بر امر من است، تمام توان خود را در مسيرى كه مىبايست، به كار اندازم. همهى توان من هم از خداست، علم من هم از خداست، عمل من هم از خداست، هرچه دارم از اوست. همهى آنچه در توان دارم به كار گيرم و در عين حال معتقد باشم كه كار دست ديگرى است، من تنها تصميمگيرنده و محور منحصر به فرد قضيه نيستم، اوست كه بايد مرا برساند. اين توكل با عمل اجتماعى و فعاليت اقتصادى هيچ ناسازگارى ندارد. در مورد مفهوم صبر نيز وضع به همين شكل است. اگر صبر اين است كه وقتى مشكلى، مصيبتى، يا بلايى پيش آمد، بروم در گوشهاى بنشينم و دست روى دست و دندان به جگر بگذارم، اين صبر، صبر خاموشان و گوشهنشينان است. اما اگر مقصود از صبر اين است كه تمام تلاش و توان خود را در راه حل آن مشكل به كار گيريم و در قبال صدمات و لطماتى كه در مسير اين حركت پيش مىآيد، صبر پيشه كنيم، اين صبر، صبر حركت است. و همينطور مفاهيم فراوانى از اين دست وجود دارد كه مىبايست يكيك را بررسى كرد ولى ما در اين فرصت مختصر امكان چنين كارى را نداريم و فقط به اين نكته اشاره