باورها و پرسش ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

باورها و پرسش ها - نسخه متنی

مهدی هادوی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مىكند كه اين كار نهايتاً منتهى به از بين رفتن رابطهى او با شاگرد مىشود; ديگر شاگرد او شاگرد نخواهد ماند; خود استادى خواهد شد در كنار اين معلم. بعد گفتهاند: انبيا چنين كردند يعنى انبيا مثل يك طبيب دلسوز، مطالبى را به بشريت آموختند و در اثر اين آموزشها بشريت به يك سطح فرهنگى مىرسد كه ديگر نيازى به انبيا ندارد. همانطور كه مريض بعد از شفا ديگر نيازى به طبيب ندارد و شاگرد بعد از استادى نياز به معلم ندارد. در نظر اينان سرّ خاتميت همين است و اقبال هم كه گفت با آمدن حضرت، مردم از نبى بىنياز مىشوند، مقصودش همين بود; يعنى آموزشهاى آن نبى در بين مردم گسترش پيدا مىكند و ديگر مردم نيازى به آموزش ندارند، ديگر نيازى به نبى ديگرى ندارند(1). آرمانى نمىبيند. حكومت بايد حكومت بدون آرمان، يعنى حكومت ليبرالى باشد، چون ليبراليسم(4) حكومت فاقد آرمان را به عنوان آرمان خود معرفى مىكند(5). حال سؤال اين است كه آيا واقعاً خاتميت اسلام با ويژگىهاى بشر روزگار ظهور و بعد از آن ارتباط دارد؟ و آيا آنچه كه گفتهاند قابل قبول است؟ آيا واقعاً مىتوان پذيرفت كه مردم به يك سطح فكرى و فرهنگى رسيدهاند كه امروز آموزشهاى انبيا به صورت گسترده درآمده و همگانى شده است، به همين دليل دين ديگر دين خاتم است، به ظاهر دين ندارند، اما چون اساس آموزشهاى انبيا را قبول دارند، در واقع ديندارند؟ آيا مىتوان اين را پذيرفت؟

1 . ر.ك: همان، صص 13 ـ 14.

2. Secularism.

3. Fukuyama.

4. Liberalism.

5 . ر.ك: همان، صص 10 ـ 11.

/ 73