سفرنامه اي شيرين و پرماجرا - خاطرات از حج بین سال های 1200 تا 1300 هـ . ش. نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاطرات از حج بین سال های 1200 تا 1300 هـ . ش. - نسخه متنی

سید محسن امین، محمدحسین هیکل، محمد علی مقدادی، سید علی قاضی عسکر، رضا مختاری؛ ترجمه: جواد محدثی، سید حسن اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سفرنامه اي شيرين و پرماجرا

تأليف : سيد علي قاضي عسكر

مقدمه:

سنت سفرنامه نويسي از ديرباز به شكل محدود در بين اقوام و ملل دنيا وجود داشته، ليكن در دو قرن اخير توسعه قابل توجّهي يافته است.

سفرنامه نويسان هر يك با تخصص ها و گرايش هاي فكري خويش به تشريح و توصيف اماكن، آثار و بناهاي تاريخي، موقعيت جغرافيايي، آداب و رسوم مردم روستاها و شهرها، حوادث و رويدادهاي مهم و قابل توجه بين راه و... پرداخته اند.

در ميان سفرنامه ها، سفرنامه هاي مربوط به حج از اهميّت و جاذبه بيشتري برخوردار بوده و نكات حسّاس و مهمّي را از چگونگي حج گزاري حاجيان در قرون گذشته، شيوه رفتار آنان با يكديگر، سختي ها و دشواري هاي گوناگون بين راه، نبود امكانات مادي و رفاهي، برخورد خشن اهالي مكّه و به خصوص مدينه با حاجيان غير عرب و... را گزارش كرده اند.

از سفرنامه هاي شيرين و خواندني حج، سفرنامه اي است كه در پيش ديد شماست، گرچه نويسنده آن ناشناخته است ليكن در مجموع مي توان در يافت كه وي از درباريان و عناصر مورد توجه ناصرالدين شاه قاجار بوده و سفر خويش را نيز پس از استيذان از وي آغاز كرده و سفرنامه را نيز براي استفاده او به رشته تحرير درآورده است.

از مطالب سفرنامه برمي آيد كه نويسنده آن داراي انديشه هاي مترقيّانه اي بوده; مثلا درباره بافت فرش مي نويسد:

«افسوس كه غالب الوان معدني فرنگي شده و غير ثابت... كاش غدغن سختي از جانب اولياي دولت مي شد كه رنگ هاي جوهر فرنگي را ابداً در صنايع ايران استعمال نكنند.»

ويا درباره احداث سدّ مي نويسد:

«اراضي ايران كه اين آبها از روي آنها مي گذرد همه كوير و چول و بي فايده افتاده و حال آن كه مي توان به مخارج جزوي، سدّي بست و آب هاي زياد بر روي زمين هاي مستعدِّ قابل و خوب جاري ساخت و آبادي ها نمود...»

نويسنده با نگاهي نقّادانه از آغاز تا پايان به مسائل پيرامون خود نگريسته و خواننده را با بسياري از رويدادها و حوادث و مشكلات آن دوران آشنا مي سازد. از نكات تكان دهنده اين سفرنامه، بيان گوشه هايي از شيعه آزاري مردم مدينه است. در اين زمينه مي نويسد:

«...عجب اين است كه اهل مدينه ايشان را كلاب مدينه ناميده اند اين طايفه در خارج شهر قديم، خانه هاي بسيار پست خرابه دارند و به كمال سختي زندگاني مي كنند و اهل مدينه آنها را به حرم مطهّر و مسجد نبي راه نمي دهند و گاه گاه اتّفاق نموده، مي ريزند در خانه هاي ايشان، مي زنند و مي كشند و غارت مي كنند...!»

اين سفر در بيست و دوّم شعبان 1296هـ . ق. آغاز و در جمادي الاخري 1297هـ . ق. به پايان رسيده است.

عزم زيارت

خان زاد [خانه زاد] بعد از استيذان و مرخّصي از خاك پاي مبارك همايون اعلي، در بيست و دوّم ماه شعبان 96 [1296] به عزم زيارت بيت الله الحرام، بيرون رفت و در چهاردهم جمادي الأُخري، 97 [1297 ] به طهران بازگشت نمود. و آنچه در عرض مدّت دو ماه سفر ديد، از قراري است كه به عرض مي رساند:

از طهران تا خانقين:

از طهران الي سرحدّ خانقين، بعضي رباطات1 معتبره، و پل هاي عالي، در عرض راه ديد كه، در قديم مردمان بزرگ خير انديش براي آسايش و رفاهيّت خاطر زوّار و مسافرين ساخته اند، و اكثر آنها به مرور زمان خراب شده و بعضي در شرف انهدام است. و كنون به مخارج جزوي، همه آنها تعمير مي شود و سال ها در روزگار، آن بناها و نام نيك بانيان خير باقي خواهد ماند. و هرگاه بي اعتنايي به اين مطلب شود، متدرّجاً2 همگي خراب خواهند شد، و آن مخارج به هدر خواهد رفت، و متردّدين3 و مسافرين به مشقّت ها خواهند افتاد. از جمله در ساروق كه قريه معروفي است متعلّق به ميرزا علي قائم مقام، و صنعت قالي بافي در آن جا شايع است، و مردمان خشني دارد ـ كاروان سراي معتبري بوده، از بناهاي صفويّه. اهل قريه عمداً چنان خرابي به آن جا وارد آورده اند كه قابل سُكني نباشد، محض آن كه متردّدين را در خان هاي [خانه هاي خود] منزل دهند و به انواع مختلف تعدّي نمايند.

صنعت قالي بافي

صنعت قالي بافي در اين دولتِ ابد مدّت، الحمدلله خيلي شيوع و ترقّي نموده. در عبور از خاك عراق [اراك] و همدان و كرمانشاه آبادي نديدم، الاّ آن كه زن ها و دخترها در آن جا مشغول اين صنعت بودند، از جمله در كرمانشاه، دو قاليچه زين پوش ديدم بسيار لطيف و ممتاز، صنعت زني كه انواع گل ها بر آن طرح نموده، همه سايه دار. چنان صنعتي به خرج داده بود كه گويا نقّاش فرنگي با قلم ساخته! امّا افسوس كه غالب الوان جوهر معدني فرنگي شده و غير ثابت، و رنگ هاي جوش ثابت نباتي بالمرّة4منسوخ گشته و به اين سبب چند سال است كه تجارت قالي تنزّل نموده، كاش غدغن سختي از جانب اولياي دولت مي شد، كه رنگ هاي جوهر فرنگي را ابداً در صنايع ايران استعمال نكنند.

را هزنان در نوبران

در نوبران راهدارخانه اي است نزديك پل، چند نفر مستأجر دارد، مردمان بد سلوك متعدي هستند، هرگاه پياده تا دو سه نفر تنها از آن جا بگذرند راهداران جيب و بغل آنها را مي كاوند و آن چه وجه نقد يا جنس قيمتي داشته باشند از آن ها مي گيرند. و خانزاد [خانه زاد ]چند زوّار هروي پياده را ديد، كه چنين سلوكي با آنها شده بود و كليّةً به فراخور حال هر كس، آن چه بتوانند دست دراز مي كنند.

از سر حدّ5 ايران، الي حدود بغداد در خاك عراق عرب، قراء و آبادي ها ديد، مثل «خانقين» و شهر «وان» و «بعقوبه» و «قزل رباط» و «مندلي» و غيره، كه تمام آن ها از آب هاي جاري نهرهاي ايران مشروب مي شوند. و همگي آباد و سبز و خرّم مي باشند و اراضي ايران كه اين آبها از روي آنها مي گذرد، همه كوير و چُول6 و بي فايده افتاده و حال آن كه مي توان به مخارج جزوي، سدها بست و آبهاي زياد بر روي زمين هاي مستعدّ قابل خوب، جاري ساخت و آبادي ها نمود و منافع كلّي براي دولت و رعيّت برداشت بالتّبع همه طرق را امن ساخت، تا مثل حالت حاليه7 هر روز قافله را در گوشه اي، دزدان سرحدّ لخت نكنند.

در قصر شيرين

حسب الامر اولياي دولت ابد مدّت، مقرّر است كه همواره در قصر شيرين جمعي سواره، ساخلو8 باشند.

اين بنده به دقت رسيدگي نمود، زياده از سي يا چهل نفر نيستند، آنها [آن ]هم با اسب هاي مفلوك و تفنگ هاي مغشوش9، و مي خواهند در مقابل دزدان سرحدّي بهادر چابك، كه همه با تفنگ هاي معتبر و اسب هاي كوه پيكراند، زيست كنند و قوافل10 زوّار را بگذرانند.

فيما بين قصر [قصر شيرين] و سرحدّ آثار چند قلعه و برج و آبادي، در كنار راه هست، همه مخروبه و خالي، در جلگه هاي سبز و خرّم و پر آب افتاده، از قراري كه مذكور بود ظاهراً به سبب بعضي تعدّيات، رعاياي آن جا متواري شده اند، و از آن وقت راه در آن قلعه مغشوش و بي اعتبار گشته.

عتبات عاليات

اوقاتي كه در عتبات عاليات توقف داشت نكاتي چند ملتفت شد:

اوّلا: چهل چراغ ها و شمعدان هاي موقوفه اعليحضرت شهرياري را چندان رسيدگي نمي كنند و وجوهي كه به اسم روشنايي مي گيرند به مصارف موقوفات نمي رسد، خاصّه در «كاظمين»، ولي در «سرّ من راي»، چهل چراغ[ها] همه شب روشن است و عمل اش منظم، جز آن كه اغلب كاسه هاي لاله را، سابقاً شكسته اند و كاسه هاي ناجورِ بدل، به جاي آن ها گذاشته اند!

حمل جنازه

همه ساله از اطراف ايران نعش هاي بسيار، حمل و نقل مي شود به نجف اشرف و در قبرستان «وادي السلام» دفن مي شود. از وقتي كه وارد خاك عثماني گردد تا به خاك سپرده شود، در نقاط مختلفه به عنوان هاي مختلف عوارض مي گيرند. مثل پول «تذكره»11 و نعش خانه و راه داري و دروازه باني و حق الارض12 و غيره. بعد از آن كه نعش دفن شد همان عمله جات قبرستان، از كثرت دنائتِ13 طبع، به چند روز فاصله، قبر را مي شكافند و سنگ هاي لحد را كه قيمت نا قابلي دارد، بيرون مي آورند و علامات قبر را هم، از آجر و سنگ آن چه هست، بر مي دارند تا جاي ديگر بفروشند. آن وقت جسد ميّت به عمق قليل زير ريگ است، و اكثر طعمه جانوران صحرا مي شود و به اين سبب آثار قبور مسلمين، چندان باقي نمي ماند.

حركت به طرف بصره

بعد از زيارت عتبات عرش درجات، در 14 شوّال از بغداد بر كشتي كوچك نشست ـ موسوم به لندن ـ و از روي دجله به سمت «بصره» حركت نمود. بعد از چند روز به كشتي ديگر وارد شد، موسوم به «بلاس لنج» و در 22 [شوال] وارد بصره شد. در عرض راه از كنار خرابه هاي مداين و قبر حضرت سلمان، وقصبچه14 «عماره» گذشت كه هر سه در طرف «يسار»15 دجله واقع شده اند. «عماره» قصبچه اي است از عثماني، واقع در كنار دجله، خيلي خوش نما است، و اقلاّ يكصد خانوار جمعيت دارد و از رعاياي ايران خيلي آنجا سكني دارند. نايبي هم از جانب «كارپرداز»16 بغداد، اغلب آن جا مأمور است.

مداين

«مداين» شهري بوده واقع در كنار دجله، از بناهاي سلاطين عجم، و محل سلطنت قشلاقي ايشان بوده، و بعد از آن كه خراب شد از مصالح آن جا بغداد را بنا نمودند و در اين عصر جز طاق كسري چيزي از آثار آن جا باقي نيست. و در نزديكي آن، مدفن حضرت سلمان فارسي است و چند درخت نخل از روي دجله نمايان است.

قبر عزير نبي

ودرطرف يمين دجله قبرحضرت عُزير نبي ـ ع ـ است، صحن وسيع بزرگي دارد و در اطراف عمارات دو طبقه كه تمام را يهودان سكني دارند و زيارتگاه معتبر آن ها است.

بصره

بصره شهري است از عثماني، تابع بغداد، واقع در كنار شطّ العرب، به فاصله سه ربع فرسنگ و فاصله شمالين17 از خليج فارس چهارده فرسنگ و فاصله جنوب شرقي اش از بغداد 46 فرسنگ، طول غربي اش از تهران سه درجه، و عرض شمالي اش 30 درجه و جمعيّتش را تا پنجاه و شصت هزار ضبط نموده اند. ولي به نظر خانزاد [خانه زاد] خيلي كمتر آمد، بازارهاي بسيار دارد و كوچه هاي بي نظم و تنگ و كثيف، مريض خانه دايري هم در آن جا هست و به سبب جزر و مدّ شط العرب هوايش غير سالم است.

بصره يكي از تجارت خانه هاي بزرگ آسيا است، و جمعي ملل اروپا در آن جا تجارت دارند و سابق خيلي معتبرتر بوده. بناي آن جا را خليفه ثاني نهاد. در سال 15 هجري، و در سال 1048 [هجري] به تصرّف ايران افتاد و بعد به تصرّف عثماني، باز از سال 1187 مدّت شش سال، به تصرّف ايران [در] آمد و كنون به تصرف عثماني است.

ساكنانش عموماً سنّي هستند و متّصل به آن جا در كنار شء قصبچه خوبي بنا شده، معروف به «علي مقام» چون مسجدي دارد كه حضرت امير ـ ع ـ در آن جا نماز گزارده اند و زيارتگاه عامه است. اهل آن جا غالب شيعه مي باشند و حجّاج در ذهاب و اياب، آنجا منزل مي كنند.

در نزديك «علي مقام» و كنار شء باغ بزرگي است متعلّق به آقا عبد النبي، تاجر معروف عجم، حقير در آنجا منزل نمود و اين شخص با وجود قلّت سنّ، مردي است معتبر و مشهور، و غالب مهمّات حجّاج عجم را كفايت مي كند ولي از باب بي اعتدالي، بعضي شه بندرات18، محض حفظ خود او، و جمعي ديگر بستگي به دولت عثماني يافته اند.

بعد از سه روز اقامت در بصره بركشتي بزرگتري نشسته موسوم به «هانري پولكو»ودر 28 شوال رسيد به بندر بوشهر،ودر عرض راه از كنار «محمّره»19گذشت. اين قلعه در طرف يسار شط است; در مقابل بصره به فاصله چند فرسنگ و رود كارون از كنارش عبور مي كند. برج و باره حصار از دور نمايان بود. استعداد آبادي آنجا بيش از بصره است و اراضي حاصل انگيز خوب دارد. ولي پُلتيك20 شيخ العرب چنين اقتضا نموده كه همواره آنجا را به زحمت خراب و ويران نگاه دارد و در قلعه جمعيتي مسكن نكنند، والاّ در مقابل چنان بصره، نبايد «محمّره» چنين باشد. شيخ العرب در خارج خاك «محمّره»، يعني در خاك عثماني ضياع21 و عقاري22 به هم بسته و عمده علاقه خود را به آنجا حمل نموده و اگر همين قدر مانع خيال رعيّت نمي شد و اسباب خرابي و اتّهام براي آنها فراهم نمي آورد، قلعه «محمّره» از اصناف، سكنه و تجّار پر مي گشت و اراضي همه نخلستان مي شد و هر سال مبالغي گزاف عايد دولت و رعيّت مي گشت و حالا جز برّه بريان چيزي در قلعه پيدا نمي شود.

بوشهر

بوشهر يكي از بنادر فارس است واقع در كنار خليج [فارس] و دايره نصف النّهار طهران بر آن مي گذرد و در اين دو شهر به يك وقت ظهر مي شود و عرض جغرافي اش 29 درجه شمالي است، جمعيتش قريب ده هزار نفر، كوچه هايش اغلب تنگ و باريك و عماراتش دو طبقه. تجارت خانه معتبري است. غالب ساكنانش تجّاراند و سه سفارت خانه معتبر در آن جا است. اوّل متعلّق به دولت انگليس كه خيلي به اقتدار حركت مي كنند، واقع است در كنار دريا، و ديگر دو دسته سرباز هندي دارند با يك نفر صاحب منصب23 كه همه روزه عصر در جلو خان24 سفارت مشق مي كنند.

حركت به سوي جدّه

در دوّم ذيقعده از بوشهر حركت نمود به سمت جده در عرض راه به مرور عبور نموده از كنار بندر عباس و جزيره قشم و تنگه هرمز و مسقط و عدن. و از تنگه باب المندب گذشته، رسيد به مخا و بعد از سه روز در 18 ذيقعده وارد جده شد.

بندر عبّاس شهري است از فارس به فاصله شش فرسنگ، در شمال تنگه هرمز واقع است. بر كنار خليج [فارس] تجارت خانه بزرگي است و جمعيت آن را تا بيست هزار نفر گفته اند.

قشم جزيره اي است از خليج فارس، واقع در تنگه هرمز و در سرحدّ جنوبي فارس، وسعتش 20 فرسنگ در چهار فرسنگ است متعلّق است به يك نفر رييس اعراب، از بستگان امام مسقء سيصد قريه در آن جا بود و كنون جمعيّتش تا 16 هزار نفر مي رسد. از آن جمله چهار هزار از ساكنان بلده قشم اند كه در طرف شرقي جزيره واقع شده.

هرمز شهر و بندري است از آسيا، واقع در كنار شمال شرقي جزيره هرمز و چندان فاصله از ساحل فارس ندارد و در مدخل خليج فارس است، و به واسطه تنگه هرمز با درياي عمان اتصال پيدا كرده و قريب سيصد نفر جمعيت آن جا است. و جزيره هرمز سابق مركز صيد مرواريد زياد بود، كه در اطرافش مي گرفتند، و اگر چه جزيره چولي25 است ولي همان صيد مرواريد اطرافش، و خصوصيات مكاني اش كه مفتاح خليج فارس است، باعث اعتبارش گشته، ولهذا سلطان كوچكي كه سابق آن جا را متصرّف بود و به چند برج جزيره را نگاهداري مي نمود، اقتداري داشت، و مدّتي مقرّ دولت پرتقال بود در خاك مشرق زمين، ولي شاه عبّاس اول در سال 1033 آن جا را به تصرّف آورد و اكنون متعلّق است به دولت ايران ولي صيد مرواريد چندان نمي شود.

مسقط

شهري است از عربستان، حاكم نشين امامت مسقء فاصله شرقي اش از مكّه معظّمه سيصد فرسنگ است، طول جغرافي اش از طهران يازده درجه غربي و عرض شمالي اش 23 درجه و نيم، واقع است در كنار تنگه از خليج فارس، جمعيتش پنجاه هزار نفر است، و لنگرگاهش خيلي معتبر است. هوايش سوزان است و غير سالم. و معبر جميع امتعه26 و اجناسي است كه از هند به خليج فارس بيايد و مركز تجارت معتبر و مرواريد هرمز است.

عدن

شهري است از ملك يمن، واقع در كنار خليج [فارس]، فاصله جنوب شرقي اش از مخا 36 فرسنگ است، سابق يك هزار نفر جمعيت داشت ولي از وقتي كه متعلّق شده است به دولت انگليس، خيلي ترقي نموده از حيثيت عمارت و جمعيت و آباداني، و مكانيّت معتبر دارد در امور دولتي، و بندري است تجارتگاه خيلي معمور.

باب المندب

باب المندب; يعني درب سرشك و ندبه، خانزاد در شب جمعه 24 ذيقعده، وقت سحر از آن جا گذشت. تنگه اي است بسيار خطرناك در محلّ اتّصال بحر احمر و درياي عمّان، طولش قريب هشت فرسنگ است و طول جغرافي اش از طهران هشت درجه غربي است، و عرض شمالي اش دوازده درجه و نيم، در عرض اين تنگه دو كوه كشيده شده و معبر27 را بر سه قسمت نموده، قسمت طرف يسار، خيلي كم عرض است و قسمت وسط خطرش كمتر است. دولت انگليس آنجا در روي كوه قراول28 و مشعل دواري29 قرار داده است براي دلالت گمراهاني كه شب به آنجا مي رسند.

مخا ـ شهري است از يمن جزو امامت صنعا، واقع در كنار خليج عربستان كه بحر احمر نيز گويندش، فاصله جنوب غربي اش از صنعا 46 فرسنگ است. طول غربي اش از طهران قريب 9 درجه، و عرض شمالي اش 13 درجه و جمعيّتش پنج هزار نفر، بندرگاه معموري است و از دور خيلي خوش منظر است ولي درونش بر خلاف، مكره طبع است و بد نما، بادهاي سوزان دارد و حرارت بي اندازه. اطرافش ريگ زار است و حول [آن] قهوه مشهوري دارد كه از دره هاي اطرافش به عمل مي آيد. و حاصل آن جا كه علاوه بر قهوه به خارج حمل مي شود صمغ30 و مَصْطَّكي31 و كندر و پوست و تجارت معتبري دارد.

جدّه

جدّه، شهر و بندر معموري است از حجاز، واقع در كنار بحر احمر، به فاصله دوازده فرسنگ در مغرب مكّه معظّمه. جمعيّتش قريب ده هزار نفر مي شود. كشتي تا نيم فرسنگ فاصله لنگر مي اندازد. قونسول32 نشين چند دولت است; از جمله دولت ايران در آنجا كار پردازخانه معتبري دارد و عمارت آن جا تمام، از سنگ متخلخل33 تراشيده است و تا سه ـ چهار طبقه مرتفع مي شود. كوچه هايش بالنسبه عريض است و مستقيم.

بازارهاي وسيع و عريض و معتبري دارد; از اجناس فرنگستان و هندوستان. هوايش بسيار گرم است و هميشه شبنم دارد، مثل بوشهر و مكّه و مدينه و عموم بنادر دريا، نمي توان در هوا خوابيد. و در خارج دروازه شمالي، به فاصله قليل، قبر طويل و عريضي واقع است منسوب به امّ البشر، وخدّامي دارد ـ نعوذ بالله ـ چه طرّار34 و قلاّش35 و او باشند!

خلاصه در طيّ اين مسافت، بر سه كشتي نشست; دو كشتي اوّل متعلّق بود به انگليس، عمله جات36 بسيار مؤدّب، معقول و قاعده داني داشت. جمعيّت زيادي هم در آنجا راه نداده بودند. بر حجاج چندان سخت نگذشت، ولي كشتي سيّم كه متعلّق بود به پسر مرحوم حاجي زين العابدين تاجر شيرازي، ساكن بمبئي، عمله جاتِ خارجي بسيار بي ادب، نامعقول، هرزه و طمّاعي داشت. ايشان از بوشهر داخل كشتي شدند. همه به ظاهر مسلمان بودند ولي از هيچ منكري روگردان نمي شدند. مرتكب انواع قبايح بودند و انواع دزدي مي نمودند. با آن كه اين كشتي تازه براي حمل و نقل حجّاج دائر شده بود و صاحب بيچاره اش، بسيار اهتمام داشت در اين كه اين كشتي به نيك نامي معروف شود، تا حجاج به ميل و رغبت در آن وارد شوند، و مِنْ بعد سودها ببرند. بر خلاف رضاي او، اجزاي نا متناسب و وكلاي غير دلسوز جمعيّت، بسياري از حجاج بدبخت را در وسعت قليلي از انبارها و سطحه كشتي گنجانيدند.

چه شرح دهم از سختي كه بر آن جماعت بيچاره گذشت! جمعي كثير به سبب عفونت هواي انبارها و عدم امكان تدبير در دوا و غذا، مريض شدند و بعضي مردند در آب دريا و شكم ماهي مدفون شدند.

خلاصه در آن كشتي روزگاري سخت و صعب بر مردم گذشت تا وارد جدّه شديم و از راه «سعديّه» متوجّه مكّه معظّمه گرديديم.

سعديّه

سعديّه احرام گاهي است برابر كوه يلملم كه حضرت امير ـ ع ـ وقتي در مراجعت از يمن [بودند] آن جا احرام بسته اند. درّه اي است، چاهي در وسط دارد، به عرض سه ـ چهار ذرع و به عمق چهار ـ پنج ذرع، از سنگِ تراشيده ساخته اند، سه منزل از جدّه دور است و دو منزل از مكّه معظّمه. در هر منزل چاهي همچنان حفر نموده اند براي شرب عشاير و اغنام آن ها، ولي آن چه خان زاد [خانه زاد] به دقت فهميده، اين است: آن پنج منزل بلكه غالب مـنـازل بين الحرمين، قابل آن است كه نهرها و قنوات در آن جاها جاري نمايند. اغلب زمين ها پر آب است و ناهموار، و به حفر چند پشته چاه، رشته قناتي جاري مي شود و زمين ها همه قابل آبادي است ولي نمي دانم باعث37 چيست كه در اين همه قرن هاي گذشته، احدي به خيال نيفتاده كه آن اراضي را، به اندك مخارج آباد كند، در آن بيابان ها جز خار مغيلان كه درخت صمغ عربي است، چيزي نروييده و حال آن كه مي توان بسياري از آن ها را گلزار و باغستان نمود.

و رود به مكّه معظّمه

در 26 ذيقعده از طرف جنوب، وارد مكه معظمه شديم و آن شهري است از حجاز، مقرّ شرافت كبري، واقع به فاصله هفت فرسنگ در مشرق بحر احمر، طول غربي اش 11 درجه و عرض شمالي اش 21 درجه و نيم، جمعيت ساكنينش قديم تا يكصد هزار نفر [ده هزار نفر ]مي رسيد، و در هشتاد سال قبل رسيد به هيجده هزار نفر، باز ترقي نمود تا اين زمان رسيده است به پنجاه هزار نفر، و جمعيت حجاج اضافه بر اين است. امسال به تخمين از يكصد هزار متجاوز بود. كوچه هايش خيلي منظم است و خوش منظر، و عماراتش منقّح38، واصل شهر بنا شده است در چند دره و بر دامن ها و شعب جبال اطرافش، لهذا مسطّح و هموار نيست. و دماغه كوه ابو قبيس شهر را به دو قسمت مختلف نموده، قسمت طرف يمين اعظم است، و عمده شهر آن جا است و قسمت طرف يسار به وضع قديم است. اغلب خانه ها حصير است و چينه39 خيلي مختصر و پست و بي قاعده. عمارات شهر اغلب سنگ تراشيده است و تا سه ـ چهار طبقه مي رود و خانه ها را صحن و حياطي نيست، همگي را درب و پنجره به طرف معبر است و تمام شهر را همان قنات زبيده مشروب مي كند ولي اين آب، دو ـ سه ذرع از زمين پست تر است، با دلو بالا مي كشند.

كعبه و بيت الله الحرام

عمده آبادي و اعتبار شهر در اطراف مسجد است و بيت الله در وسط واقع شده، به طول و عرض ده ذرع الي پانزده ذرع. مربع شكل است و ارتفاعش بيش از طول و عرض است، از سنگ تراشيده بالا رفته. قطعات سنگ اغلب نيم ذرع و سه چارك در يك چارك است و پيراهن سياه رنگي از پشم بر او كشيده اند، وضع خانه نسبت به جهات اربعه منظم واقع شده، يك ضلع مواجه شمال است و ضلعي مواجه جنوب و ضلعي روي به مشرق، و ضلعي روي به مغرب. و زواياي خانه را اركان گويند.

حجر الاسود

حجر الاسود واقع است بر ركن جنوب شرقي، و به ارتفاع يك ذرع و چارك40 تخميناً بر زاويه خارجه نصب شده، سنگش يكپارچه نيست، قريب بيست قطعه است، در طوق نقره قرار داده اند، و آن طوق را بر زوايه نصب كرده اند و سطح حجر هموار نيست، قدري مقعّر41 است و بي قاعده، و لون حجر سياه مكره نيست، قهوه اي رنگ خيلي مطبوع است و رگ هاي سفيد و قرمز خيلي خوش نما دارد. و اصل سنگ متخلخل نيست خيلي سخت و مُصمَت42 است.

موافق آن چه در كتب فرنگي ديده ام، اعتقاد حكماي فرنگستان اين است كه اين سنگ يكي از احجار ساقط از هوا است، كه اغلب آهن و نيكل و ساير اجزاي معدني دارند، ولي اين اعتقاد فاسد است. حجر الاسود مبرّا از اين نسبت ها است. اين سنگ را خانزاد [خانه زاد ]مكرّر اوقات خلوت رفت و به دقت نظر نمود، هيچ شباهت ندارد نه به احجار ارضي و نه به احجار آسماني كه فرود افتاده اند.

حجر اسماعيل

حجر اسماعيل، نصف دايره است كه در يك طرف بيت واقع شده روي به جنوب، و متّصل به ضلع ميزاب رحمت. حجاج بايد بر دور هر دو طواف كنند. و طواف گاه منطقه اي است به عرض پنج ـ شش ذرع، محيط بر بيت و بر حجر، و در محيط خارج طواف گاه، مقام حضرت ابراهيم ـ ع ـ است و قبّه چاه زمزم و ساير متعلّقات حرم. كف زمين حرم به قدر دو ذرع بلندتر است از زمين اطراف و در درون خانه زينت ها قرار داده اند.

اعتقاد اين بنده آن است كه خانه خداوند را زينت روحاني باطني كافي است.

«محبوب خوب روي چه محتاج زيور است»

و اگر از اين مزخرفات43 معرّا44 بود، سطوت و عظمتش در قلوب و انظار خيلي بيشتر بود.

«خوشتربودعروس نكوروي بي جهيز»

دكه برده فروشان

خانه زاد مدّت يك ماه در مكّه معظمه اقامت داشت، گاه گاه به گردش و تماشا مي رفت از جمله روزي رفت به دكّه برده فروشان سه دكه معتبر در مكه براي فروش برده داير است، وضع غريبي ديد! انواع كنيز و غلام و خواجه از اهل حبشه و زنگبار و نوبه و سودان و غيره در آن جا ديد. تخت ها ترتيب داده اند و آن ها را منظم طبقه به طبقه نشانيده اند. دلاّل ها و يك نفر مُلاّ از اهل سنّت، براي اجراي صيغه مبايعه در آن جا حاضر نشسته اند. مشتري از اهل هر مملكت كه در آن جا وارد شود، با كمال مهرباني با او گفتگو مي كنند و هر غلام يا كنيزي را كه به نظر آورد مي طلبند، و تمام اعضاي او را به مشتري عرضه مي كنند و با كمال چابكي قطع و فصل مي نمايند، مگر آن كه مشتري از اهل ايران باشد ابداً به او اعتنايي ندارند، و بلكه اگر اندك توقّفي نمود، دور نيست صدمه اي به او بزنند و معامله با او را حرام مي دانند. مشتري عجم لابد ديگري را بايد از اعراب بگمارد تا او خريداري نمايد.

مولد حضرت پيغمبر ـ ص ـ

ديگر در مّكه معظمه، دو زيارتگاه عامه است; يكي معروف به «مولد حضرت پيغمبر ـ ص ـ » و يكي ديگر به «مولد حضرت امير ـ ع ـ »، بعضي سلاطين عثماني آن جا را تعمير نموده اند، متولّي دارد و خدّام چند.

يكي از حدود حرم شريف عمره گاه است به فاصله نيم فرسنگ در سمت مغرب شهر، در آن جا علامت حدّ حرم است و مسجد و اصطخري45 است و قهوه خانه، هر كه قصد عمره مفرده داشته باشد، بايد برود آن جا غسل كند و قصد نموده،احرام ببندد و مراجعت كند.

منا و عرفات

ديگر از توابع مكّه، منا و عرفات است واقع در سمت شمال شهر، منا نيم فرسنگ دور است و در آن جا عمارات عاليه بنا نموده اند كه در اوقات حج، مسكن حجّاج و تجّار است و در غير فصل طفره گاه46 و محلّ عيش و تفرّج اهل مكّه است و مسجدي در آن جا است معروف به «خَيف»، به طول يكصد و ده ذرع و عرض نود ذرع و به فاصله در شمال آن جا بيابان عرفات است. در آن صحرا، جز گوسفندان بيشماري كه براي قرباني آورده بودند، چند كلّه بز ديدم، به شكل مخصوصي كه هيچ شباهت نداشتند به بزهاي ايران، هيكل آنها كليّةً خيلي شبيه بود به آهو، موهاي كوتاه داشتند خيلي نرم و برّاق، و بر جلد آن ها كل ها [كرك ها] بود شبيه پوست پلنگ.

ذبيحه اي47 كه در عرفات مي شود نصيب جمعي سياهان است. گوشت آنها را پهن مي كنند بر روي سنگ هاي كوه عرفات، مواجه آفتاب به زودي خشك مي شود، پس آنها را ذخيره مي كنند براي آذوقه ساليانه خود.

چند مذبح48 در عرفات حفر نموده اند براي خون و فضولات قرباني، ولي حجاج را چندان اعتنايي به آنها نيست. هر كس در برابر خيمه خود قـربانـي مي كند و به اين سبب هوا خيلي متعفن مي شود، اگر چه آن سياهان، فضلات را به تدريج جمع آوري مي كنند.

در مكّه معظمه سبزه و باغ نيست جز يك باغ نخلستان [كه] در طرف جنوب است و دو باغ در طرف شمال، ولي چند قطعه سبزي كار در اطراف شهر هست كه از آب چاه مشروب مي شوند. نقاره خانه در مكه معظّمه معمول است. همه روزه عصر در برابر باب عمارت شريف مي كوبند و بعضي آلات موسيقي نيز معمول است هيچ مانعي نيست.

معابر مكه معظّمه، بازار سرپوشيده است با كوچه، كه از دو طرف، عمارات تا سه ـ چهار طبقه كشيده شده، لهذا هوا حبس است و ميدان و فضايي ندارد براي هوا خوري، جز صحن مسجد و ميداني كه در خارج شهر به سمت شمال واقع است.

صفا و مروه

صفا و مروه دو كوه كوچكند در طرفين مسجد الحرام، به فاصله سيصد ذرع واقع شده اند. و صفا در دامنه كوه ابو قبيس است و مروه در شمال مسجد است بر دامنه كوهي ديگر، و فيما بين آنها معبر عام است و بازار، يك ضلع معبر مسجد الحرام است و طرف ديگر عمارات و دكاكين است. اين قطعه زمين، خيلي مقدس و محترم است و هيچ شبهه اي نيست كه حضرت پيغمبر ـ ص ـ و بعضي از انبياي سلف، و ائمه طاهرين ـ ع ـ و اولياء الله مكرّر اين مسافت را پيموده اند و با وجود اين ها، اعراب مكّه اين قطعه زمين را از همه جا كثيف تر، نگاه داشته اند. و عمده سگ هاي مكه در همين معبر سكني دارند.

به عزم مدينه طيّبه

بعد از فراغ از اعمال، در 27 ذيحجه، از مكّه بيرون شديم، به عزم مدينه طيّبه، در اواسط محرم وارد مدينه شديم، و آن را مدينة النبي نيز گويند، و سابق يثرب مي گفتندش; شهري است جزو شرافت بزرگ مكه، واقع در جلگه به فاصله 56 فرسنگ، در شمال غربي مكه، طول غربي اش از طهران 11 درجه و عرض شمالي اش 25 درجه، جمعيّتش قريب يكهزار و دويست خانوار، اين جا هجرت گاه حضرت ختمي مآب بوده، صاحب چند مدرسه است، و حجاج بعد از زيارت مكّه معظمه به قصد زيارت حضرت پيغمبرـ ص ـ ، به آن جا مي آيند.

بلده اي است محصور، از خندق قديم جز آثار قليلي در بعضي نقاط چيزي باقي نيست. مسجد حضرت پيغمبر را خراب نموده اند و مسجدي به ظاهر عالي و بزرگ، سلطان عبدالمجيد خان آن جا بنا نموده اند، و حالا از آثار مقدّسه قديم جز حدودي كه بر روي ستون هاي سنگ [سنگي] نوشته اند، چيزي باقي نيست. مثل حدود مسجد نبي، و محل ستون حنّانه، و محل محراب و منبر حضرت، و ابواب خانه حضرت، كه معروف است به باب جبرئيل و باب ميكائيل و غيره، و حدود خانه حضرت زهرا [س] و امثال آنها، و كاش همان بناهاي خشت و گل به عينه، باقي بود.

شهر مدينه حالا هيچ شباهت به شهر قديم ندارد. تمام عمارات سنگ تراشيده است و غالب سه طبقه الي چهار طبقه و به وضع مخصوصي است در روي زمين. عرض كوچه سه چهار ذرع مي شود. بعد هر طبقه از طرفين، خروجي دارد تا طبقه سيم و چهارم، مي توان از بالا خانه اين سمت كوچه، به آن سمت وارد شد و چنان است كه گويا سقف شيرواني بر روي كوچه زده اند.

مرقد مطهّر حضرت رسول ـ ص ـ و قبر شيخين را به شكل حرم بيت الله، مربّع و مرتفع بالا آورده اند و پيراهني بر آن كشيده اند، و آن با قبر حضرت زهرا [عليها السلام] در يك گوشه مسجد واقع شده، مسجد را صحن بزرگي است و اطرافش ستون ها و ايوان ها است. بر سر ستون ها اسم «الله» و اسم مبارك «حضرت پيغمبر ـ ص ـ » و اسامي «عشره مبشره» اسامي «ائمه طاهرين» را با طلا به خطّ جلي نوشته اند. و بناي اين مسجد و متعلّقات آن،از سلطان عبدالمجيد خان است. و بناي قبر مطهّر و ضريح از قايتبا[ي] است. و سه طرف مسجد به شارع عام است كه با سنگ تراشيده خيلي منقح49 ساخته اند. و از قبور معروفه در خود مدينه، قبر عبدالله پدر حضرت ـ ص ـ است كه در بازار مسگران واقع شده.

قبرستان بقيع

قبرستان بقيع در خارج مدينه است، مقابل يك دروازه، و كوچه اي در ميان فاصله است. در اين قبرستان يك بقعه اي است از تعميرات سلطان محمود خان، مشتمل برقبورمطهّره چهارتن از ائمه ـ ع ـ امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ عليهم السلام ـ به انضمام دو قبر ديگر، يكي قبر عبّاس عمّ پيغمبر ـ ص ـ و ديگر قبر فاطمه بنت اسد، يا فاطمه زهرا و در پشت اين بقعه مطهّره بيت الاحزان است به فاصله قليلي، و در طرفي از اين بقعه مطهّر قبر شيخ احمد بحريني است. و ديگر چند بقعه در قبرستان هست به اسم بنات النبي ـ ص ـ ، و زوجات النبي، و حليمه مادر رضاعي حضرت، و در آخر قبرستان مقبره خليفه سيّم است.

و در طرف شمال شرقي مدينه كوه احد است و در دامنه كوه قبر مطهّر حضرت حمزه سيّد الشهدا ـ ع ـ است، كه مسجد و صحني دارد. از بناهاي سلطان عبدالمجيد خان، و در پشت ديوار شمالي، قبور ساير شهداي احد است. حصار خاكي خيلي مختصر و پستي50 دارند در شرف انهدام، و در نزديكي آن ها بقعه اي است، مدفن دندان مبارك حضرت ـ ص ـ .

در مدينه و اطرافش، چند رشته قنات جاري است و باغات خوب دارد، خاصه در راه اُحد. باغ هاي اطراف شهر را هر كدام تا دو ـ سه ذرع خاكشان را، دستي برداشته اند محض آن كه آب قنات به آنها بنشيند.

مظلوميت شيعيان مدينه

اهل مدينه، مردانشان، غالب كوسج اند و سفيد پوست، ولي بد زبان و خشن و بسيار تنگ معيشت، خاصه طايفه نخاوله51، كه منسوب اند به حضرت سجّاد ـ ع ـ ، جميع شيعه خلّص اند و عجب اين است كه اهل مدينه ايشان را كلاب مدينه ناميده اند. اين طايفه در خارج شهر قديم، خانه هاي بسيار پست خرابه دارند، و به كمال سختي زندگاني مي كنند، و اهل مدينه آن ها را به حرم مطّهر و به مسجد النّبي راه نمي دهند، و گاه گاه اتفاق نموده، مي ريزند در خانه هاي ايشان، مي زنند و مي كشند و غارت مي كنند! اعتقاد اين بنده آن است كه اگر احدي، يك فلوس در مشرق زمين نذر داشته باشد، با وجود آن ها و در صورت امكان رسانيدن به آنها به توسّط حجّاج، حرام است كه به ديگري بدهد، زندگاني نه آنقدر بر آن بيچارگان تلخ و صعب است كه بتوان شرح داد.

از عادات اهل مدينه اين است كه اغلب بُز نگاه مي دارند براي شير. و همه روزه صبح پستان آن ها را مي بندند [و] از خانه بيرون مي كنند. اين بزها تا وقت غروب در كوچه ها مي گردند و وقت شام به منازل خود مراجعت مي كنند. و معلوم نيست كه اين حيوانات بيچاره چه مي خورند و مي آشامند! چون كه در كوچه ها هيچ چيز پيدا نمي شود كه قابل خوردن باشد جز خاكروبه، و شب آن ها را مي دوشند!

خانه زاد در اين واقعه متحيّر بود تا به واسطه اي اين خبر را شنيد كه در زمان حضرت ختمي مآب ـ ص ـ اهل مدينه شكايت بردند به خدمت حضرت كه ما ناچاريم بز نگاه داريم براي خوردن شير، و چيزي نداريم به آن ها بخورانيم. بيابان هاي ما خشك است و بي علف، حضرت در جواب، كلام معجز بياني فرمودند كه: هر روز صبح بزها را از خانه بيرون كنيد و شب بگيريد، خداوند روزي آنها را مي دهد، و از آن زمان اين رسم باقي مانده تاكنون، و به بركت كلام حضرت آنها زنده اند و معلوم نيست چه مي خورند!

برخورد خشن با عجم ها

آن چه خانه زاد در خاك حجاز ديد، اين است كه مردم عجم نمي دانم از چه بابت در انظار مردم آن جا مغضوب و حقير و خفيف اند، بلكه از سگ پست تراند و با وجود آن كه در اين سنوات، به حسن كفايت حاجي ميرزا حسن خان كار پرداز مقيم جدّه، خيلي رفاهيّت دست داده باز خالي از خطر نبود، خاصه در مدينه طيبه كه خون و مال عجم را حلال و مباح مي دانند، و به هر قسم بتوانند در صدمه حجّاج كوتاهي نمي كنند حتّي سيد حسن مطوّف، كه از جانب جناب معين الملك، براي مطوّفي حجاج ايران مأمور است، كمال بد سلوكي را مي نمايد. سال ها است رسم چنين شده كه هر نفر حاجي مبلغ دو ريال فرنگ كه معادل دوازده هزار دينار باشد به او بدهند تا در ميان مزوّرين52 وخدّام حرم قسمت كند.

اين مرد وحشي بي ادب، با جمعي از خواجه ها53 و عسكر54، براي وصول اين تنخواه، در نيمه شبي بي خبر وارد اردوي حجّاج بي صاحب مي شود و در وقتي كه مردم در چادرهاي خود خوابيده اند، بعضي تنها و بعضي با عيال، بدون اذن شبيخون زده مي ريزند بر سر آنها، و با كمال خفّت آن وجه را وصول مي كنند عجيب اين است كه اهل مدينه با اين كمال بي ادبي و وحشي گري، مردم ايران را يك ذره، و قري نمي نهند و در نوع انسان محسوب نمي دارند!

در مسجد حضرت پيغمبر ـ ص ـ جمعي از حجاج هندي [را] ديدم با عيان منزل نموده بودند. بسيار كثيف و مندرس بودند. همه روزه در آفتاب بر روي فرش هاي پاكيزه نشسته، شپش مي كشتند و مي خوابيدند، و گستاخانه حركت مي كردند و كسي متعرّض آنها نمي شد.

ممنوعيت زيارت

و اهل ايران با آن كه اغلب به لباسِ منقّح بودند، روزها را اختيار نداشتند كه چندان در مسجد براي زيارت توقف كنند، و تنها جرأت نمي كردند به مسجد روند و شب ها را بكلّي ممنوع بودند از دخول مسجد. با وجود آن كه خيلي به احتياط حركت مي كردند، روزي در كوچه مدينه ديدم دو نفر ايراني قوي هيكل، به اتفاق از برابر دكّاني گذشتند، شاگرد دكان كه طفلي بود فروجست و با هر دست يك نفر را گرفت و كشانيد به سمت دكان خود به قصد اذيت، و آن دو نفر با آنكه طفل را لقمه اي مي توانستند نمود، جرأت اظهار حيات نكردند و مثل اسير در چنگ آن طفل بودند، تا شخصي ديگر آنها را خلاصي داد!

بوّاب كريه المنظر

در قبرستان بقيع، بقعه ائمه طاهرين، بوّابي55 دارد كريه المنظر56، چماق به دست، غضب آلود، هر نفر ايراني كه خواهد به قصد زيارت داخل شود با كمال تشدّد57 يك صاحبقران58 از او مي گيرد و اگر بخواهد آن شخص روزي پنج مرتبه مثلا وارد شود، بايد پنج قران بدهد و همين كه قليلي آن جا ماند زيارت نخوانده، گويد بيرون شو.

شخصي خواست روزي باني يك مجلس روضه شود در تحت قبّه مطهّر ائمه، بوّاب مانع شده، مبلغ دو روپيه كه شش هزار دينار باشد داد تا اذن حاصل نمود.

و اين همه ايرادات براي عجم است. با اعراب احدي را كاري نيست.

و از امتيازات اعراب، كه در تمام خاك عربستان ديدم، اين است كه، هرگاه منازعه اي59 رخ دهد فيما بين يك نفر عرب و يك نفر عجم، آن عرب حق دارد كه هر نوع فحش و تهمتي بر آن عجم نسبت دهد ولي عجم حق يك كلمه سؤال و جواب ندارد و الاّ آن قدر اعراب بر سر او مي ريزند و مي كوبندش كه هلاك شود!

در خاك حجاز هر ملّت به لباس خود آزادنه راه مي رود، الاّ اهل ايران،كه يا بايد عرب شوند يا افندي60، با وجود آن همين قدر كه شناختند عجم است مورد تمسخر و استهزا است!

از كارهايي كه حاجي ميرزا حسن خان كارپرداز امسال در مكه نمود اين بود كه روزي يك نفر دهقان ايراني، خواست به طواف بيت الله مشرّف شود، گيوه خود را با شال دستمال بر پشت پيچيد و داخل مسجد شد. يكي از خواجه هاي حرم ملتفت شده، در حين طواف چند چماق سخت بر كتف او بنواخت، احدي از بستگان كار پرداز خانه ايران، واقعه را از دور ديده، به كار پرداز اطلاع داد. مشار اليه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شريف و پاشاي مكّه، آن خواجه را در همان محل كه چماق زده بود به سياست61 رسانيدند، ولي اين ايرادات همان بر حجاج ايراني است. اعراب مختلف، نعلين زير بغل گذاشته، وارد مسجد مي شوند و احدي متعرّض آنها نمي شود.

خلاصه اين است كه به سبب مجهولي، همه ساله جمعي مردم ايران در زحمت و مشقت اند.

بعد از خروج از مدينه طيبه، به سمت جبل حركت نموديم. از مدينه تا نجف اشرف هيچ آبادي در عرض راه نيست، جز «مستجده»، «جبل» و بعضي سياه چادر مختصر كه قليلي از اعراب بدوي در آنها منزل مي كنند.

مستجده: سه منزل قبل از جبل است، قريه اي است معتبر و باغات زياد دارد از نخل و مركّبات. و جبل قصبچه اي است از ايالت «نجد»، قريب دويست خانوار جمعيت دارد، مقرّ حكومت محمد امير جبل است. به عرض شمالي 29 درجه و به طول غربي 6 درجه از طهران واقع است، در جلگه همواري كه چول62 است و ريگزار، و ساكنانش همه اعراب بدوي مي باشند.

و نجد واقع است فيما بين «لحسا» و «حجاز» و بيابان هاي كوير، و قريب سيصد هزار نفر جمعيت آن جا است. هوايش خيلي گرم است ولي سالم، آبش قليل، ساكنانش اغلب باديه نشين، ضياع و عقارشان اسب است و اشتر و گوسفند و طايفه وهّابي عمده از اين جا خروج نمودند.

بعد از طيّ راه جبل در 14 ربيع الاوّل، وارد نجف اشرف شديم. قريب هشتاد روز اين سفر طول كشيد. در تمام اين مدّت جمعي كثير از حجاج عجم در بيابان كوير عربستان سرگردان و حيران، و همگي اسيران; اوّل: به دست عبدالرحمان امير حاج كه از جانب محمد، امير جبل است. دويّم : به دست حمله داران متقلّب ، كه مرتكب انواع قبايح مي شوند ، جز چند نفري مثل حاجي عبّاس قازي63 نجفي و حاجي اسماعيل اصفهاني. سيّم: به دست عُكّام ها كه مهار اشتر مي كشند و مستغني از تعريف اند. رسم محمد امير جبل اين است كه همه ساله قبل از موسم حجاج، شخصي را مثل عبدالرحمان يا قنبر غلامش مي فرستند به نجف اشرف، تا در پنجم ذيقعده حجاج را حركت دهد، و در چهارم ذيحجه وارد مكه معظمه نمايد. و نظر به آن كه از ميان عشاير مختلفه وحشي تر از خودشان، بايد به سلامت عبور دهد و به همگي تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به عنوان اخوّة، مبلغ پانزده تومان تخميناً مي گيرد و اعراب را مطلقاً اخوّة نصف مي گيرد و پيادگان حجاج، از قديم معاف بوده اند. و مدينه طيّبه اگر چه در كنار راه است، وقت رفتن به آن جا نمي برند، محض آن كه ناچار از اين راه مراجعت كنند. و در مراجعت به مدينه مي برد و از خاك نجد عبور مي دهد و به نجف وارد مي سازد. گاه در اربعين و اغلب تا اواخر صفر و از همان قرار باز اخوّة مي گيرد. ولي بر سر اين قراردادها نمي ايستد.

همه ساله پيادگان بيچاره را دست درازي مي كنند; از جمله در اين سال، رسم عبدالرحمان بر اين بود كه در هر منزل جمعي از پيادگان را به دلالت و محصلي حاجي حمودي نجفي مي طلبيد و حكم مي داد چند نفر از اعراب اشدّ كفراً و نفاقاً، با چماق هاي قوي بر سر هر نفر مي ريختند و آن مظلوم را بي محابا64 آنقدر مي زدند كه گاه مي مرد! و آنچه ممكن بود از درهم و دينار وصول مي كردند و حاجي جواد حمله دار، پسر حاجي عابد، تبعه دولت ايران در زير چماق محمد اين سال شهيد شد.

پس در اواخر كه به قدر 23 نفر پياده باقي مانده بود، خانه زاد اطّلاع ياف، عبدالرّحمان را طلبيد، تهديد زياد نمود گفت: كه اگر اولياي دولت ابد مدّت ايران مي دانستند كه شماها با اين سخت دلي و طمع، چه قسم سوء سلوك با حجاج عجم مي نماييد، البته غدغن مي نمودند كه راه جبل به كلّي مسدود شود و وعيد نمود كه، اگر اجل مهلت داد، مراتب سوء سلوك شما را در تقويم چاپي مندرج خواهد نمود، و به عرض اولياي دولت خواهد رسانيد.

خلاصه طاقه شالي به او دادم و بقية السّيف65 را رهانيدم.

باز هر روز به بهانه و اسمي، عوارض از جانب عبدالرحمان و حمله داران، بر حجاج عجم طرح مي كردند و حاجي حمودي به بدترين اقسام مي گرفت و تا احتمال مي دادند كه در كيسه حجاج ديناري هست، در بيابان سرگردان و تشنه و گرسنه، ايشان را مي گردانيدند. و اين همه مصيبت، مخصوصاً در حين مراجعت است.

حاجي حمودي شخصي است از اهل نجف و برادري دارد جاسم نام، با بعضي بستگان ديگر همه ساله به اتفاق حجاج از نجف بيرون مي رود، و شخصي است از اصل لامذهب، ولي با هر جماعت كه همراه شد تابع مذهب اوست. در نجف شيعه است، و در خيلِ امير جبل، سنّي متعصب است، در اردوي حجاج شريك دزد است و رفيق قافله و امين و طرف مشورت.

عبدالرحمان شخصي است بي انصاف و سخت دل و آن چه صدمات و واردات بر حجاج رخ دهد، به دلالت اوست. و اگر اقلا غدغن مي شد كه اين مرد و اتباعش، حجاج را همراهي نكنند، فوزي عظيم بود.

پس خانه زاد لازم شمرد، كه عامّه ناس را آگاهي دهد كه امروز طريق وصول به مكه معظمه و مراجعت منحصر به راه جبل نيست. الحمد لله چندين راه امن مفتوح است:

اوّل: راه سلطاني شام كه در وقت رفتن، به مدينه طيبه هم مشرف مي شود.

دوّم: راه اسلامبول، بايد حجاج ايران از انزلي به سمت تفليس روند و بعد از اسلامبول و از كنار مصر بگذرند و به جده وارد شوند.

سيّم: راه بصره كه خانه زاد پيمود.

چهارم: راه بوشهر كه پانزده روزه به جده مي رساند و در مراجعت بعد از زيارت مدينه، باز از راه شام مي توان رفت، و يا از بندر ينبُع، اگر امن باشد، چون نزديك مدينه است [مي توان] بر كشتي نشست و به هر جا خواهند رفت.

و ينبُع بندري است از حجاز، نسبت آن به مدينه مثل جده است به مكّه، قصبچه اي است محصور، و به فاصله 17 فرسنگ در جنوب غربي مدينه واقع است. كشتي هاي زياد تا كنار آن مي آيند ولي امنيّت ندارد. مردمانشان وحوش اند، هرگاه ممكن مي شد آن جا را معبر قرار دهند تفاوت كلي در مخارج و مدّت سفر، براي حجّاج منظور بود. كشتي در نيمه شوّال از بغداد حركت مي كرد، در بيستم ذيقعده حجاج به ينبع وارد مي شدند و از مدينه ده روزه يا كمتر مي رسيدند به مكه. بعد از فراغ از اعمال، در پانزدهم الي بيستم ذيحجه، از جده بركشتي مي نشستند و به هر سمت مي خواستند به بمبئي و مصر و اسلامبول و بوشهر يا بصره حركت مي كردند.

اگر قصد عتبات عاليات بود ممكن مي شد كه در پانزدهم الي بيستم محرّم وارد بغداد شوند، پس تا ممكن شود حجاج، خود را به دست آن سه ـ چهار طايفه وحشي به اسيري ندهند و خود را مسلوب الاختيار نسازند و جان و مال را در معرض تلف نياندازند و عاقبت به قحط و بي آبي گرفتار نشوند. كاش از جانب اولياي دولت ابد مدّت، اين راه جبل چند سالي غدغن و مسدود مي شد تا شايد نظامي مي گرفت.


1- مهمانسرا و كاروانسراي ميان راه.

2- رفته رفته.

3- رهگذران.

4- به يكباره.

5- مرز.

6- بيابان بي آب و علف.

7- هم اكنون.

8- مأخوذ از تركي است به معني پادگان، و نيز عدّه اي سرباز كه در محلي براي نگهباني گماشته شوند آمده است.

9- معيوب.

10- كاروان هاي.

11- گذرنامه.

12- حق زمين.

13- پَستي.

14- روستاي كوچك.

15- سمت چپ.

16- شعبه اي از يك اداره يا وزارت خانه كه به تعبير امروز كنسولگري مي توان معنا كرد.

17- شمال غربي و شرقي.

18- رئيس التجار.

19- از اسامي سابق بندر خرّمشهر است.

20- سياست.

21- زمين كشاورزي.

22- ملك و زمين كشاورزي.

23- افسر ارتش.

24- ميدان جلو سفارتخانه.

25- بي آب و علف.

26- كالاها.

27- گذرگاه.

28- ديدبان.

29- گردش كننده ـ گردنده و چرخان.

30- ماده چسبنده اي كه از برخي درختان خارج و در روي پوست درخت منعقد مي شود.

31- كندر رومي، در فارسي ورماس هم مي گويند.

32- محل استقرار كنسولگري ها.

33- توخالي و بهم ناپيوسته.

34- دزد.

35- ولگرد و حليه گر.

36- كاركنان.

37- انگيزه.

38- پاكيزه.

39- ديوار گلي.

40- يك چهارم ذرع.

41- گود و عمق دار.

42- توپُر و محكم.

43- زيور و زينت.

44- خالي و برهنه.

45- معرّب استخر به معني تالاب و آبگير.

46- تفريح گاه.

47- قرباني.

48- قربانگاه.

49- پاكيزه و زيبا.

50- كوتاه.

51- نام طايفه اي از اهالي مدينه است كه در خيابان ابي طالب كنوني ساكن اند و اغلب قريب به اتّفاق آنان شيعه اند.

52- زيارت دهندگان.

53- مردان خايه كشيده، در قديم رسم بر اين بوده از اينگونه مردان براي خدمتكاري در حرم ها استفاده مي كردند و هنوز هم بقاياي آنان در مدينة النـبـي ـ ص ـ و حرم رسول خدا ـ ص ـ يافت مي شوند.

54- لشكر.

55- دربان و نگهبان.

56- بد قيافه و زشت صورت.

57- درشتي كردن و سخت گرفتن.

58- سكه هايي كه از زمان صفويه تا ناصر الدين شاه قاجار ضرب شده و در روي آنها كله صاحبقران نقش بوده است.

59- دعوا و درگيري.

60- صاحب، مالك، اين كلمه در تركي عثماني به طريق احترام به جاي كلمه آقا، به علما و نويسندگان و ساير اشخاص اطلاق شده است.

61- عقوبت و مجازات.

62- بي آب و علف.

63- منسوب به قاز كه نوع پولي بوده. مؤلف.

64- بي باكانه و بر خلاف انصاف و عدل.

65- كساني كه از دم تيغ دشمن جان سالم بدر برده اند.

/ 12