سفرنامه حاج عليخان اعتماد السلطنه - خاطرات از حج بین سال های 1200 تا 1300 هـ . ش. نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاطرات از حج بین سال های 1200 تا 1300 هـ . ش. - نسخه متنی

سید محسن امین، محمدحسین هیکل، محمد علی مقدادی، سید علی قاضی عسکر، رضا مختاری؛ ترجمه: جواد محدثی، سید حسن اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سفرنامه حاج عليخان اعتماد السلطنه

تا ليف : سيد علي قاضي عسكر مقدّمه:

«ميرزا علي خان اعتماد السلطنه»، فرزند «آقا حسين مراغه اي»، از صاحب منصبان و درباريان دوره قاجار است. پدرش در مراغه به تجارت اشتغال داشت و خدمت اداري و ديواني خود را از زماني كه به خدمت «عباس ميرزا نايب السلطنه» در آمد، آغاز كرد و با سمت پيشخدمت باشي به خدمت «محمّد شاه» فرزند نايب السلطنه در آمد. آقا حسين مراغه اي سپس از طرف عباس ميرزا نايب السلطنه لقب «خاني» گرفت و پس از آمدن محمّد شاه به تهران، حكومت كاشان به وي واگذار شـد.1

ميرزا علي خان و نيز محمّد حسن خان اعتماد السلطنه فرزند او و اديب الملك فرزند ديگرش، از چهره هاي سرشناس اين دوره هستند.

اين خاندان در نواحي زنجان تا مراغه، سكونت داشتند، ليكن بيشتر به «مراغي» شهرت يافته اند.

اديب الملك فرزند ميرزا علي خان در شرح حالي كه براي پدرش نگاشته، سلسله احفاد او را چنين ذكر مي كند:

علي بن حسين بن محمّد رسول بن عبدالله بن جعفر، كه جعفر از هفت پشت واسطه به «بردي بگ بن اوزبك خان بن جوجي خان مغول» مي رسد.

در آن دوران كه پدر ميرزا علي خان به دربار عباس ميرزا نايب السلطنه راه يافت و به مراغه آمد، ميرزا علي خان ده سال بيشتر نداشت2 و در همان زمان به غلام بچگي مخصوص محمّد شاه انتخاب مي شود. سپس به منصب «پيشخدمتي» نايل و پس از مصالحه با دولت روس، «نايب السلطنه» در تبريز آقا حسين مراغه اي را به پيشخدمت باشي گري محمّد شاه منصوب مي كند و ميرزا علي خان را به نيابت پدرش مي گمارد. آنگاه پس از دوسال وبه هنگام مراجعت از سفركرمان وخراسان، به منصب صندوق داري و خزانه داري مي رسد و در سفر اوّل محمّد شاه به هرات، بارديگر برتريِ مقام يافته، اغلب خدمات و انتظامات اردوي شاه به وي محوّل مي شود.

پس از آن كه خبر فوت «فتحعلي شاه» از اصفهان به آذربايجان مي رسد، محمد شاه براي جلوس به تخت سلطنت، از تبريز عازم تهران مي شود و مناصب جديدي به اطرافيان و همراهان داده، در اين ميان منصب «نظارت و خوانسالاري» را، كه از مناصب مهم بود، به ميرزا علي واگذار مي كند.3

ميرزا علي خان پس از چندي، همراه شاه به تهران آمده، لقب «خاني» را دريافت مي كند. افزون بر حكومت تهران، حكومت كاشان و بلوكات اطراف تهران براي مخارج آشپزخانه شاهي نيز به او واگذار مي شود. پس از دوراني، در سمت نظارت، خطايي، از وي سر مي زند كه از كار بركنار و تحت تعقيب قرار مي گيرد، به شكلي كه فرار كرده به قم مي رود و در آنجا متحصن مي گردد، سپس به وساطت حاج ميرزا آقاسي، از مجازات معاف مي گردد.4

آنگاه به قصد حج، عازم بيت الله الحرام مي شود كه در دمشق با «مهد عليا» مادر «ناصر الدين شاه» همراه گشته به مكه و مدينه مي رود.5

آنگاه پس از مراجعت از سفر، با حمايت مهد عليا مادر ناصر الدين شاه، بار ديگر به قدرت بازمي گردد.

در اوايل روي كارآمدن ناصرالدين شاه، وقتي گيلان و رشت دچار بي نظمي شد، به پيشنهاد مهد عليا، مادر شاه، كه در اينگونه كارها نيز دخالت مي كرد، ميرزا علي خان به آن منطقه اعزام شد و در مدت كوتاهي نظم را برقرار ساخت. او ماليات فراواني گرفت و به تهران بازگشت. شاه او را، كه تا اين زمان به «ميرزا علي خان» معروف بود به لقب «حاجب الدوله» ملقّب ساخت و «فراشخانه» و «سرايدارخانه» و «خيام خانه» و «مهمان خانه» و «معمار خانه» و «باغات» و «خالصه جات»، كه در آن عمارات و بناهاي دولتي بود، به او سپردند. همچنين امور تشريفات سفراي دول خارجه و درآمدهاي سالانه دولتي، و عمارات و باغ هاي تحت پوشش حكومت، همه به او واگذار شد.6

در سفر شاه به اصفهان، در دار السلطنه قزوين، حكم حكومت «اردو» و «اردو بازار»، به علاوه حكومت هر ولايت، تا مادام توقف موكب سلطنتي در آن صفحات، به اعتماد السلطنه محول گرديد.

درسال 1268هـ .ق. كه به دستور يكي از نوّاب ميرزا علي محمّد باب به نام «ملا شيخ علي» به جان شاه سوء قصد شد، اعتماد السلطنه وارد ميدان شده، نزديك به هشتاد نفر از آنان را كشت و همچنان حكومت خويش را استحكام مي بخشيد تا اينكه، در سال 1275هـ . ق. صدر اعظم از كار بركنار مي شود و در نتيجه حاجب الدّوله نيز از مناصب و خدمات معزول مي گردد امّا به خاطر خوش خدمتي به شاه و جنايت بزرگي كه مرتكب شد و سردار نامـي ايران، ميرزا تقي خـان فراهاني معـروف به «امير كبير» را در فين كاشان به شهادت رسانيد،7 بار ديگر به صحنه بازگشـت، و شاه لقـب «ضيـاء الملكي» را به وي داد و حاكم خوزستانش كرد.8 يك سال بعد; يعني سال 1276، لرستان نيز به خوزستان ملحق گرديد و دايره حكمراني او توسعه يافت.

همچنين منطقه «بختياري» را نيز به استان هاي «عربستان» (خوزستان امروز) و «لرستان» منضم كرده، در اختيار وي قرار مي دهند و وي به سمت «امير توماني» نايل مي شود. او را در سال 1281 به دربار دعوت مي كنند كه پس از آمدن به تهران، لقب «صنيع الدوله» و پس از آن «اعتماد السلطنه» را مي گيرد.9 و به وزارت عدليه منصوب مي شود و سرانجام در جرگه وزراي دارالشوراي كبري در مي آيد. ليكن بار ديگر مورد بي مهري حكومت قرار مي گيرد و از وزارت عدليه كنار گذاشته مي شود و به حكومت گلپايگان و خوانسار مأمور مي گردد. امّا مدّتي نمي گذرد كه بارديگر به تهران دعوت و به سِمَتِ «وزارت وظايف و اوقاف» منصوب مي گردد و افزون بر آن، حكومت «شاهرود»، «بسطام»، «سمنان»، «دامغان» و «نردين» نيز در حيطه حكومتي او واقع مي شود. او در همين سمت مي ماند تا در ربيع الاول سال 1285هـ . ق. در سن 63 سالگي، مرگ گريبانش را گرفته از دار دنيا مي رود. پس از مرگ، جنازه اش را به نجف اشرف حمل مي كنند و در گورستان وادي السلام به خاك مي سپارند.

«ميرزا علي خان اعتماد السلطنه» سه زن داشته و از آنان چهار فرزند، سه پسر و يك دختر پيدا كرده، كه پسرها كه هر كدام، از يك زن بوده اند. فرزند بزرگ او «عبدالعلي خان اديب الملك» است كه مادرش صبيّه ملااحمد، از علماي مراغه معروف به «مستجاب الدعوه» بوده است. پسر ميانيِ وي «عبدالحسين خان» سرهنگ فوج خلخال است كه مادرش از سادات مرند بوده و پسر كوچكش محمّد حسن خان صنيع الدوله است كه مادر وي صبيّه رضا قلي خان قجر، از اولاد مصطفي خان قاجار قوانلو برادر آقا محمّد شاه قاجار بوده است.

وي به دليل خوش خدمتي هاي فراواني كه به دربار داشته، بارها از آنان جايزه و نشان دريافـت كـرده اسـت.10 فعـاليـت هاي عمراني زيادي نيز داشته كه برخي از آنها عبارتند از:

1 ـ توسعه و تزيين صحن مبارك حضرت شاهزاده عبدالعظيم الحسني(عليه السلام) و اضافه ابنيه عاليه و حجرات حوالي و تصرفات در ابواب و دروب و ساير ملحقات اين آستان معلاّ و طلا كردن گنبد آن.11

2 ـ احداث عمارتي جديد در جنب عمارت اندروني سلطنتي در دارالخلافه، مشتمل بر هشتاد و دو باب اتاق تحتاني و فوقاني.12

3 ـ احداث عمارت وسيعي در روي تپّه «دوشان تپّه».13

4 ـ ساختن سربازخانه ها و قراول خانه هاي شهر.14

5 ـ تعمير و بناي مجدّد قورخانه و توپخانه محمّره كه به علّت بالا آمدن آب در سال 1278 تخريب شده بود.15

6 ـ احداث سبزه ميدان دارالخلافه تهران در سال 1269هـ . ق.16

7 ـ مرمّت سدّ حويزه.17

8 ـ كارخانجات صناعات ريسمان ريسي و كاغذ سازي تهران و شكرريزي مازندران.18

9 ـ تنظيم قانون و دستور العمل كه به امضاي ناصرالدين شاه رسيده وتا حدودي از هرج و مرج جلوگيري مي كند.19

خانه ميرزا علي خان اعتماد السلطنه نيز كه در محلّه سنگلج تهران واقع بود، به علّت زيبايي بنا، مورد توجّه مردم در سـال هاي بعد قرار گرفت كه به ديدار آن مي رفتند.20

وي گاهي به سوء استفاده مالي متّهم مي شد، به طوري كه در سال 1275 كه از كار بركنار شد، متجاوز از صد هزار تومان از او بازپس گرفتند.21

ماجراي قتل امير كبير

ميرزا علي خان حاجب الدّوله، در زمان محمّد شاه مورد بي مهري و غضب وي قرار گرفت و متّهم به انواع جنايت ها و دزدي اموال شد.

بعدها به دلايلي كه چندان روشن نيست، مورد عفو قرار گرفت و پس از چندي به سفارش و توصيه مخصوص ميرزا تقي خان امير كبير، به سرپرستي مشاغل مهمّي گمارده شد.22

مدّتي مي گذرد و دشمني برخي درباريان و در رأس آنها مهد عليا مادر ناصرالدين شاه23 كه زني زيرك و داراي هوش سياسي امّا بسيار عياش و خوشگذران بود و نيز «اعتماد الدوله» كه با انگليسي ها ارتباط داشت همراه با يك سلسله عوامل ديگر، دست به دست هم دادند و توطئه شومي طرّاحي كردند كه مجري آن «ميرزا علي خان اعتماد السلطنه» مي شود.

«واتسن انگليسي» در تاريخ ايران در دوره قاجار، در رابطه با «اعتمادالسلطنه» چنين مي نويسد:

«مردي كه داوطلب شد بدون آن كه زن امير نسبت به حادثه مظنون شود، امير را به قتل برساند، شخصي به نام «علي خان صاحب الدوله» بود. او ماجراجويي زيرك و بي مايه به شمار مي رفت. امير وي را به خدمت شاه در آورد و فراش باشي همايوني شد كه مقامي نسبتاً مهم است. او براي اين كه به سرور جديد خود (اعتمادالدوله) خوش خدمتي كرده باشد، داوطلب شد كه جلاّد ولي نعمت خود گردد. از اين رو هنگامي كه به كاشان آمد، پاسبانانِ وزير سابق خوشحال شدند، چون مي دانستند زندگاني اين مرد از امير است و لابد خبري خوش آورده است!24

حكم قتل امير كبير را، در حالي كه ناصر الدين شاه مشروب خورده و مست بود، با توطئه اي حساب شده، سوگلي شاه به خاطر وعده هاي پوچي كه به وي داده بودند، از ناصرالدين شاه گرفت و ميرزا علي خان اعتماد السلطنه بي درنگ شبانه آن را برداشت و به فين كاشان آمد تا حكم را به اجرا بگذارد. متن دستخط چنين بوده است:

«چاكرِ آستانِ ملايك پاسبان، فدوي خاص دولت ابد مدّت، حاجي علي خان پيشخدمت خاصّه، فراش باشي دربار سپهر اقتدار، مأموريت دارد كه به فين كاشان رفته ميرزا تقي خان فراهاني را راحت نمايد و در انجام اين مأموريت، بين الاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد!».

اميركبيرباخواندن اين دستخء خواست تا به عزت الدوله پيغام دهد وخداحافظي كند و يا اينكه وصيّت نامه اي بنويسد، ليكن اين انسان ناسپاس اجازه چنين كاري را نداد.

امير گفت: پس هر چه بايد بكني بكن امّا همين قدر بدان كه اين پادشاه مملكت ايران را به باد خواهد داد.

حاج علي خان اعتماد السلطنه گفت: صلاح مملكت خويش خسروان دانند... . ميرزا علي خان سرانجام به ميرغضب گفت: «معطّل نشو و كارش را تمام كن!» ميرغضب با چكمه، لگدي به ميان دو كتف امير نواخت و امير درغلطيده، به زمين افتاد. پس از آن ميرغضب رگ هاي امير را زد و در حالي كه خون زيادي از وي رفته بود، دستمال ابريشمي را لوله كرد و به حلق امير كبير فرو برد و گلويش را فشرد تا جان داد. حاجي علي خان در اين هنگام بي درنگ از حمام بيرون آمد و با همراهان خود سوار اسب هاي تندرو شده، به جانب تهران رهسپار گرديد.25

محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، فرزند ميرزا علي خان، با بي شرمي فراوان، بر صحّت اين جنايت توسط پدرش گواهي داده مي نويسد:

«خلاصه قرعه اين خدمت راكه فايده عمومي داشت! به نام والد مؤلف، حاج علي خان اعتماد السلطنه زدند، او محض امتثال امر دولتي چند نفر از عوانان و دژخيمان، همراه برداشته به چاپاري روانه كاشان شد...»26

خود ميرزا علي خان اعتماد السلطنه نيز شبي در حال مستي به اين جنايت بزرگ اعتراف و چگونگي آن را تشريح كرده است.27

همچنين در نامه اي كه به فرزندش اديب الملك نوشته، به اين جنايات اعتراف نموده و با مطرح كردن اتّهامي كاذب، مبني بر پناهندگي اميركبير به سفارت روس! خواسته است به نوعي خود را از اين جنايت تطهير نمايد. امّا به خوبي مي دانست كه با چنين كاري، نامي ننگين از وي برجاي خواهد ماند. در بخشي از آن نامه مي نويسد:

«بحمدالله منظور را به اقبال سلطنت عظمي بجا آوردم، چه مضايقه! به عقيده مردم بدنام من شدم، شده باشم، مردم چه مي دانند چه خبر بود...»28

گرچه ميرزا علي خان اعتماد السلطنه، به دليل ارتكاب چنين جنايت بزرگي در تاريخ كشور ما، فردي خوش نام نيست، ليكن از آن جا كه سفرنامه تنظيمي وي، حاوي اطلاعات تاريخي، جغرافيايي، علمي و ديني فراوان است، مي تواند براي دانش پژوهان و به ويژه مورّخان مفيد باشد; لذا در صدد بر آمدم تا اين اثر ارزنده تاريخي را احيا كنم و آن را در اختيار هموطنان ارجمند قرار دهم. و يژگي هاي اين سفرنامه

نسخه اصلي اين سفرنامه در كتابخانه آستان قدس رضوي در بخش كتب تاريخ، با شماره 53 و به شماره عمومي 4125 نگهداري مي شود. زبان سفرنامه فارسي است و در112 ورق به دستور محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، فرزند مؤلف، باخط نستعليق دوازده سطري در 219 صفحه در سال 1336هـ . ق. از سواد به بياض كشيده شده است. آقا سيد حسين نامي آن را بر اساس وصيّت «اشرف السلطنه» همراه با يكصد و پنجاه جلدكتاب خطي ديگردرسال 1334هـ . ق. به كتابخانه مبارك رضويه هديه ووقف كرده است، مشروط براين كه از شهر بند ارض اقدس بيرون نبرند و كمال مواظبت را در ضبط و حفظ آنها نموده، بدون قبض به كسي ندهند و زياده از سه ماه، در خارج كتابخانه نگاه ندارند و توليت آنها را در هر عصري از اعصار، به متولي باشي سركار فيض آثار مفوّض نموده است. وقف صحيح شرعي بحيث لايُباع ولايُوهب ولا يرهن فمن بدّله بعدما سمعه فإنّمااثمه علي الذين يبدّلونه. 3 شهر شعبان المعظّم، 1334هـ . ق. اين سفر در سال 1263هـ . ق. برابر با 1836م انجام گريده است كه با اين آيه و دو بيت شعر آغاز مي شود:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَيْتَنا»29

گفت معشوقي به عاشق كي فتي تو به غربت ديده اي بس شهرها گو كدامين شهر از آن ها بهتر است گفت آن شهري كه در وي دلبر است

زيارت حرم حق، و رياضت امم و فرق، تحمّل بار، تجمّل خار، قطع سبيل، طلب دليل، تقبيل حجر، تفصيل سفر، تهذيب خصال به تقريب وصال تواست.

مست توام از كعبه و دير آزادم...

در آغاز سفر، به عتبات عاليات و به دمشقِ شام رفته، سپس از آنجا عازم بيت الله الحرام گرديده است.

ميرزا علي خان گرچه در اين سفر با مهد عليا مادر ناصر الدين شاه همراه است، ليكن به لحاظ بـركنـار بـودن او از سمـت هاي حكومتي و خصلت هاي شخصي وي و دلائل ديگر، بارها مورد بي مهري و بي توجّهي مهد عليا قرار گرفته است; به شكلي كه ناچار مي شود در بخشي از سفر، به علّت بي پولي و تعدّي مكاري و بي لطفي مهد عليا، اسباب خود را حراج نمايد و به دوازده تومان بفروشد!30

و سرانجام در سفري پر نشيب و فراز و پس از انجام اعمال و مناسك حج، در بيست و ششم شهر جمادي الأوّل وارد تبريزمي شود. آنچه دراين شماره فصلنامه «ميقات حج» در پيش ديد شما خواننده عزيز قرار دارد تنها بخشي از اين سفرنامه است.

اميد آن كه به زودي كار تنظيم و تصحيح مجموعه آن به پايان رسد و به صورت كتاب، چاپ و در اختيار علاقمندان قرار گيرد.

بسم الله الرحمن الرحيم

روز يازدهمِ شهر شوال المكرّم، حكم31 است كه بايد حاج، از شهر شام حركت نمايند ـ چرا كه قانون دارند ـ آن روزِ معين حركت مي شود از شام كه [با] «اتراق»32 و حركت منازل، در روز معين وارد مدينه طيبه و مكّه معظّمه [شده]تخلف نرساند.

خود «امير حاج رومي33»، «صُرّه اميني» و «كيل دار34 اميني» روز پانزدهم شوّال، حتماً بايد از شام بيرون روند، هر گاه حضرات حاج يكي دو روز تخلّف نمايند، بايد روز هفدهم شهر مزبور [آنجا را ترك كنند]، احدي از حاج در شام محال است كه بتواند، دقيقه اي توقّف نمايد، والي شام او را به افتضاح35 بيرون خواهد نمود. مگر اشخاصي كه نوكر، يتيم و پرستار مال هستند [كه] خواهند ماند، و كساني كه به حج بايد بروند از روز مزبور تجاوز نمي توانند بكنند.

شرح بيرون رفتن اميرِحاج دولت روم، و صُرّه اميني و كيلار اميني و بيان شغل و منصب ايشان در اين سفرِ خيريّـت اثـر36 از اين قرار است: اوّلا معني امير حاج اين است كه، هر سالي در وقت رفتن مكّه، از جانب دولت روم، يك نفر پاشاي عاقلِ دانايِ جهان ديده، مأمور مي شود ـ شأن آن پاشاي37 امير حاج، مثل والي خراسان و فارس بايد چنان شخصي باشد ـ و پيش از ورود همه حاج، امير حاج از «اسلامبول»38يا از ممالك ديگر كه امير مي شود، وارد شهر شام مي گردد و جميع اختيار همه حاج رومي و ايراني و هندي و عرب و عجم با اوست، و در هر ملك39 از عرض راه كه عبور مي كنند، حكم مي توانند نمايند، حتي عزل و نصب حكّام ولايت، كه در سر راه هستند.

و مُختار كلّ «صُرّه اميني»40 به اين معني است كه به اصطلاح ايران، خزانه دار باشد، و آدم امين را منصب صرّه اميني مي دهند، يعني مخصوص خزانه دار مكّه است، ولي تحت حكم امير حاج است، قريب بيست هزار تومان، تحويل «صُرّه اميني» مي شود كه در عرض راه صرف شود، و موقع مصارف41 آن وجه، در مقامش عرض خواهد شد.

«صُرّه اميني» از شهر اسلامبول مأمور مي شود و «كيلار اميني» بايد از شهر شام و از بزرگان اهل آن مملكت مأمور گردد; چرا كه هم زبان عربي بداند، و هم مكرّر راه مكّه را ديده باشد. و شغل «كيل دار اميني» اين است كه در حقيقت سورساتچي عسكر42 است و هم «بلد باشي»43 راه است، اين سه نفر رييس حاج هستند، بايد در روز پانزدهم شوّال، از شام بيرون روند به اين تفصيل:

اوّلا: روز بيستم شهر مزبور، هشت عدد شمع كافوري، كه وزن هر عدد پنجاه من44 تبريز است، [و] ميان جعبه اي مثل تابوت نعش است، و هر دو شمع بار يك نفر45 شتر پرقوّت است، از اسلامبول مي آورند همراه امير حاج، چهار عدد آن شمع نذر مدينه منوّره است، و چهار عدد ديگر نذر مكّه طيّبه است. در خارج شهر شام مي گذارند و هشتصد من روغن زيتون است كه، در شهر شام بايد عمل آورده و ميان شيشه ها گذارده و در صندوق شتري بسته، در جاي خارجي حاضر باشد، كه روغن مزبور هم بالمناصفه46 نذر روشنايي مدينه و مكّه است، و هر دو نذر پادشاه روم است، مستمراً بايد همراه حاج روانه گردد.

روز معيّن بيستم شهر شوّال بايد جميع بزرگان شهر شام نيّت كرده، علما و فضلا حاضر باشند، با جمعيت و ازدحام47زياد مشعل ها، در روز روشن مي كنند، شمع ها در دست گيرند، يك دسته با دعا و ذكر، يك دسته با ساز و نواز، آن شمعدانِ روغن نذري را، به اين تفصيل وارد سراي پاشاي والي شام مي نمايند.

روز سيزدهم شوال، باز با همان جمعيت بلكه زيادتر، كه باز دكان چيده مي شود، جمع مي شوند در قلعه وسط شهرِ شام، كه مثل ارگ48 است و انبار دولتي از قبيل اسباب حرب49 و ساير، در آن قلعه جمع است، قلعه اي است كه معاويه، براي همين كار در ميان شهر ساخته است، يك جا از سنگ تراش [داده] است و بسيار محكم، كه در آنجا محمل50 شريف، كه عبارت از كجاوه است ظاهراً، ولي مثل يك سر مناره است; به عبارت اُخري، محمل جناب پيغمبر(صلي الله عليه وآله)بوده است، و در آن قلعه باز، سنجاق شريف است، يعني عَلَم مبارك جناب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بسيار زينت مي دهند، چنانچه هر دو را. روز سيزدهم محمل شريف را بيرون مي آورند و روز چهاردهم سنجاق شريف را. باز به همان جمعيت و احترام يكي يكي داخل سرايي مي كنند و براي هر كدام از بابت احترام، يك تير توپ خالي مي كنند، بعد آن ها را وارد سرايي كه محلّ و مقرّ ولايت شام است مي كنند.

روز پانزدهم شوال ديگر معركه اي است، جميع مرد و زن شام از بابت ثواب و تماشا بايد حاضر باشند. درِ سراي عمارت پاشا، تا دو فرسخي هر چه لشكر توپخانه و نظام كه حضور دارد بايد حاضر باشد آن روز، امير حاج مزبور «صُرّه اميني» و «كيلار اميني» بايد چكمه پوشيده در سراي پاشا حاضر باشند، بعد از آن كه همه حضور به هم رسانند، پاشاي شام در حضور آن جمع، در نهايت احترام، كه حضرات مفتي و قاضي و عُلما ذكر مي گويند و دعا مي خوانند، محمل شريف سنجاق را، تحويل امير حاج مي دهند كه توپخانه نظام، در آن حالت شليك مي كنند. حضرات پاشا و غيره، چند قدمي پياده، در جلو محمل شريف و سنجاق شريف مي روند، بعد سوار مي شوند به آن «دبدبه»51 و به آن ازدحام، چندين يدك ها در جلو محمل شريف، اهل شهر، بزرگان ولايت الي دو فرسخ، ليكن والي شام با نظام توپخانه الي «مزيرب» كه سر منزل است و بيست و چهار ساعت است، مشايعت مي كنند. محال است اين حركت از روز پانزدهم شعبان تخلّف نمايد.

روز هفدهم شهر مزبور، مهدعليا، والده سركار اقدس شهرياري، از كوك ميدان شام حركت فرمودند، حقير هم در ركاب ايشان بودم، چون كجاوه به شراكت رضاقلي ميرزا، پسر حاجي محمدولي شيرازي شاهزاده، فراهم آمده بود، ليكن حقير قاطرسواري خويش را [كه] از حاجي فارس چاووش52 كرايه كرده بودم سوار بودم، آدمِ53 بنده [نيز] همراه كجاوه بود، بعد از سه روز و سه منزل وارد «مُزيرب» شديم كه اردويي بود، و «مُزيرب» اردوي سلطاني بود. قريب پنجاه هزار نفس54، از حاج و از عسكر و از اردو بازارچي شامي، حضور داشت، و چادرها زده بودند، از آن جمله چادر «اردو بازار» را حقير شمردم، سيصد و هفتاد باب چادر اردو بازار بود كه از هر متاع خوراكي و پوشاكي و ساير ملزومات سفر در آن اردو بازار55، مهيا بود. چنان كه هر كس از حاج در توقّف شام، تدارك سفر مكّه خود را فرضاً نديده بود، در اردو بازار «مُزيرب» مقدور بود. هشت روز تمام در «مزيرب» توقّف نمودند. به عادت مستمرّه.56 روز بيست و هشتم شوّال از «مزيرب» خراب شده حركت شد، كه در دنيا از «مزيرب» بد آب و هواتر، گويا نباشد، چنان كه اكثر از حاج عجم57، در آن كه توقف داشتند ناخوش58 شدند، و اكثراً از آن ناخوشي ها تلف مي شدند، من جمله از مشاهير، زن سليمان خان قاجار، دختر حاجي رضاقلي خان قاجار كه بسيار وجيهه59 و مقبول بود در منزل «تبوك»، [كه] چهارده منزلي مدينه است فوت شد، و نعش60 او را صد و بيست تومان دادند به حمله دار ـ كه قرار نيست در مذهب اهل سنّت نعش را حركت بدهند ـ و در خيفه61 به مدينه بردند و در بقيع دفن كردند.

و همچنين كنيز تركي از مهد عليا والده اقدس همايوني، و رفيع خان نايب فراش باشي، از اينگونه بسيار تلف شدند، حقير هم از مرده هاي آن سفر، و از ناخوش هاي آن منزل بودم، كه سه روز به حركت از «مزيرب» مانده، في الجمله تبي عارض شد، به ميرزا محمود حكيم باشي والده شاه رجوع شد چندان اعتنا نكرد. حيدرخان شيرازي كه در شام متوقف است، همراه بوده و از طبابت مي گفت اطلاع دارم. در يك روز سه قسم دواي مختلف داد، يك حرارتي در دل من عارض شد «نعوذبالله» مثل آتش، بلكه خود آتش بود، كار به جايي رسيد كه روز حركت از «مزيرب» حال خود را نمي فهميدم. حاجي آقا محمد حكيم تبريزي، پسر آقا اسماعيل طبيب مرحوم، از كيفيت آگاه شد، از بابت حقوق و دوستي سابق، خودي به حقير رسانيده و احوال را مشاهده كرد، همان دقيقه تخت رواني كرايه نموده، بنده حقير را ميان تخت روان62 گذارده، متوجّه دوا و غذا گشته و در «عين زرقاء» كه سر منزل است به «مزيرب»، از حقير مأيوس شده بود; زيرا كه خودم خبر نداشتم و بي هوش بودم، معان كه درست تا شام ده منزل است في الجمله به هوش آمدم و آدم[ها را] مي شناختم، حاجي آقا محمّد، نمك فرنگي63 داد خوردم ليكن الي ورود به مدينه منوّره قدرت حركت نداشتم، از بركت آن خاك پاك و از مرحمت جناب خاتم الانبيا ـ روحي و جسمي له الفداء ـ حالت صحّت به هم رسيد كه خودم به پاي خود توانستم به حضور مبارك آن حضرت، و زيارت خاتون64 قيامت و ائمه بقيع مشرف گشتم، هنگام رفتن، حاج سه شب قرار است در مدينه توقف كنند و سه شب در مراجعت، منازل و فرسخ هاي عرض راه از شام الي مكّه، از اين قرار; يعني منازل معروفش اسماً عرض شد. ساير منازل، زبان عربي تركي بود، خاصّه وقت رفتن و برگشتن هم تخلّف مي كرد; چرا كه آبادي نبود، هر جا آب بود يا نبود منزل مي كردند، به يك نوع نيست اسامي كه به تفصيل عرض شده مگر جاهاي معروف، و فرسخ ها معلوم نيست الاّ به ساعت، كه هر ساعتي را به پاي شتر يك فرسخ مي دانند. از شام الي «مُزيرب» سه منزل است، بيست و چهار ساعت، هشت روز «اتراق» است، «مزيرب» جاي وسيعي است، آب فراوان دارد، بدترين آب و هواي دنيا است، عرب از خارج مي آيد براي خريد و فروش.

عين زرقا

سه منزل [بيت] بيست و چهار ساعت، توقف نيست، جاي بسيار خوبي است آب صحيح دارد، آبادي و قلعه محقّري است.

معان

پنج منزل است، شش ساعت تمام، يك روز اتراق است، دو قلعه و دو آبادي دارد، بسيار جاي معموري65 است، انار خوب دارد.

تبوك

پنج منزل است و شصت و شش ساعت، قلعه محقّري66 از عرب دارد منزل گاه حجاج شام است، نخلستان زيادي دارد، حضرت فخري مآب در سال نهم، به نيّت «غزا»67 به اينجا تشريف آوردند چون آب نهرش كم بود، از آب نهر گرفته، باز به نهر ريختند، چشمه نابع68شده، آب نهر را افزود، قلعه تبوك را سلطان سليمان قانوني فرمود، از سنگ هاي ابنيه مخروبه هـاي69 آن ساختند، در قديم الايام، اصحاب «ايكه» ساكن بودند، چون احوال آن ها در كتب تفاسير ثبت است، در اينجا نوشته نشد.

مداين صالح

مداين صالح، پنج منزل [است]، پنجاه و پنج ساعت، يك روز «اتراق» مي شود، از خارج عرب مي آيد اسباب خوراكي از قبيل: خرما، گوسفند، جو و نان مي فروشند، نظر به اينكه صالح بلوك70است در دست عرب، در راه خارج است آن را حجر مي گويند. بين راه قلعه محقّري است، بركه71 آب و ليموي ترش و شيرين دارد، بسيار صحيح و بزرگ.

حديبيه حشمتي

چهار منزل، 52 ساعت است، بسيار آب بد غليظ دارد. هر اوقات آب كم مي شود، از اصل بركه نيم ذرع72 ريگ را كنار مي كردند، آب در مي آمد، آب خوب در اين عرض راه منحصر است بركه معظم، كه از بركت جناب سيّد سجاد(عليه السلام) در آمده است، آب باران در آن جمع مي شود، بعضي هم مي گويند آب فرات كه زياد مي شود سيلش بركه مزبور را مي گيرد.

مدينه منوّره

پنج منزل است، پنجاه و پنج ساعت است، سه روز اتراق است.

بدر و حنين

چهار منزل است، بيست و دو ساعت است، بدر و حنين، دو ده است بسيار معظم73، و دهات كوچك هم در تحت74آن دو ده است، و سر راه حاج است، يك درّه است. عرضاً قريب پانصد قدم، طولا سه ساعت راه است، و اين دهات مزبور در ميان آن دره واقع است. آب زياد دارد، نخل دارد و پاره اي سبزي آلات، و هندوانه كوچك بد هم پيدا مي شود، نارنج خوب و بزرگ كه خودشان «ليم» مي گويند در باغاتشان عمل مي آيد. بسيار آب خوش دارد، چاشني زراعت زيادشان حنا است، حناي مكّه كه مشهور است مال «بدر» و «حنين» و «جُديده» است.

توضيح

اين «حُنين»، آن «حُنين» نيست كه بعد از فتح مكّه حضرت فخري مآب(صلي الله عليه وآله)75فتح فرمودند. در اينجا چشمه اي است كه از آن آب فراوان جاري مي شود، در جايي معروف به «غُليب» كه در اين دره واقع است، در صدر اسلام واقعه اي در اينجا اتفاق افتاد حالا آن موضع نخلستان است و قبور شهداي بدر زيارت مي شود. دو عدد درياچه است كه ساحل آنها، باغات و نخلستان و بساتين است، اين منزل، منزل حاج شام است. از «رابغ» چهار مرحله76 و از مدينه نيز، چهار مرحله دور است، امّا حجاج شام، در دو روز قطع77 مي نمايند. در اين درّه كوهي است عبارت از شن بسيار سفيد، كه به كار بلور سازها مي آيد، طايفه «مزدار» از قبيله «زبيد» در اين ناحيه ساكن اند و حق حراست از حجاج دارند، امّا حالا دولت مي دهد. از «بدر» الي «مستوره» مواضع منازل، گاهي اختلاف به هم مي رساند.

و در «بدر» دو تپّه عالي است كه در بعضي اوقات، صداي طبل شنيده مي شود و به آن صدا، صداي طبل حضرت سيّد الكونين78مي گويند و فقره صدا، امري است مشهور و متواتر، امّا آب حُنين از آب بدر گوارا[تر] است و در اين ناحيه از اشراف چهار طايفه مسكون، و آنها نيز به اسامي «محاسنه» و «قوايده» و «شكره» و «عتق» موسوم اند.

اهالي بدر و حنين

كلا اهلش عرب پا برهنه زبان نفهم هستند، قريب سي ـ چهل هزار از اين دهات، تفنگ چي خوب بيرون مي آيد و اطاعت به احدي ندارند مگر مشايخ79خودشان. هر ساله قريب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمري80 دارند، به اعتقاد اعراب، باجِ حاج است، هر گاه «امين صُرّه» كه خزانه دار دولت است، دو ساعت پيش از ورود حاج، اين وجه را به مشايخ مزبور تسليم نكند، عبور حاج مقدور نيست، جمعيّت81 مي كنند. هر گاه رأي شان تاختِ82 حاج بشود، پنجاه هزار تومان در آنِ واحد از حاج مطالبه مي كنند.

از مدينه منوّره الي مسجد شجره بيست ساعت است،83 لابد84 از اعمال واجبه است و ابتداي واجبات است، كه در مذهب جعفري ميقات گاه است. آن مسجد خرابه كه يك ديوار دارد حكماً جميع حاج، مگر اهل سنّت، و از اهل سنّت هم طايفه شافعي در اين باب با اهل تشيّع متّفق85 است كه بايد در آن مكان شريف، لُخت و برهنه86 گردند جميع مردم، الاّ طايفه زنان [كه] براي آن [آنان] تغيير لباس لازم نيست، اگر چه پاره اي زن ها... رخوت87 سفيد سراپا مي پوشند، ولي تكليف زن در عالم احرام، صورت نپوشاندن است، چون صورت پوشاندن عادت شده است، يك نوع اظهار شرم گشته است، يك اسباب از علف، از ليف خرما مي سازند، تركيب چلو صاف كن چشمه گشاد، و به صورت مي بندند و روبند بر روي آن اندازند، تركيب خانم بزرگ مي شوند، هرگاه از حقير زني همراه بود، در اين سفرِ خيريت اثرِ مكّه معظّمه، ابداً مانع از گرفتن مي شدم به دليل آن كه آيا نيّت احرام بجز اين است كه احرام مي بندند در حجّ تمتّع قربةً الي الله؟ يعني خودم را از جميع محرّمات بري مي كنم و آنچه كه خدا حرام كرده آلوده نخواهم شد، در بين راه هرگاه به محرمات آلوده گردد، عمل باطل خواهد شد، بعد از آن كه عمل احرام باطل گشت، ناقص و باطل است، بعد از آن كه شخصي زحمت كشيده، پول خرج كرده، به آب هاي متعفّن88 متحمّل گشته، سفر يك ساله نموده، چشم اش درآمده بگذار به يك نگاه زن، جميع اعمال خود را ضايع كند، هرگاه زن همراه حقير بود، ابداً راضي نمي شدم زن خودم را به صورت خانم بزرگ بسازم.

بالاخره مقدمه احرام عجب حكايت است، همه حاج; كوچك و بزرگ، أعلي و أدني89، تكليفشان يكي است، بايد لخت و برهنه گردند بي كفش و بي كلاه، سربرهنه و پابرهنه، دو پارچه كه ابداً دوخت نداشته باشد يكي به كمر، ديگري به شانه بياويزد و بايد در مسجد مزبور، كه مسجد شجره اش مي گويند، غسل كند و دو ركعت نماز به نيّت واجب احرام ببندد، و به همان سياق90مزبور، سقفِ «تخته روان» و «كجاوه» بايد برداشته گردد و ابداً در حركت سايه بان نداشته باشد.91 شب، هنگام خواب، سروپاي [نبايد] پوشيده باشد.91 خوب حالتي است، وضعِ رستن92 از دنيا في الجمله همين است. اوّل حقير يك دفعه ملاحظه نمودم، قريب چهل پنجاه هزار نَفْس، كفن به دوش، همه يك صورت، در آن صحرا حركت مي كنند، بسيار خنديدم با آن كه خودم هم به صورت آنها بودم، بلا فاصله حالت گريه دست داد، باري تقريري و تحريري نيست، خدا نصيب جميع شيعيان نمايد، به چشم خودشان نگاه كنند.

يكي از اعمال پنج گانه حجّ تمتّع اين است كه احرام در مسجد شجره به اين تفصيل شود.

حج تمتع [عمره تمتع]، مشتمل بر پنج فقره93 واجب است، اوّل احرام در مسجد شجره، دويم هفت شوط طواف دورخانه، سيّم دو ركعت نماز در مقام ابراهيم، چهارم هفت مرتبه سعي در مابين صفا و مروه، پنجم تقصير يا ناخن گرفتن يا مو از بدن كندن94، پس فارغ95 است.

«جديده»

قريه اي است در ميان دو كوه، آب جاري و باغات و بساتين97 و نخلستان ها دارد، هندوانه مي كارند، و قريه هم واقع در بالاي تپه كوچكي است.

«رابغ»

دو منزل [است]، بيست و چهار ساعت است، قصبه معتبري است در كنار درياي محيط اتفاق افتاده است. قلعه اي دارد چند اَرّاده98 توپ دارد مال دولت است، به اصطلاح خودشان اسكله است; يعني بندر است. از رابغ كسي سوار كشتي شود، همه جاي دنيا مي تواند برود، چنانچه از «مصر» و «اسلامبول» و دولت هندوستان، و بندر بوشهر فارس بيرون مي آيد. ماهي و حلوا، [و] اقسام ماهي ها در منزل رابغ ديده شد. از دريا صيد مي شد بسيار خوب بودند. زياد مدح99 داشت.

در بيان منازل شام الي مكّه معظمه و احوال و عادات امراي حاج

حجاج راه شام مجبورند كه تا در دهه نخستينِ ماه شوّال، در شام جمع شوند. در پانزدهم ماهِ مذكور، اميرحاج، به جلال و احتشام100، بقية الحاج و از آن جا به «كسوه» و از «كسوه» به «خان ذوالنون» مي رود، در اين جا به حجاج «آش اوماج» مي دهند، و قف «ابن الهني» است. در قديم الايام در اين جا، از حاج باج101 مي گرفتند، حالا موقوف است، از اين جا به «ضمين» كه قريه اي است پر آب و محصول خز، و نيزاري دارد كه زالو صيد مي كنند، و قريه مذكوره، ملك اولاد «قواس اوغلي» تركمان است، انواع طيور صيد و فروخته مي شود، بعد به «تل فرعون» و از آن جا «غباغب» كه سلطان سليم اول عثماني، قلعه اي در آن جا ساخته، و ساخلو102 از اولاد «قواس اوغلي» در آن جا گذاشته است كه بركه آب را از براي حاج نگاه بدارند. گذران اين خانواده، عشر103 محصول دهاتي است كه در ميان خان «ذوالنون» و «ضمين» واقع است فيمابين «ضمين» و «مزيرب» «آب ديله» را عبور مي نمايند و به «مزيرب» مي روند. حجاج نيز دسته دسته، از عقب امير حاج رفته، در «مزيرب» جمع مي شدند. «مزيرب» چشمه اي است واقع در لواء104«حوران». سلطان سليمان قانوني، در اين جا قلعه اي ساخته و ساخلو گذارده است، حالا اولاد آنها، در آن قلعه مسكون اند. از «مزيرب» الي شام، بيست و چهار فرسخ راه است حجاج جمع شوند، و اكمالِ نقصانِ105لوازم سفر نمايند; زيرا اردو بازار معتبري بر پا نموده، همه چيز را به قيمت شام، بل از آن ارزان تر مي فروشند.

قبر «شيخ سعد الأسمرتك روري» در «مزيرب» است و «مزيرب» وقف خانقاه او است. اگرچه در جنوب غربي «مزيرب» دهي است موسوم به «كتيبه» هوادار و داراي آب خوب، چون از راه دور افتاده است، مجبورا از «مزيرب» مي روند.

از «مزيرب» الي «ازرعات» دهي است چهار فرسخي، آب هاي آن از چاه و از آن جا «مفرق»، چون جايي است بي آباداني و دشت و درّه دارد، ترس سيل دارد. حجاج پيش نرفته در «ازرعات» منزل مي كنند. از «ازرعات» دوازده فرسخ راه رفته به «عين زرقا» مي رسند.

«عين زرقا» آب جاري دارد; جايي است با صفا. از «مزيرب» الي «عين زرقا» بيست و چهار فرسخ، و سر منزل [است]. قلعه و آبادي دارد، يك روز اتراق [مي كنند]. در يك منزلي شمال شرقي اين منزل قلعه ازرق است كه آب خوب و نخيل دارد.

از «ازرق» به «عمري» كه دو سنگ آب از «عمان» آمده، به سمت «غور» جاري مي شود، و در عرض راه «دوما» واقع است و از آن جا به «بلقا» كه جايي است بي آب «مشتا» و «بلاط» هم مي گويند.

و از «بلقا» هم بعد از عبور هفت عقبه به «قطراني» كه سلطان سليمان قانوني سي هزار تومان حاليّه ايران [را] خرج كرده، آب انبارش را تعمير نمود و يك قلعه ساخت مي رسند. گاهي مي شود كه آب اين آب انبار، كفايت نمي كند، حجاج يك فرسخ به غرب رفته از رود «لجون» كه پل معتبري دارد آب مي آورند. از آن جا به «حسا» كه منزلگاه با آبي است رفته، رو به شمال شرقي كرده، در «كرك» منزل مي نمايند. در اين منزل از «شوبك» براي حجاج مايحتاج آورده، مي فروشند. اين «شوبك» جايي است با صفا، در ميان درّه چمن زاري واقع، [و] آب فراوان و گوارايي دارد. كاروانسرا و قلعه و پل استواري و باغاتي دارد. از آن جا به «ظهر عنيزه» راه خيلي بد و كج و معوج است، از آن جا نيز به «معان» رسيده اتراق نمي كنند.

از شام تا «معان» هفتاد و دو فرسخ يعني ده منزل است.

اين «معان» و قصيبه كوچكي است در قديم الأيام بني اميه ساكن بودند. عباسيان خراب و قتل عام كردند. محض رفاه حجّاج سلطان سليمان قانوني فرمود قلعه اي ساختند، و آبي پيدا كرده، جاري نمودند اما گوارا نيست، و از اطراف بعضي خانه ها [خانواده ها] را آورده، در اين جا مسكن دادند. از معان به «ظهرالعقبه» كه «عبادان» [آبادان] هم مي گويند و مَثَل «ليس وراء عبادان قرية» منسوب به اين جا است، و از اين جا به «طبيليات» كه نخلستان دارد مي روند از «طبيليات» به «ذات حج» كه حجر هم مي گويند. نخلستاني دارد، اما بياباني است. سلطان سليمان قانوني قلعه اي ساخت و آبش را جاري نموده است. به واسطه همين آب، اهالي قلعه زراعت مي كنند. از آن جا به «قاع البسيط» معروف به «عرايد» كه جايي است شن زار، و تپه اي دارد كه عرب «اكاشر» مي نامند و از آن جا به «تبوك» مي روند، از آن جا به «معابر القلندرية» تپه كوچك و جاي بي آبي است و از آن جا به «أخَيْضر» كه تنگه اي است. گاهي عرب «بني لام» سنگ ريز كرده، سد مي نمودند اما سلطان سليمان قلعه اي در بالاي چاه آن ساخت و محافظ گذاشت، آب را از چاه كشيده به بركه ها مي ريزند تا كه بركه ها پر شوند. همين أخيضر در نصف راه مكه و شام واقع است و تسلط «بني لام» رفع شد. از آن جا «بركة المعظّم» كه بركه اي است در «بريّه» از سنگ و بسيار بزرگ، و از باران پر مي شود، از بناهاي «ملك المعظّم عيسي» است، از ايوبيّه از آن جا به «مغارش الزير» كه «اقرح» هم مي گويند و نيم مرحله است و از آن جا به «جبل الطاق» [كه] مقتل شتر حضرت صالح(عليه السلام) در آن جاست و محل مقتل موسوم به «مزحم» است، از آن جا رو به شرق كرده، به سرعت و هلهله مي روند، از «مبرك الناقه» عبور مي كنند، بعد در «حجر» كه مداين صالح هم مي گويند اتراق مي كنند، از آن جا «قرا صالح» كه در كمره كوه خانه هاي قوم صالح منحوت106 در سنگ ديده مي شود، چاه هاي زياد دارد، اما خوردن آب آنها را حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نهي فرموده اند، از آن جا به «علا» كه قصبچه اي است در نُه فرسخي مداين صالح، آب و هواي خوب و باغ هاي مرغوب دارد و از آن جا به «قطران» كه «طوامير» هم مي گويند، در ميان كمرهاي كوه107 واقع [و] بسيار سخت و بي آب است عبور مي كنند، از آن جا به «شعب النّعام» كه آبش آب باران است و در هر دو طرف راه آب جاري هم هست رفته مي آورند، از آن جا به «هديه» كه چمن است و هرجا را كه حفر نمايند، آب بيرون مي آيد اما آبش، مسهل است، و سبب آن [اين است] كه در آن چمن «سنا» مي رويد از آن جا به «فحلتين» دو تپه كوچك است، آب ندارد بالاي اين تپه ها، كوه بزرگي است و در بالاي قلعه آن بسيار منيع108 غير مسكون است، از آن جا به «وادي القرا» كه آب جاري ندارد، ولي مانند جنگل است از كثرت اشجار قلعه متين و خندق داري دارد، سه دروازه و مساجدي دارد، و در محراب [مسجد] جامع اش استخواني ديده مي شود، و آن استخوان، استخوان برّه مسموم109 است [كه براي] حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)در فتح خيبر حاضر كرده بودند، و به زبان آمده گفت: «لا تأكلني فإنّي مسموم».110 حمّام اين قصبچه در خارج قلعه است اسم ناحيه اش موسوم به ناحيه «قرج» است، اين ناحيه دهات معمور دارد. از آن جا به «آبار حمزه»، حضرت حمزه در اين جا مسجدي بنا فرموده اند. از آن جا به مدينه منوره، در اين جا، دو يا سه روز اتراق مي كنند، بعد «آبار علي» است، چاه ها را جناب امير (عليه السلام)فرموده كنده اند، عمق اين چاه ها، بيش از پنج ذرع نيست، و شش منزل از مدينه منوره دور است، حجاج شام در اين جا احرام مي كنند، از آن جا به «قبور الشهداء» كه در ميان كوه واقع، و آبش منحصر به استخري است كه از آب هاي باران پر مي شود و از آن جا به «جديده» كه قريه اي است واقع در بالاي تپه اي كه در ميان دو كوه افتاده است، آب فراوان و باغ و بوستان و نخلستان دارد، هندوانه هم مي كارند، بد نمي شود. از آن جا به «بدر» كه آن هم مثل «جديده» است. ميان «جديده» و بدر چند دهي است معمور و اين ناحيه معروف به «وادي حفر» است. از آن جا به «قاع البزده» كه دشت شن زار و بي آب و علفي است. از آن جا به «رابغ» كه در ساحل درياي احمر واقع و لنگرگاه است، دشتي دارد شن زار و در يك ذرعي آب بيرون مي آيد، نخلستان و بوستان دارد، علف حيواناتشان ماهي است كه از دريا صيد مي كنند، در اين جا، دو طايفه از اعراب هستند موسوم به «روي روايا» و «روي جماع» كه موالي اينها از جانب دولت صرّه دارند، از آن جا به «طارف» كه در دست چپ بلاد الطّارف» است، اين ناحيه عبارت از دهات و مزارع معمور است، جا به جا، پر از درخت هاي بادام، اهالي از براي حجاج ماست و پنير و ساير لوازم آورده، مي فروشند. از آن جا از راه «خليص» تا به «عقبة السويق» كه راه صاف مستوي111 است رفته، [از] «عقبه السّويق» كه بسيار صعب112 است عبور مي كنند، با اين جمله113 جاي خوبي است، آب جاري و بساتين دارد. در اين جا عرب زبيد كه افجر و ارذل114 اعراب اند، سكني دارند، هفتصد تومان صرّه داشتند، اما اكنون دولت عثماني آنها را تا به يك درجه مقهور115 ساخته، و امراي ايشان [را] منصب و مواجب116 و نشان داده، صره را موقوف داشته است. از آن جا به «عسفان» كه فقط يك چاه دارد، در اين جا آثار كثيره مشاهده مي شود و موسوم به «مدرج عثمان» [است]. از آن جا به «بطن مر» و از آن جا به «ابو عرود» كه قريه اي است. واقعه در دامنه كوه، باغات و بساتين و آب فراوان دارد. از آن جا به «مكه مكرمه» واصل مي شوند.


1- دافع الغرور، ص5 الي 7

2- ميرزا علي خان اعتماد السلطنه، در سال 1222هـ . ق. متولد شده است.

3- دافع الغرور 11

4- المآثر والآثار، ص472

5- اين سفرنامه كه حاصل اين مسافرت بوده، توسط وي در اين سفر به نگارش درآمده است.

6- دافع الغرور، ص11

7- مرآة البلدان، ج1، ص4

8- المآثر والآثار، ص472

9- دافع الغرور، ص13

10- دافع الغرور، ص12

11- المآثر والآثار، ج1، ص89 و مرآه البلدان، ج2، ص1212

12- مراة البلدان، ص1244

13- همان، ص1153

14- همان، به سال 1268هـ . ق.

15- همان، ص1387

16- المآثر والآثار، ج1، ص94

17- همان، ص95

18- همان، صص105 و 106

19- دافع الغرور، ص12

20- همان، ص122

21- خاطرات اعتماد السلطنه، ص1084

22- زندگاني ميرزا تقي خان امير كبير، حسين مكّي، ص463

23- جهان خانم ملقّب به مهد عليا، نواده دختري فتحعلي شاه و دختر اعتضاد الدوله، امير محمد قاسم خان قاجار قوانلو بوده است. در اواخر سلطنت محمد شاه به جهت بيماري شاه، مهد عليا در تمام امور مملكتي دخالت مي كرد و پس از فوت شاه تا ورود ناصر الدين شاه از تبريز به تهران، كلّيه امور سلطنتي را عهده دار بوده است. (زندگاني ميرزا تقي خان امير كبير، ص469). قابل توجه آن كه اعتماد السلطنه در بعضي سفرها، از جمله سفر حج مهد عليا را همراهي مي كرده است.

24- زندگاني ميرزا تقي خان امير كبير، ص464

25- چگونگي قتل امير كبير را به شيوه هاي ديگر نيز نقل كرده اند كه در كتاب زندگاني ميرزا تقي خان اميركبير تأليف حسين مكّي آمده است، ص509

26- همان، ص518

27- همان، ص521

28- دافع الغرور، ص14

29- آل عمران: 8

30- صفحه 180 نسخه اصلي.

31- امر و فرمان.

32- شب ماندن و توقف مسافر در جايي ميان راه.

33- ريس حاج رومي.

34- مراقب صحّت كيل و پيمانه.

35- رسوايي و بدنامي.

36- نيكو خبر، داراي فايده.

37- لقبي است كه در مصر و تركيه به وزرا و امرا داده اند.

38- پايتخت تركيه.

39- كشور، سرزمين.

40- كيسه سربسته پول.

41- هزينه كردن.

42- كسي كه لوازم مورد نياز سپاهيان را تهيه كند.

43- آن كه راه را مي شناسد و ديگران را هدايت مي كند.

44- هر من تبريز سه كيلو است.

45- واحدي براي شمارش شتر.

46- دو قسمت كردن.

47- شلوغي جمعيت.

48- قلعه كوچكي ميان قعله بزرگ ـ قصر.

49- وسايل جنگ.

50- آن چه در آن كسي يا چيزي را حمل كنند.

51- بانگ طبل و دهل و سر و صداي موكب سلاطين و بزرگان در حال حركت.

52- نقيب كاروان.

53- خدمت كار.

54- انسان.

55- جايي كه براي فروش اجناس چادر مي زنند.

56- هميشگي.

57- حاجيان غير عرب.

58- بيمار.

59- زيبا.

60- جنازه.

61- مخفيانه.

62- تختي شبيه صندوق كه داراي چهار دسته بلند است و مسافر در آن مي نشيند و آن را چهار نفر روي دوش مي گيرند و مي برند يا در جلو و عقب آن دو اسب يا استر مي بندند.

63- سولفات دومنيزي.

64- زن بزرگ منش ـ بي بي.

65- آباد.

66- كوچك.

67- جنگ.

68- جوشيده.

69- ساختمان هاي ويران شده.

70- ناحيه اي است شامل چند قصبه و ده.

71- جايي كه مانند استخر آب در آن جمع شود.

72- هر ذرع معادل 104 سانتي متر است.

73- بزرگ.

74- زير.

75- مرجع بزرگي و عظمت.

76- مسافتي كه مسافر در يك روز طي كند.

77- پيمودن.

78- آقاي دو سرا.

79- بزرگان.

80- حقوق.

81- اجتماع.

82- حمله كردن.

83- هم اكنون فاصله مدينه تا مسجد شجره كمتر از بيست كيلومتر است و جاي شگفتي است كه چگونه بيست ساعت طول كشيده، البته احتمال اين كه نويسنده اشتباه كرده باشد نيز بعيد به نظر نمي رسد.

84- ناچار.

85- متّحد و هم نظر.

86- مراد درآوردن لباس دوخته و احرام پوشيدن است.

87- جمع رخت، لباس.

88- بد بو.

89- بالا و پايين.

90- طرز و سبك.

91- در اين جا فتاواي مراجع با يكديگر متفاوت است بسياري از آنان در شب زير سايه و سايبان رفتن و قرار گرفتن را اشكال نمي كنند.

92- اختصاص به شب هنگام خواب ندانسته، بلكه مردان محرم بايد تا زماني كه در احرام باقي هستند سر و روي پا را نپوشانند.

93- رها شدن و رفتن.

94- قسمت.

95- مؤلّف كندن مو را به جاي قيچي كردن آورده كه طبق فتاواي فقها صحيح نيست و كندن مو كفايت نمي كند.

96- آسوده خاطر، پايان يافتن.

97- باغ ها.

98- چرخ بزرگ و يا كوچك كه توپ به آن بسته شده است.

99- تعريف و ستايش.

100- شكوه و بزرگي.

101- ماليات، عوارض.

102- عده اي سرباز كه در محلي براي نگهباني گماشته مي شوند.

103- يك دهم.

104- پرچم، تحت پوشش.

105- جبران كمبودها.

106- تراشيده شدن.

107- ميانه كوه.

108- استوار و بلند.

109- سم داده شده.

110- مرا نخور پس همانا من سم آلوده گشته ام.

111- هموار.

112- دشوار.

113- با اين حال.

114- پست تر و نابكارتر.

115- مغلوب.

116- حقوق و جيره ماهيانه يا ساليانه.

/ 12