سفرنامه حاج لطفعلي خان اعلايي(2) - خاطرات از حج بین سال های 1200 تا 1300 هـ . ش. نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاطرات از حج بین سال های 1200 تا 1300 هـ . ش. - نسخه متنی

سید محسن امین، محمدحسین هیکل، محمد علی مقدادی، سید علی قاضی عسکر، رضا مختاری؛ ترجمه: جواد محدثی، سید حسن اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سفرنامه حاج لطفعلي خان اعلايي(2)

به كوشش: سيد علي قاضي عسكر

فصل هفتم: حركت به كربلاي معلا

وقتي خواستيم حركت كنيم، رفتيم اتومبيل را بگيريم، يك اتومبيل فورد سواري بوده، گرفتيم.

بنده عرض نمودم به رفقا، چون من خيال دارم با ماشين بيايم، ببينم 1 ماشين اينجا با ماشين «حضرت عبدالعظيم» چه طور است؟ رفقا هم قبول نموده، سوار شده، حركت نمودند.

بنده با يكي از رفقا، يك درشگه گرفته، اسباب ها را توي درشگه گذارده، به پاي ماشين حركت كرديم، چون پاي ماشين رسيديم بنده گفتم: خدايا! كاش من ببينم اقلا يك همچو ماشيني از خطوط اصلي «ايران» كشيده شود، فوري اين دو كلمه را بنده افزودم، راه آهن بهتر است نه اينكه در دست كمپاني خارجه باشد، و اميد دارم كه همين طور كه دولت عليّه اقدام نموده است، خطوط اصليه را بكشد، اگر هم محتاج به كمك شد يك سهمي را هم تحميل «تجّار ايران» نموده، كه با دولت شركت نمايند، اين اولين قدم را در عمران مملكت بردارند.

معهذا اداره راه آهن «بغداد» چندان تعريف نداشت، از راه آهن «حضرت عبدالعظيم» نمي توان ترجيح داد، خصوصاً جايگاه بليط فروشي، خيلي از آن بدتر است. مسافرين كه بليط مي گيرند، بايد در كجا جمع بشوند، يك قيل و قال عجيبي بود تا موقعِ حركتِ ماشين، گذرانديم.

تقريباً سه ساعت از شب گذشته بود كه ماشين حركت كرد، ولي واقعاً وسط «بغداد» و «كربلا» را با مكينه هاي 2 بخاري چه طور آباد نمودند، تا انسان نبيند باور نخواهد كرد! چندين صدها حوض آب به قوّه مكينه آورده، زمين را كه چندين هزار سال باير بوده، آبياري مي نمايد، كه از وجود همان مكينه، هم ملت مشغول زراعت [هستند ] و هم دولت استفاده مي برد.

ولي هزار افسوس كه ايران منبع آب است، تا اكنون اقدام عاجلي نشده، از قبيل «سدّ كارون» به خوزستان، يا انحراف رود كوهرنگ 3 به زاينده رود اصفهان، يا بستنسد رودخانه گرگان به استر آباد، كه صدها از اين سدها براي عمران و آبادي مملكت ما لازم است. تاكنون نه دولت اقدام عاجلي در اين باب فرموده و نه ملت فكر تأسيس يك شركتي نمودند كه هزارها نفوس را به كار وادار نموده، از آب و هواي لطيف «ايران»، كه دست طبيعت و عطوفت حضرت احديّت به ما ايرانيان مبذول فرموده، استفاده بريم.

فصل هشتم: ظلم چيست و ظالم كيست؟

البته هر كسي مي داند كه به يك قدر حبّه، انسان به كس ديگر تجاوز نمايد، آن ظلم شناخته مي شود، ولي يك وقت مي شود انسان هم مظلوم است [ و هم ] ظالم شناخته مي شود، ولي بعضي اوقات محض اعانت به ظلم، ظالم شناخته مي شود، ولي در دو موقع مظلوم شناخته مي شود.

يكي اينكه انسان با قواي خود در دفع ظلم اقدام نمايد، در آخر مقهور باشد.

قسم دويم كه انسان مظلوم شناخته مي شود، در آن موقع است كه: شخص عالم و فاضل در ميان قومي زندگاني مي نمايد، علاوه بر اينكه به مواعظ و نصايح آن شخص گوش [ نمي ] نمايند، جهل خود را [ نيز ] بر آن عالم تحميل [ مي ] نمايند و بزرگترين ظلم به عقيده بنده همين است و بس.

ولي ظالم به عقيده بنده چهار كس است:

اولين ظالم آن است كه قبول ظلم را نمايد، و ظالم را حريص 4 نموده، مردم را به زحمت مي اندازد.

دويم كسي است كه مي تواند رفع ظلم را بنمايد، ولي با اين حال هيچ اقدامي ننموده، مظلوم را چون غزال 5 گرفتار چنگال سگ بدكار مي گذارد.

قسم سوم كسي است كه اعانت بر ظلم ظالم نمايد، اين طور اشخاص به منزله تيري است [ كه ] از دست ظالم رها شده، به قلب مظلوم مي خورد. اگر چه اين شخص يك آلت محسوب است، بلكه خود اين شخص عامل است، كه اگر اين طور اشخاص رذل 6 ، به دور اشخاصبدفطرت جمع نباشند و با هم تشريك مساعي ننمايند، هيچ وقت نمي توانند به كسي تعدي بنمايند.

قسم چهارم خود ظالم است كه ظلم را ايجاد بنمايد; يعني امر مي نمايد فلان كار بايد فلان طور باشد، همين امر است كه سرمنشأ ظلم و تعدّي است.

فصل نهم: ورود به كربلاي معلا

وقت اذان صبح به «كربلا» ورود نموديم، رفته رفقا را پيدا كرده، اسباب ها را به منزل حمل نموده، به طرف صحن مطهر «حضرت خامس آل عبا ابي عبدالله الحسين»[عليه السلام] رهسپار شديم، چون به حرم مطهر وارد شديم، مشغول زيارت شديم، كه در حين زيارت بنده در اين فكر فرو رفته، كه واقعاً حضرت چگونه سلاسل ظلم را پاره نمود و ميليون ها نفوس را از دست تعدي ظالم بيرون آورد.

يك دفعه گويا بر بنده گفتند كه: اين همه اذيت و مصائب را متحمل شده، از عزيزترين علاقه جات صرف نظر نموده، كه قبول ظلم و تبعيت ظالم را ننمايد و مادامي كه [خون در] رگ مبارك گردنش در حركت بود، نگذاشت حقوق حقه خودش پايمال هر ناكس دون بشود و بر ما مسلمانان سرمشق داد كه به زير بار ظلم ظالم نرويم و به هر قسمي كه باشد از خود و ديگران رفع ظلم نموده و هيچوقت تبعيت ظالم و غير مسلم را قبول ننماييم، اگر وقتي كار بر ما سخت شد جان عزيز را فداي آزادي نمائيم.

فصل دهم: جوانمردترين اشخاص عالم

گرچه مقصود بنده مزاحمت نيست، كه خيال خوانندگان را مشوّش نمايد، بلكه منظور بنده اين است كه يك [قدري] به تاريخ مشاهير عالم اسلامي دقيق باشم و ببينم فلسفه اين جانبازي ها و زد و خوردها چه بوده، انسان بايد چطور زندگاني نمايد كه اقلا صفحه تاريخ را مفتضح ننمايد.

كلمه «عدل»7 در دنيا چه قدر زيبا [است] و نتيجه خوب مي بخشد، و ظلم چه صفت رذل [است] و چه نتيجه وخيمي دارد، كه انسان را به روز سياه گرفتار نموده و پس از مرگ، دست از يقه8 ظالم نمي كشد، مادامي كه دنيا هست، در صفحه تاريخ، انسان را مفتضح مي نمايد.

البته عموم آقايان و برادران ديني و اشخاصي كه به تاريخ دنيا آشنا هستند، از واقعه كربلا مستحضر و حر بن يزيد رياحي ـ عليه الرحمه ـ اول كسي بوده [كه ] از طرف عبيدالله بن زياد، با عده قرب هزار نفر مأمور شد كه در هر جا به حضرت حسين بن علي برسد از آن حضرت جلوگيري نموده، نگذارد به هيچ طرفي حركت نمايد، تا اينكه براي يزيد بن معاويه بيعت بگيرد، رسيدن او به حضرت و مكالمه آن لازم به شرح نيست.

چون در ركاب حضرت به كربلا ورود نمود، وضعيت را دگرگون ديد، با اينكه سِمت سرداري و فرماندهي داشت، از رياست خود استعفا داده و در صورتي كه معلوم و يقين بود، كه حضرت مغلوب خواهد شد، به حضور حضرت مشرف شده، دست از طبيعت ظالم كشيده، در ركاب آن حضرت شهيد شد و اسم خود را در صفحه روزگار به نيكي يادگار گذارد.

امروز كه هزار و دويست و هشتاد و چهار سال از واقعه كربلا مي گذرد، مرقد شريفش زيارتگاه مليون ها جمعيت شده، كساني [هم] براي رياست پنج روزه، گرفتار عذاب آخرت و مستوجب لعنت مليون ها نفوس شدند.

فصل يازدهم: حركت به نجف اشرف، عودت به كاظميين

دو شب در كربلا مانده، روز سيم صبح بعد از زيارت، دو دستگاه اتومبيل فورد سواري گرفته، به طرف نجف اشرف رهسپار شديم، چون به نجف وارد شديم، بعد از تعيين منزل به زيارت حضرت امير(عليه السلام) مشرف شده، پس از زيارت به منزل عودت نموده، شب را در نجف توقف نموده، صبح با واگون به طرف كوفه حركت كرديم.

پس از ورود به كوفه به زيارت «حضرت مسلم» مشرف شده، به مسجد كوفه رفتيم، پس از تكميل عبادت، به طرف «دجله» كوفه روان شديم، كه از وسط كوفه عبور مي كند، در كنار دجله يك مهمانخانه بود. در آن جا صرف نهار و چايي نموده، قدري هم استراحت كرده، پس از استراحت يك ساعت به غروب مانده، به طرف «نجف» مراجعت نموديم.

وقتي به نجف رسيديم، شب را هم در نجف توقف كرده، صبح زود همان روز به طرف كربلاي معلا روان شديم، آن شب را هم در كربلا توقف نموده صبح زود به طرف كاظميين حركت كرديم.

فصل دوازدهم: شرافت نتيجه ديانت است

اوّلا مشهور است كه انسان اشرف مخلوقات است، صحيح، ولي اول بايد انسان شدن، آن وقت شريف است، نه اينكه هر كه داراي گوش و بيني شد، انسان است. الاغ هم گوش دارد و گاو هم بيني دارد. انسان كه اشرف مخلوقات است، متصف به اوصاف چندي است، كه نوشتن آنها از وظيفه اين اوراق خارج است، بلكه آدم موذي9 صد مرتبه از خر و سگ بدتر است.




  • در نزد خرد سگان بازار
    بهتر ز كسان مردم آزار



  • بهتر ز كسان مردم آزار
    بهتر ز كسان مردم آزار



در «ايران» امروزي ما، عموم اهالي از شرافت حرف مي زنند، ولي اغلبِ از مردم، پي به معني شرافت نبرده هيچ، بلكه هم در همه مجالس نشسته و حرف از شرافت مي زنند، بلي آدم باشرافت كسي است كه حافظ شرافت خود و هم نوع خود باشد. پرواضح است و مبرهن كه هر كس مي خواهد در انظار مردم محترم باشد، همين طور هم نوع خود را بايد محترم شمرده، و هر حرف تلخي را كه راضي نيست خودش بشنود، آن حرف را هم به ديگران نگويد.

از دست و قلم و ساير جوارح انسان باشرافت، نوع بشر يقيناً بايد ايمن باشند، همان طوري كه انسان عاقل براي حفظ مال و نواميس خود مواظب است، بايد مواظب مال و نواميس ديگران هم باشد.

اينها هم بسته به وجود ديانت است، كه مثل پليس در همه حال و همه اوقات، مواظب حركات انسان مي باشد. هر جا بخواهد دست درازي بكند، ولو اينكه در خفا هم باشد، ممانعت مي نمايد، به موجب نص صريح آيه كريمه { إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ}.10

ديگر اينكه انسان نبايد در حق ديگران، خيال بد نمايد، در صورتي كه از قلب آن خبر ندارد، همين طوري كه بنده خودم در صحن مقدس «حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام» مشغول زيارت بودم، يك شخص كه از يك چشم هم معيوب بود، به نظر من جور ديگر آمد، در قلب خود گفتم كه مي گويند در مشاهد متبركه جيب بري مي نمايند، ممكن است از همين اشخاص باشد. چون آن شخص واقعاً آدم محترم و شخص باشرافتِ متدين بوده و بنده هم بي جهت اين خيال واهي را در حق آن شخص نموده بودم، «خداوند عالم» از عطوفت و مهرباني كه نسبت به بندگان خود دارد، نخواست آن شخص محترم، متهم در نظر بنده باشد، دو روز پس از اين قضيه كه گذشت، همين شخص كه بنده عرض كردم، خودش به «متولي باشي» و «كليددار» و غيره هر جا مي بيند، مي گويد من يك چيزي پيدا كرده ام، مال هر كس هست بيايد، علامت و نشانه آن را بگويد، مال خودش را تحويل بگيرد. اين قضيه كم كم در «كاظميين»، انتشار غريبي پيدا كرده، تمام زوار مطلع شدند.

يك روز دو نفر از اهل كرمانشاهان خودرابه نزدآن شخص رسانيده، مي گويند:

در حدود دويست و پنجاه روپيه، و يك طغرا برات چهار صد و پنجاه تومان، و چند عدد ليره از ما گم شده، و يك علامت مخصوص داشتند كه غير از اين ها بوده، اظهار مي نمايند، اگر چنانچه شما آنها را پيدا كرده ايد، صاحب آنها ما هستيم، با اين علامات كه عرض كرديم، مسترد داريد.

از قضا هم آن نقد و برات بوده، كه همين شخص پيدا كرده، تماماً بدون اينكه ديناري طمع نمايد، به صاحبانش رد مي نمايد. پس معلوم شد كه شرافت بسته به ديانت است، اگر چنانچه اين شخص ديانت نداشت، آن دو نفر غريب را در ولايت غربت به مرض فقر گرفتار مي نمود.

فصل سيزدهم (تذكره خانه بغداد)

قرب يك ماه در «كاظميين» توقف كرده، [تا] شايد از طرف قونسولگري دولت عليّه، تذكره ها را قول11 بكشند، ممكن نشد، خدمت نايب قونسول «كاظميين» رفته در خصوص امضا نمودن تذكره ها مذاكره نموديم. شفاهاً فرمودند تا دستوري از مركز صادر نشود، ما نمي توانيم قول بكشيم.

چون موقع تنگ بود، بنده به [اتفاق ]آقاي «حاج منصور نظام»، كه يكي از پسران عموي بنده است، تذكره هاي رفقا را گرفته، به طرف بغداد رفته، وقتي كه به تذكره خانه بغداد رسيديم، اظهار نمودند، پس از دو روز شما تذكره ها را آورده تا امضا نماييم.

پس به «كاظميين» عودت نموده، پس از دو روز به اتفاق جناب آقاي حاج يدالله خان اعلايي منصور نظام، به طرف «بغداد» حركت كرديم، وقتي كه به تذكره خانه ها وارد شديم، تذكره ها را ارائه دادم. اظهار داشتند، نمي شود، بايد هر يك از صاحبان تذكره شخصاً در اداره حضور داشته باشد، ما از اين طرف آن طرف تحقيقات كامل نموده، معلوم شد چند روز قبل، يكي از حكام، با يكي از اجزاء، يا اداره تذكره خانه ساخت و پاخت نموده، چند روپيه به يكي از مستخدمين مي دهد، كه هر چه به خط او مي دهند فوري به امضا برساند [و] از سايرين جلوگيري نمايند، كه شايد به وسيله اين، آن حمله دار بيچاره، حجاج را دچار زحمت نموده.

خوشبختانه يكي از همقطارهاي خودش، اين قضيه را به اداره اطلاع مي دهد، پس از تحقيق، آن مستخدم را دستگير و محبوس مي نمايند، از طرف اداره هم قدغن12 اكيد مي شود كه زوار بايد شخصاً آمده، تذكره خود را بستانند، ما هم مجبور شده، مجدداً به «كاظميين» عودت نموده، شب را هم در آنجا به سر برده، صبح به اتفاق رفقا به سمت اداره تذكره خانه حركت كرده، تذكره ها را به امضا رسانيده، از آنجا خارج شده، به اداره قونسولگري دولت انگليس رفته قول كشيدند، از آنجا مراجعت كرده، آمديم گاراژ «حسن هودسن»، يك اتومبيل هودسن13 سواري دربست گرفته، هر نفري هفت ليره انگليس داده تا «شام»، بليط اتومبيل را هم گرفته، به طرف «كاظميين» حركت نموديم، قرار شد اتومبيل را صبح زود، در «كاظميين» حاضر نمايد، فردا صبح هم حاضر نمود، اسباب ها را جمع آوري نموده، به اتومبيل بسته [حركت نموديم].

فصل چهاردهم (حركت از كاظميين به شام)

وقتي كه سوار اتومبيل شديم، در تاريخ دوازدهم شهر ذيقعده 1348 بود، در مدت چهار ساعت و نيم وارد «رماديه» شديم، علت تأخير ما هم اين بود كه در بين راه، دو سه مراتب پنچر كرده، از قضاي اتفاقيه، شوفر هم يدكي لوازم اتومبيل را نداشته، يك طور خود را به رماديه رسانديم، وقتي كه خواستيم از دروازه رماديه داخل شويم، فنر اتومبيل شكست، اگر چه در وقت خارج شدن از «بغداد» اتومبيل را معاينه نمودند، بعد اجازه خارج شدن را دادند، ولي نمي دانم شوفر چه كلكي درست نموده، در صورتي كه اتومبيل هيچ عيبي نداشت، با همه اين، هيچ يك از اسباب هاي يدكي را نداشتند و از اداره «حسن هودسن»، يك اتومبيل ديگري كه همراه اتومبيل ما بود، سفارش نموده بود، كه مواظب همديگر باشند، آن شوفر هم بعد از ما رسيد، اتومبيل را تماماً باز نموده، مشغول درست كردن او شدند. در گاراژ «رماديه» به تذكره ها نگاه كرده، قول مي كشند، بعد اجازه خروج مي دهند، گرچه اين امضا مجاني است، ولي آدم گاراژ، باآدم حكومتي ساخت و پاخت كرده بودند، هر نفري يك قران به اسم گاراژ مي گرفتند.

يكي از حجاج گفت، ما حالا حركت مي كنيم، چه پولي بدهيم، صاحب گاراژ اظهار نمود، اگر نمانيد هم بايد هر نفري يك قران بدهيد، اگر چنانچه بخواهيد شب را بمانيد، با تخت خواب، يك روپيه نفري بايد بدهيد، و بي تخت خواب نيم روپيه، چونكه تذكره ها را به صاحب گاراژ داده، مجبور شده نفري يك قران بدهد، تذكره ها را بگيرد.

ما هم پس از شش ساعت معطلي، شش از شب گذشته، سوار اتومبيل شده حركت كرديم، خوشبختانه در بين راه، ديگر هيچ اتفاق نيفتاده، در ظرف سي و دو ساعت، از رماديه وارد شام شديم.

فصل پانزدهم (ورود به شامات)

وقتي كه وارد خاك شام شديم، گوئيا از عالم ديگر به عالم ديگري ورود نموديم:

اولا ـ شام داراي آب و هواي لطيف و داراي چهار فصل تمام است و يك آب گواراي لطيف بسيار سرد دارد، به علاوه خيابان هاي وسيع تميزي كه، تماماً سنگ فرش شده و مشجّر، از قبيل بيد مجنون و سرو، كه هر چه از اوصاف بگويم، باز كم گفته[ام] كه مصداق:

روضة ماء نهرها سلسال دوحة شجع طيرها موزون آن پر از لاله هاي رنگارنگ وين پر از ميوه هاي گوناگون باد در سايه درختانش گسترانيده فرش بوقلمون

در تعريف شام صادق آمده، از اكثر جايگاه هاي شام آب هاي جاري، به اندازه چندين سنگ جاري است، كه اين آب را به تمام عمارات و مهمانخانه ها كشيده اند، مخصوصاً از مستراح هاي عمارات، آب جاري مي گذرد. از خيابان ها، واگون هاي برقي در اياب و ذهاب است.

ميدان هاي گل كاري متعدد، براي عموم افراد داير، كه تفرج بنمايند و اهالي خود شهر هم، به اندازه[اي] خوش اخلاق و سفيدپوست و سياه چشم، داراي قدّ رسا مي باشند، كه انسان گمان نمي كرد كه سنّ مردمان اينجا از پنجاه تجاوز نمايد، در صورتي كه اشخاصي يافت مي شدند، كه سنّ آنها از صد تجاوز نموده، اگر چه از اهالي شام بوي تمدن مي آيد، ولي يك نقص بزرگي داشتند كه خودشان استقلال داخلي و خارجي نداشته.

روزي به گردش بيرون شديم، دو محلّه در نتيجه بمباردمان14 فرانسوي ها، خراب شده بود، كه يكي از آن دو محله بزرگش مشهور به «محله مرمر» بوده، از قراري كه مي گفتند از مرمر ساخته بودند و داراي چندين مراتب عمارت بوده، در نتيجه همان بمباردمان، در روي هم ريخته، و چندين هزار نفوس را در زير خاك و سنگ پنهان نموده بود.

گوئيا در زير خاك، صداي استمداد آنان به گوش هر صاحب هوش مي رسيد، و از هم نوع خود استمداد مي جستند كه انتقام آنان را بخواهند، از آنجا برگشتيم به ميدان خيلي بزرگي كه در ميان شهر واقع شده است رسيديم، اين ميدان خيلي عالي و پاك و تميز بوده، و در يك قسمت آن هم در حدود پنجاه اتومبيل سواري در پهلوي هم ايستاده، رو به خيابان، پشت به ميدان مرتب ايستاده، منتظر مسافر بودند، در آن قسمت ميدان هم درشگه ها، همين طور مرتب ايستاده، منتظر مسافر بودند.

از آنجا به طرف مسجد بزرگ مشهور شام، كه از مساجد بزرگ شام به شمار مي رود رفته، كه واقعاً خيلي مسجد عالي و از آثار بزرگ اسلامي است.

اهالي شام از حيث ارزاق خيلي آسوده و خوش گذران هستند، سه شب در شام توقف نموده، شب چهارم پاي ماشين آمده، بليط ماشين گرفته، منتظر حركت ماشين بوديم، ولي از دور، «شام» يك نمايش عالي داشت، چون كه ماشين خانه در پايين شهر بوده، ولي شهر در دامنه كوه افتاده، چراغ هاي اليكتريكي15مثل ستارگان آسمان مي درخشيد، كه از ديدن آن منظره عجيب، روح جديدي به انسان روي مي داد.

دو ساعت از شب گذشته، بعد از صرف شام، سوار ماشين شده، حركت كرديم.

فصل شانزدهم: حركت از شام، ورود به بيروت16

چون دو ساعت از شب گذشته، سوار ماشين شده، به بيروت حركت كرده، گرچه ماشين از وسط كوه، از شام به بيروت گذر مي كند، با اين حال از هر جا ماشين حركت نموده، اطراف راه آهن باغ بوده، و هر جا باغ نبود، صيفي جات كاشته بودند، دو ساعت از آفتاب گذشته، وارد بيروت شديم، در يك مهمانخانه [كه] در كنار دريا واقع شده بود، منزل نموديم.

گرچه بيروت عمارت هاي چهار پنج طبقه، و مهمانخانه ها و سينماهاي بسيار عالي دارد، و در اكثر خيابان ها مشغول تعميركاري هستند، مخصوصاً يك خيابان جديدي احداث نموده اند، كه از دو طرف آن مغازه هاي عالي ساخته، و بالاي مغازه ها را دو سه مرتبه عمارت و مهمانخانه ساخته اند.

يك «سبزه ميدان» عالي دارد كه واقعاً خيلي تميز و باصفا است، كه غير از اطراف خيابان هاي وسيع كه واگون هاي برقي عبور مي نمايد، و پياده رو جلوي مغازه ها، خود سبزه ميدان يكصد و پنجاه ذرع طول، و چهل و پنج ذرع عرض داشت.

اين ميدان را به سه قسمت تقسيم نموده اند:

در وسط آن يك حوض كه دور آن پلّه دارد، چهار گلدان مرمري هم، به چهار گوشه آن گذارده، گل كاري نموده اند، سي ذرع عرض و سي ذرع هم طول آن حوض است. اطراف حوض را گل كاري نموده اند. در ميانه حوض يك فواره به طرز جديد ساخته بودند. كه آب را چهار ذرع به بالا مي زد، و زمين حوض را [با ]كاشي آبي فرش كرده بودند، به حدّي كه اگر انسان از دور مشاهده مي كرد، گمان اين را مي برد كه جوهر آبي در توي آب ريخته. وقتي كه آب از فواره پايين مي ريخت، معلوم مي شد از صافي آب است. رنگ كاشي [را] تغيير داده، دور تا دور ميدان را جنگل كاشته، از نيم ذرعي تماماً سرهاي آن را زده بودند. به طرف خيابان پنجره ها و ميل هاي فولادي كشيده بودند و در مخصوصي هم داشت، ولي ازآمدن به لب حوض ممانعت مي كردند، از دو طرف حوض هم دو خيابان بود، كه هر يك داراي هفت ذرع و نيم است، در طرف جنوبي حوض هم يك گل خانه، تقريباً چهل و پنج ذرع طول، و سي و پنج ذرع هم عرض داشت، و دورادور ميدان را چوب مرمري كاشته بودند، و از وسط هم گل خانه بود، يك نهر آب هم از حوض تا بالاي گل خانه كشيده بودند، زمين آن هم از كاشيِ آبي بود.

اطراف شمالي ميدان، يك گل خانه به طرز گل خانه جنوبي ساخته بودند و به طرف شمالي حوض كه اوّلِ سبزه ميدان است، عمارت دولتي است و در بالاي دروازه آن علامت دولت عثماني باقي بود.

نزديك به غروب بود، احتساب بلديّه، ناسوزهاي ده و بيست ذرعي آورده، به حوض نصب كرده، مشغول به پاشيدن آب شدند، فوران آب تقريباً از بالاي درخت سرو و نخل جريان داشت، تا زمين محوطه ميدان و گل خانه را تماماً آب پاشي نمودند.

يوم بيست و يكم ذيقعده الحرام، از اداره كشتيراني خدديّه17 بليط صادر نموده، هر نفري هفت ليره انگليسي داده، بليط «كشتي خددي» صادر نموده، كه روز بيست و دويم حركت نماييم.

فصل هفدهم: حركت از بيروت، حريق گمركخانه

شب بيست و دويم، چهار از شب رفته، گمرك خانهِ روبروي همان مهمانخانه كه منزل داشتيم آتش گرفت، تا صبح با كمال شدّت مي سوخت، گرچه اجزاء اطفائيه،18 با كمال جديّت تامّي كه داشتند، مشغول انجام وظايف خود بودند، از طرفي هم، اجزاء نظميّه،19مشغول حمل مال التّجاره قسمتي را كه حريق احاطه نكرده بود، به جاي ديگر حمل مي نمودند.

تقريباً در حدود دو ميليون ليره عثماني، تلفات و خسارات تخمين زده، تا غروب همان روز، با آن اقداماتي كه شده بود، امتداد پيدا كرد، نزديكي غروب كه ما به كشتي نشستيم، تا يك ساعت و نيم از شب گذشته، كشتي لنگرانداخته بود. هم گمرك خانه مي سوخت، و هم شهر زيباي «بيروت»، يك انعكاس در دريا پيدا كرده بود، در دو ساعت از شب گذشته، كم كم از شهر دور شد، به حدي كه ما غير از آب، چيز ديگري را نمي ديديم.

تعداد اشخاصي كه در كشتي بودند، بالغ بر شانزده نفر از اهالي خود «ابهر» كه با ما هم سفر بودند، دو نفر از سادات طهراني با دو نفر زن و يك نوكر، و پنج نفر هم اشخاص متفرقه مي شدند، غير از عمله جات كشتيراني.

علت اين كه مسافرين اين كشتي كم بودند [اين بود كه] پست دولتي بوده، و هر نفري هم هفت ليره مي گرفت، ولي كشتي هاي تجارتي از سه ليره الي چهار ليره بيش نمي گرفتند، خوشبختانه به واسطه اضافه دادن سه ليره، خيلي به راحتي و خوشي استراحت نموده، تقريباً چهار ساعت از شب گذشته، سكوت در كشتي حكم فرما بود، همه مسافرين متوجه درگاه حضرت احديّت شدند.

تقريباً قرب ده ساعت و نيم، از طرف غربي كشتي كه عازم سويس بوديم، آبادي از دور نمايان شد، يك ساعت ديگر هم راه را طي نموديم، به طرف شرقي افتاد، قدري هم كه راه رفتيم، آبادي در طرف غربي كشتي قرار گرفت، كشتي لنگر انداخته، در اين بين «دكتر صحّيه»20فوري وارد كشتي شد، ولي اين دكتر كه به جهت معاينه مسافرين آمده بود، بدون اينكه بادقت كامل از مسافرين استمزاج21حاصل نمايد گذشته، مخصوصاً ما چندين نفر را هيچ معاينه نكرده، درگذشت، بنده اسم آن شهر را تحقيق نموده، گفتند شهر «مايوسي ها»22 است، از قديم ترين آثارهاي اين شهر كليسائي نمايان بود. يك نفر زن عيسوي وقتي كه كشتي توقف نمود، متوجه آن معبدگاه شده، شروع به خواندن انجيل نمود.

تقريباً پنج ساعت در گمرك خانه «مايوسي ها»، سرگردان و معطل شديم، تا كشتي بار خود را داد و تحويل گرفت، با آن حال خيلي جاي خوشوقتي است كه در كشتي تجارتي ننشسته و الاّ دو روز سرگردان بوديم، در كشتي بود[يم كه] نان و ليمو آوردند، قدري گرفته، يك مرغ هم به دوازده قران گرفته، از فراواني و ارزاني «ايران» ياد نموديم. وقتي كه كشتي را حركت مي دادند، دو نفر از اهالي «معوسي ها» و يا «مايوسي ها» وارد كشتي شدند و چندنفر هم از خويشان ايشان به همراهي [و] مشايعت آمده بودند، وقتي كه موقع حركت كشتي شد، مشايعت كنندگان مجبور شدند از كشتي خارج شوند، ما هم متوجه ايشان بوديم، وقتي كه با همديگر دست به گردن شدند، يك بچه كوچكي هم با ايشان بود، خود را به بغل مسافرين مي انداخت، گويا بوي فراق را آن بچه يك ساله استشمام نموده بود، علي اي حال با گريه و زاري زياد يكديگر را وداع كرده، مشايعت كنندگان از كشتي خارج شدند، كشتي حركت نمود.

فصل هجدهم

چون بنده درست متوجه آن مسافرين بودم، فراق به نظر بنده به سه قسم منقسم شد:

اول فراق نوعي، كه عبارت از مرگ باشد، از آنجايي كه اين فراق لابدّي است، نوع بشر خواهي نخواهي تن به قضا خواهند داد و مرحمي كه پس از فراق احبّاء23 به قلب خود مي گذارند، دل خود را به باقيماندگان آن شخص متوفي خوش مي نمايند.

دويم همين مسافرت اختياري است، انسان از «اروپا» به «افريقا»، يا از «آسيا» به «آمريكا» مسافرت مي نمايد، وقت فراقت هم احبّاءِ و اصدقاء، دل خود را به ملاقات جديده و ديدار دوباره خوش نمايند.

سيّم فراق اجباري است كه امروز اهالي اروپا، محض نفع شخصي، نوع بشر را به فراق ابدي دچار مي نمايند. با قوه برقي و توپ هاي بزرگ يك عده را معدوم و يك عده را به فراق ابدي دچار، همين كشمكش ها تخم فساد را در قلب بازماندگان معدومين كاشته، ايشان هم همه اوقات همّ خود را صرف انتقام مي نمايند، اگر فكر جديدي در بر انداختن اين اسلوب شوم به عمل نيايد، در اثر همين كشمكش ها نزديك است كه سلسله تمدن از هم گسيخته شود، و سياست جابرانه امروز اروپا، بقاي نوع بشر را تهديد، هر قدر هم دانشمندان اروپا، براي تهديد جنگ و جلوگيري از ساختن «تحت البحريني»24 و غيره اقدام نمايد در عرض دو روز توأم سياست دول استعماري مي شود.

فصل نوزدهم: حركت از معوسا

وقتي كه از معوسا25 حركت نموديم، اكثر اوقات از نزديك تپه ها، كشتي عبور مي نمود، تا اينكه به شهر «اسكله» رسيديم، گر چه به نزديك شهر نرفتيم، ولي منظره خوب و دلگشائي داشت، و شهر هم در طرف شرقي كشتي قرار گرفته بود، تا نصف شب در آنجا توقف نموده، بعد از نصف شب حركت نموديم. نيم ساعت از آفتاب رفته بود، در نزديك شهر «كاسوف كرسي»26... ، شهر «كرس»27 عالي به نظر مي آمد، و تا ظهر در شهر «كرس» توقف نموديم، بعد از ظهر حركت نموديم. خود شهر هم، در طرف جنوبي كشتي واقع بوده، و اطراف شهر باغات بوده، معلوم بود كه شهر پر نعمت مي باشد، نيم ساعت بود [كه]، حركت نموده بوديم. دريا طوفاني [و] آناً فآناً به طوفان مي افزود، تا نصف شب طوفان مداومت داشت، ساكنين كشتي عموماً بي حالت بودند، بعد از نصف شب قدري از طوفان كاسته شد.

وقت طلوع آفتاب در طرف غربي كشتي، سواد28 شهر نمايان شد، سؤال نموديم، گفتند: «پرت سعيد» است، قدري نزديك شديم، يك كشتي بخاري كوچك، با يك قايق آمدند، كشتي را راهنمايي نموده، تا اينكه داخل شديم، تقريباً ربع ساعت در ميان سد حركت نموديم. داخل لنگرگاه شديم، بندر «پرت سعيد» هيچ مناسبتي به ساير بندرها ندارد، اتصالا كشتي هاي بزرگ در اياب و ذهاب بوده، قريب يك ساعت در روي دريا توقف نموده، نماينده كمپاني رسيد، قايق گرفته، ما را حركت داد، وقتي كه به لب دريا رسيديم، دو نفر از نمايندگان كمپاني به لب دريا آمدند، اول ما را به اداره صحّيّه شهري برده، نفري يك روپيه از مسافرين گرفته، از آنجا اسباب هاي ما را حمّال برداشته، به طرف گمرك خانه رهسپار شديم، وقتي كه داخل گمرك خانه شديم، پس از تفتيش، آدم كمپاني ما را به ماشين خانه راهنمايي كرده، خود شهر «پرت سعيد» هم واقعاً خيلي شهر عالي و پاك نو ساخت بوده، در اطراف خيابان ها درخت نارنج و سرو كاشته بودند و عمارت هاي عالي داشت، خيلي شهر دلگشا بوده كه اتفاقاً هر قدر ايشان تعريف نمايد، باز كم است، علي ايّ حال، ما نزديك ظهر در پاي ماشين معطل بوديم.

تا اينجا نماينده كمپاني در لباس انسان بود، يك دفعه خود را به لباس اجنّه ملبس كرده، اول اظهار نموده است، روپيه زيادي داريد؟ ما اظهار كرديم، با كمپاني گفتگو كرده ايم، تمام مخارج حتي كرايه هم به عهده ايشان است، پس از گفتگوي زياد، هشت روپيه را داديم، يعني گرفت.

چون سوار ماشين شديم، بليط ماشين را نگاه داشت، اظهار نموده، نفري دو روپيه بايد حتماً بدهيد، ما هم شانزده نفر بوديم، سي و شش روپيه داديم، قبول ننمود، بنده با يكي از رفقا از ماشين پايين آمديم، به طرف ماشين خانه رفتيم كه خودمان بليط ماشين را بگيريم، ديد ما مصمم گشته ايم، يك نفر از رفقاي خود را فرستاد، ما را برگرداند، ديگر چيزي نداديم.

فصل بيستم: حركت از پُرت سعيد و اتفاقات سويس

شش ساعت به غروب مانده بود كه ماشين حركت كرده، ماشين مي رفت، خيلي پاك29 و اطاق هاي30 بزرگ نوع عالي داشت.

تا «اسماعيليه» با همان ماشين آمديم و «اسماعيليه» هم در طرف شمالي ماشين واقع بوده و «اسماعيليه» از شهرهاي خيلي پاك و تميز بوده، و تمام خيابان ها را گل كاري كرده بودند، به حدي پاك و تميز بود كه جاي داشت عوض «اسماعيليه» «فردوسيه» بگويند، علي اي حال از آن ماشين پايين آمده، به ماشين ديگر سوار شديم، حركت نموديم و در مدت چهار ساعت از «پرت سعيد» با ماشين به «سويس» آمديم.

وقتي كه از ماشين پائين آمديم، يك نفر از نمايندگان كمپاني ما را استقبال نمود، اول خودش را معرفي نمود كه «حاجي محمود» نام دارم، از طرف «كمپاني خديويه» نماينده هستم، منزل حاضر است، اسباب ها را پايين آورديم، چون كه مفرش ها31 در انبار بود، خواستيم پايين بياوريم، «حاجي محمود» اظهار نمود كه مفرش ها را من خواهم آورد، ما هم مطمئن شده كه ايشان مفرش ها را خواهد آورد، باز هم مجدداً به ايشان اظهار كرديم، گفت ماشين به «حوض» رفته است، اظهار نموديم: با شما خاطرجمع شديم و حالا هم مفرش ها لازم است. اظهار نمود: مفرش خرج دارد! مجبور شده دو نفر از همراهان دور32 گرفته، به «حوض» رفته، پس از يك ساعت و نيم مراجعت نموده، مفرش ها را آوردند، شب توقف نموده، روز بعد آدم كمپاني خديويه گفت: بايد به اداره صحيّه «سويس»33 برويم، به همراهي ايشان به اداره صحيّه رفتيم، آقاي دكتر آمد، اول امر نمود درِ يك ميز آشپزي را، بلكه از آن هم كثيف تر بوده آورده، بعد امر كرد، چند شيشه دواء «اسجون» حاضر نمودند، اگر واقعاً يك دكتر حسابي وارد مي شد، يقيناً اظهار مي نمود كه اين شيشه و سوزن جاي ميكرب است و در يك جاي كثيف «اسجون» را زدند، كه بنده از تقرير آن خجالت مي كشم، اگر واقع را بيان نماييم، به اداره صحيّه دولت برمي خورد و هم [به] مسافرين، گر چه مسافرين مجبور بودند.

علي اي حال پس از عمليات دكتر، از اداره صحيّه خارج شديم، آن شب را هم توقف نموده، صبح زود ديديم «حاجي محمود» حاضر شد [و] اظهار نمود: بايد برويم به «اداره مواسات اسلاميه»، عرض نموديم چشم، طرف عصر خواهيم آمد، ايشان ممنون شد، خارج شدند.

بعد از ظهر مجدداً «حاجي محمود» حاضر [شده] گفت: آقايان بفرماييد. ما هم بلند شده وقتي كه خواستيم از عمارت خارج شويم اظهار نمود: در آنجا نفري پنج قروش براي تصديق، و پنج قروش هم براي «مواسات اسلاميه»، و شش قروش هم به خود من، نفري شانزده قروش مي شود، شما را راهنمايي كنم، رفقا متفقاً اظهار نمودند: ما به وجود تو محتاج نيستيم.

وقتي كه اين حرف را شنيد، چون سگ تير خورده، از پيش ما خارج شد، ما هم رفته كارهاي خود را انجام داده، به منزل برگشتيم. وقت غروب بود، تازه چراغ برقي روشن كرده بوديم، يك دفعه ديديم يك نفر با داد و فرياد وارد شد، سؤال كرديم چه خبر است؟ ديديم «حاجي محمود» است، عصاي خود بر زمين مي كوبد، فرياد مي زند، ما گفتيم «حاجي محمود» بيا، چايي حاضر [است]، ميل بفرماييد. گفت: من چايي شما را نمي خورم! گفتيم: مگر چه شده است؟ گفت: كرايه مفرش ها را بدهيد، ما اظهار كرديم كرايه مفرش ها را به خودتان داديم، گفت بيست قروش «بلديّه» گرفته است، ما گفتيم پول زيادي نداريم [كه] هر چه شما بگوييد بدهيم! بر داد و فرياد خود افزود.

در جنب اطاق ما يك نفر از اهالي «اسكندريه» منزل داشت، كه هم نماينده «كمپاني خديويه» بود و هم چند نفر حجاج داشت، به فرياد «حاجي محمود» از منزل بيرون آمد، قضا را خوب تركي هم حرف مي زد، آمده اول «حاجي محمود» را ساكت نموده، بعد بما اظهار كرد: چه واقع است؟ ما گفتيم: ديروز وقتي كه ما وارد شديم، خواستيم مفرش ها را پايين بياوريم، حاجي محمود گفت: شما برويد منزل، من مفرش ها را خواهم آورد، وقتي كه به منزل آمديم، از ايشان پرسيديم مفرش ها را آورديد؟ گفت نه مفرش ها را به «حوض» برده اند، چهل قروش خرج دارد، ما سه درشكه گرفته به «حوض» رفتيم، مفرش ها را آورديم، ديروز «حاجي محمود» نفري شانزده قروش، براي ما خرج تراشي كرده بود، چون ما قبول ننموديم، امروز آمده بگويد، بيست قروش به بلديه دادم، قدري به «حاجي محمود» وساطت نموده، آورد ميان ما را صفا داد، آن شب را هم در آنجا توقف كرديم.

صبح به بازار رفتيم، با يك نفر از اهل «سويس» مصادف شديم، اول سؤال نمود اهل كجا هستيد؟ بنده عرض كردم: اهل «ايران»، پس از سؤال و جواب پرسيد كجا منزل داريد؟ عرض كردم: در منزل كمپاني كه در سمت نظريات «حاجي محمود» اداره مي شود.

گفت واقعاً بد كار نموده ايد، گرچه عمارت مال كمپاني مي باشد، چون دست «حاجي محمود» در كار است، خيلي خبط34 كرده ايد آنجا منزل نموده ايد! به جهت آنكه «حاجي محمود» خيلي آدم مردم آزاري است و بي شرافت، بنده واقعه شب را اظهار نمودم، ايشان در جواب بنده گفتند: شما درست به تاريخ اين آدم آشنا نيستيد، كه چه قدر آدم بي شرف و بدذات است، بنده سؤال نمودم چه طور؟ مگر اين آدم تا حال چه اقدامي نموده است؟

در جواب بنده اظهار كرد:

اين در جنگ بين المللي از اشرار «داجامر» و غيره، اسلحه گرفته بود، چند نفر هم مسلك هاي خود را [نيز] به دور خود جمع نموده، بر عليه «دولت عليّه عثماني» اقدام نموده، از اهل شهر هر كس طرفدار «دولت عثمانيه» بوده، با اين آدم طرف شده بناي جنگ را گذاشته، مخصوصاً چند نفر از خويشان خودش با اين آدم ضديّت نموده اند، بالاخره «دولت عثمانيه» مغلوب شده، اين آدم بي شرف به فاميل خود غالب شده، چند نفر از آن بيچاره ها را اعدام نمود!

واقعاً خيلي جاي تعجب است، به وطن عزيز خود، كه مثل مادر در دامن آن پرورده خيانت نمايد، و برادران ديني خود را محض طمع خود، نشانه [رفته ]هلاك نمايد.

علي اي حال، وقت ظهر بود، اطلاع دادند كه كشتي حاضر است، به منزل آمديم، پس از صرف ناهار اسباب منزل را جمع نموديم به طرف «حوض»، ماشين يك سره تا دم بارانداز آمد، در استادگاه35خود ايستاد، از ماشين پائين آمديم، به طرف بارانداز رفتيم، وقتي كه به بارانداز وارد شديم، يك نفر از نظاميان «دولت مصر» آمد، اظهار نمود: بايد به قرنطينه برويم.

به همراهي ايشان طرف قرنطينه رفتيم، وقتي كه داخل قرنطينه شديم، اجازه دادند به يك اطاق بزرگ داخل شديم.

دكتر قرنطينه آمد گفت: تمام لباس ها را بكنيد و يك پيراهن سفيد كرباس هم دادند، گفت: اينها را بپوشيد.

چون لباس درآورديم و پيراهن پوشيديم، يك كيف هم دادند گفتند: وجه و برات هر چه داريد، جوف اين كيف بگذاريد، با خود بياوريد، ما هم اطاعت كرده، ما را به حمام نمره قرنطيني، هدايت نموده چون داخل حمام شديم، صابون و ليف آوردند، دستور دادند بدن خود را درست بشوئيد، بعد از شستن بدن خود، از در ديگر خارج شديم، ديديم لباس ها را حاضر گذاشته، و در تورهايي كه قبلا نمره آنها را به ما داده بودند آوردند، لباس ها را گرفته، پيراهن ها را كنده، لباس ها را پوشيده، خارج شديم و به هر نفري يك ورقه از طرف قرنطينه دادند، كه وقت دخول به كشتي، ورقه را گرفته اجازه دخول بدهند، تقريباً يك ساعت و نيم به غروب مانده بود، به كشتي آمديم، در لب دريا هم نيم ساعت معطل شده، اجازه دخول به كشتي را دادند.

فصل بيست و يكم: حركت از سويس و ملاقات يك نفر هندي

بيست و نهم ذي قعده، يك ساعت به غروب مانده، سوار كشتي شديم و پس از چند دقيقه حركت كرده، تقريباً يك ساعت از آفتاب رفته بود به «طور سينا» رسيديم، چون لنگر كشتي را انداخته، بنده در كشتي قدم مي زدم، ديدم يك نفر «جوان هندي» رسيد، سلام نموده، بنده سؤال كردم آقاجان اهل كجا هستيد؟ فرمود: اهل «هندوستان» مي باشم، در نزديكي «مرشدآباد بنگاله هند» سكونت دارم.

سؤال نمودم در كجا تحصيل نموده ايد؟ فرمودند در «فرانسه»، «انگليس» و قوانين «فرانسه» را خواندم، پرسيدم «فارسي» را در كجا تحصيل نموده ايد؟ اظهار داشت در خود «هند»!

ما مشغول صحبت بوديم، يك نفر ديگر وارد شد، با ايشان به زبان عربي تكلم نمود، ايشان مشغول صحبت بودند، بنده در فكر فرو رفتم، كه واقعاً «معارف ايران»36 چه قدر در عقب است، كه يك نفر «هندي» با اينكه در تحت حمايت يك دولت اجنبي اداره مي شود، اگر به هرنقطه از نقاط عالم مسافرت نمايد، مي تواند زندگاني نمايد، متأسفانه اگر ما به مركز «ايران» وارد شويم، تازه به زبان ملي خود آشنا نيستيم.

باري پس از ختم مذاكره با آن شخص عرب، راجع به استقلال «هندوستان» مذاكره مي كرديم، اينقدر از فجايع «انگليسي ها» در «هندوستان»، و از نفاق اهالي اظهار نمود، كه حقيقتاً دلم به احوال ساكنين آن سرزمين سوخت.

در اين بين سوت كشتي را زدند، كشتي در حركت آمد، در صورتي كه تا غروب از وسط كره عبور نموديم، يك ساعت از شب رفته بود از وسط كره خارج شديم، بعد از يك ربع به هر طرف كه نگاه مي كرديم، غير از آب چيزي ديگر به نظر نمي آمد، طليعه صبح معلوم شده، كشتي را در درياي بزرگ غوطه ور ديديم، كمي علامت كولاك هواي دريا معلوم بود، تا نيم ساعت از آفتاب رفته، با شدت تمام دريا كولاك داشت، كه عموم ساكنين كشتي رو به درگاه «حضرت احديت» آورده، استغاثه نموده، كم كم كولاك برطرف شده، كه قدري اهل كشتي از خوف و اضطراب بيرون آمده، تا اينكه از دور، سواد كوهي نمايان شد، باعث قوّت قلب ساكنين كشتي شده.

فصل بيست و دوّيم: ورود به بندر ينبوع37

چهار ساعت از آفتاب رفته به نزديكي بندر يَنْبُع رسيده، از قرار معلوم يَنْبُع، پُرْت38 صحيح نداشت، كشتي در دويست قدمي ايستاده، از طرفي كرجي39 دولتي، با حمال هاي رسمي به طرف كشتي روان شدند، در اين اثنا40ملاحظه نموديم، بيست و هشت نفر از فقراي «يَنْبع» در اطراف كشتي حاضر شدند، مثل آدمي كه در خشكي راه برود، همان نوع، زير آب راه رفته سرشان بيرون آب بود، از حجاج توقع نمودند، حجاج پول را به دريا انداخته، فقراء به عجله تمام رفته، در زير آب پول را پيدا كرده، به صاحب پول نشان مي دادند، چون بنده فقرا را با آن حال اسف آور ملاحظه نمودم در فكر فرو رفتم، كه مگر گدائي را نصيب ما اسلاميان نموده اند كه انسان از هر جا عبور نموده، فقرا دست تكدّي باز نموده بودند؟

با خود فكر نمودم، اينها نيست مگر بي فكري متمولين، كه اين بيچاره ها را به اين روز گرفتار نموده، اگر چنانچه تجّارمان در تأسيس شركت ها و كارخانه ها سعي كنند، آتيه اين اشخاص بي بضاعت را به امري وادار مي نمودند، از ذلّت تكدّي آزاد، و مملكت به خوبي آباد مي شد.

پس از دو ساعت توقف، كشتي بارهاي خود را تحويل نمود، حركت داده در صورتي كه باد با كمال شدت مي وزيد كه كاپيتانِ41 كشتي امر نمود، چادرها را كه براي سايه كشتي كشيده بودند برداشته و هر ساعت طوفان دريا تلاطم42مي نمود، ولي با اين حال كشتي به سرعت تمام در حركت بود، تا غروب طوفان دريا به شدت تمام ادامه داشت، و هواي «درياي أسود»، به اندازه[اي] كثيف بود، كه تمام حجاج بي حس و بي حركت افتاده، به حدي كه قادر به حركت [يك ]آن نبودند.

شب را با كمال سختي و سستي بدن، صبح نموده باز هم كولاك و طوفان دريا ساكت نشده بود، دو ساعت از آفتاب رفته بود، كه سواد «جدّه» نمايان شده، قدري جلوتر از طرف «جدّه» كرجي ها به طرف كشتي حركت نموده، و كشتي در يك فرسخي «جدّه» لنگر انداخت، چون كرجي بانان به كشتي رسيدند، لوازمات ما را از كشتي به كرجي حركت داده، خودمان هم سوار كرجي شده، به سمت «جدّه» حركت نموده، چون به لب دريا رسيديم، نمايندگان مطوفين ما را استقبال نموده، ما با اتفاق نماينده «عبدالرحمان جمّال» به طرف يكي از مهمانخانه هاي «جدّه» رهسپار شديم.

فصل بيست و سيّم: محرم شدن و حركت به مكّه معظّمه

چون وارد مهمان خانه شديم، شب را با سرور و شادي تمام به سر آورده، وقتي كه طليعه صبح نمايان شد، با فرح مفرط از خواب بيدار شده، پس از صرف چائي و اداي فريضه، احرام ها را برداشته، به طرف لب دريا روان شديم، پس از شست و شوي بدن محرم شده، به طرف گاراژ حركت نموديم، سوار اتومبيل سواري شده، روز پنجم ذي حجّه چهار ساعت از آفتاب رفته، به طرف «مكّه معظّمه»، زادهاالله شرفها روان شده، چون قدري طي راه نموديم، وارد وسط كوه شده، با سرعت تمام اتومبيل سواري در حركت بود و ما هم با دل پرخوف، و قلب پر از ملال گاهي بي اختيار، خوشحال مي شديم.

نظر به اينكه قدري به تشرّف «بيت الله الحرام» نزديك شده ايم، تا اينكه به پنج فرسخي «بيت الله» رسيديم، بنده ديدم تمام وحوش و طيور با كمال آزادي مشغول چرا هستند، علت آن هم آن بود كه، از چهار فرسخي «مكّه» همان طوري كه به شخص محرم صيد و شكار حرام است، به عموم هم، صيد در حرم حرام است، وقتي كه بنده اين آزادي را براي وحوش احساس نمودم، به اندازه[اي ]متأثر شدم، با خود مي گفتم، چه قدر خوب است همين قانون مقدس خدائي، كه يك جمله آن را درباره وحوش و طيور به موقع عمل مي گذارند، اين قدر حيوانات وحشي به انسان، به علت آزادي رام مي شود، بلكه بنده مي ترسيدم كبوتران در زير اتومبيل بمانند.

متأسفانه همين قانون مقدس خدايي، براي رفاهيت ابناي بشر وضع شده است، عُشري از اعشار آن را به موقع عمل نمي گذاريم، بلكه بعضي اشخاصي كه صورتاًانسان هستند، ولي معنيً از بهايم43 هم رذل ترند، براي انهدام آن اقدام مي نمايند، در صورتي كه اين طور اشخاص داراي هيچ نحو شخصيت نمي باشند، و بعضي اشخاص هم هستند، حقوق نوع را براي رياست خود، به اسلام نسبت مي دهند، به عنوان اسلام حقوق مسلمين را از بين مي برند، در صورتي كه در پيشگاه اين قانون مقدس، سلطان و رعيت، فقير و غني يكسان هستند و هيچ كس به ديگري برتري ندارد، مگر فضل و زهد آن شخص تفوّق44 داشته باشد، آن هم در پيشگاه «حضرت احديّت» محبوب خواهد بود، نه اينكه كسي كه عالم باشد، بايد جاهل را در زير پا بگذارد، و شخص غني با فقير به نظر حقارت و بي اهميتي نظر نمايد، بلكه حقيقت انسانيت و نوعيت نصيب اشخاصي خواهد شد، كه خود را مطيع قانون مقدس نمايند، و معني آزادي هم در پرتو همين قانون مقدس است كه به طوري انسان راآزادونوع پرور مي پروراند، كه واقعاً اگر عقلاي عالم به حقيقت قانون اسلام پي برند، در آنِ واحد، تبعيت اين قانون مقدس خواهند نمود.


1 ـ در متن بياييم، ببينيم

2 ـ موتور و ماشين هاي بخاري.

3 ـ نام دره و رودخانه اي است در زردكوه بختياري و در باختر اصفهان واقع شده است، در متن «رود كوه دگن» آمده كه غلط است.

4 ـ آزمند

5 ـ آه و 6 ـ به معني فرومايه است، در متن رذل آمده كه اشتباه است.

7 ـ روي اين كلمه در متن سياه شده، ليكن به قرينه ظلم بايد عدل باشد.

8 ـ در متن يخة نوشته شده است.

9 ـ به معني آزار دهنده، در اصل به غلط موزي نوشته شده است.

10 ـ حجرات 12; «همانا برخي گمان ها گناه است».

11 ـ مهر و امضا نمودن.

12 ـ قدغن، و يا غدغن مأخوذ از تركي و به معني منع كردن است.

13 ـ هودسن نام يكي از دريانوردان انگليس بود كه در قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم ميلادي مي زيسته و در سال 1611 در گذشته است. او موفق به كشف قسمتي از دنياي جديد شد، از جمله خليج هودسن كه در كشور كانادا است و از اقيانوس اطلس انشعاب مي يابد و نيز رودي كه در مشرق نيويورك جريان دارد به نام او خوانده شده است.

14 ـ بمباران.

15 ـ الكتريكي، برقي.

16 ـ در متن به اشتباه «بهرود» نوشته شده است.

17 ـ خديّويه.

18 ـ آتش نشاني.

19 ـ شهرباني.

20 ـ دكتر بهداشت.

21 ـ مزاج داني كردن، رأي و نظر كسي را در امري جويا شدن.

22 ـ مانيسا (MANISA) صحيح است.

23 ـ دوستان.

24 ـ زيردريايي.

25 ـ اين نام را مولف سه گونه نوشته است: 1 ـ معوسا 2 ـ ميعوسا 3 ـ مايوسا كه به نظر مي رسد همان «مانيسا» صحيح است.

26 ـ چند كلمه كاملا پاك شده است.

27 ـ كوس صحيح است و نام جزيره اي است در درياي مديترانه.

28 ـ سياهي شهر.

29 ـ خيلي خوب و منظّم.

30 ـ در متن اوقات هاي آمده كه غلط است.

31 ـ آنچه روي زمين بگسترانند و روي آن بخوابند.

32 ـ درشكه.

33 ـ سوئز.

34 ـ اشتباه.

35 ـ ايستگاه.

36 ـ فرهنگ ايران.

37 ـ يَنْبُع صحيح است و از اين پس لفظ صحيح نوشته خواهد شد.

38 ـ اسكله.

39 ـ كشتي كوچك، قايق پارويي، زورق.

40 ـ در اين هنگام.

41 ـ در متن كابتان نوشته شده كه غلط است.

42 ـ در اصل طلاطم آمده كه غلط است و صحيح آن تلاطم و به معني خروشيدن و بهم خوردن امواج دريا است.

43 ـ حيوانات.

44 ـ برتري.

/ 12