حالات عايشه - دروغ نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
حالات عايشه
قيس بن ابي حازم مي گويد .سالي كه عثمان كشته شدبه حج رفتم هنگامي كه خبرقتل عثمان به عائشه رسيدنزداوبودم .بمحض شنيدن خبربارسفربه مدينه بربست .درراه مدينه شنيدم كه مي گفت:خوشابحال طلحه !وچون ازعثمان يادمي كردمي گفت:خدااوراازبين ببرد .تاوقتي كه خبر بيعت باعلي ع به اورسيد .دراينوقت گفت:دلم مي خواست آسمان برزمين فرود ميامد .آنگاه دستوردادكاروانش رابسوي مكه برگردانند،من بااوبرگشتم و ديدم كه دربازگشت باخودحرف ميزدچنانكه پنداري باديگري سخن مي گويدومي گفت:عثمان بن عفان رابناحق ومظلوم كشتند .به اوگفتم:اي ام المؤمنين !همين تازگي ازتوشنيدم كه مي گفتي خدااوراازبين ببرد؟وقبلاميديدم توازهمه مردم بيشتر بااومخالفت مي كردي وزشتترين حرفهاراتوبه اوميزدي .گفت:آري ،همينطور بود .ولي بعدادرباره اومطالعه كردم ديدم آنهااوراتوبه دادندوبعدازاين كه توبه كرده ومثل نقره سپيدوپاك گشت ودرحاليكه روزه داربودودرماه مقدس ،وآنگاه كه جنگيدن وكشتن حرام است برسرش تاخته اوراكشتند .