عشق هشتم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عشق هشتم - نسخه متنی

کمال السید؛ مترجم: حسین سیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام با صدايى همچون صداى اندوهگين ناودانها در
موسم باران، زير لب نجوا كرد: «مأمون آهنگ آن دارد كه به مردم
بگويد: «على بن موسى الرضا نسبت به دنيا بى اعتنا نيست. اين دنياست
كه به او روى نياورده است. ببينيد! به محض روى آوردن دنيا به او،
چگونه شتابان به مرو آمده است؟»

اما دريغا كه هيچ يك از پيشنهادهايش را نمى
پذيرم.»

فاطمه دانست كه برادرش رو در روى روباه عباسى
قرار گرفته است؛ روباهى كه نيرنگبازتر از او يافت نمى شد. اين
نكته را از اندوه امام و خبرهايى كه مى شنيد،دريافت. خراسانيان،
كسى را بيشتر از امام دوست نداشتند. اگر مأمون، امام را با خودش در
فرمانروايى شريك مى كرد، سرزمينهاى ديگر هم تسليم مى شدند؛ چرا
كه در اين صورت، مأمون بزرگترين آرزوى شيعيان را برآورده بود.
ناگهان فرمانبرى بر در كوفت. لحظاتى بعد صدايى آمد كه گفت: «مردى
كه خود را رجاء بن ضحاك مى نامد، مى خواهد همين الآن شما را
ببيند.»

امام رو به خواهرش كرد و گفت: «اين مرد را مأمون
براى كارى كه خوش نمىدانم، فرستاده است. انّا للّه و انّا اليه
راجعون.»

امام به پيشباز او از جا برخاست. فاطمه نيز
برخاست تا اتاقى را كه شميم بهشت از آن پراكنده مى شد، ترك كند.
رجاء هنوز كاملاً جابهجا نشده بود كه نامه سر به مهر مأمون را
تحويل امام داد. حضرت نامه را گشود و نگاهى به آن افكند. غم
چهرهاش را فرا گرفت. نور چراغدان كافى بود تا رجاء عمق اين اندوه
را دريابد. او وانمود به شادمانى كرد و گفت: «مباركت باشد سرورم.»

امام به افق دوردست نگريست و گفت: «شاد نباش. اين
كارى است كه پايان نمىرسد!»

رجاء ساكت شد. اين علوى با تمام انقلابيونى كه او
تا كنون ديده بود، تفاوت داشت. او در برابر مردى نشسته بود كه
آينده مبهم و حتى آنچه را كه در درون رجاء موج مى زد، مى توانست
بخواند. رجاء در حالى كه وانمود مى كرد از اين كه وظيفه اش را به
خوبى انجام داده خوشحال است، شتابناك برخاست. براى اداى احترام خم
شد و گفت: «همه چيز براى پس فردا آماده است.»

ـ اگر چاره اى جز اين نيست، پس ابتدا به مكه مى
رويم وسپس به مرو.

ـ هر طور كه شمابخواهيد سرورم.

/ 90