عشق هشتم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عشق هشتم - نسخه متنی

کمال السید؛ مترجم: حسین سیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ـ چه مى خواهى بكنى اى
اميرمؤمنان؟

ـ همين روزها، دانش وران فرقه ها و اديان گوناگون
را گرد هم مى آورم. حرف اصلى او و پيروانش اين است كه وى
دانشمندترين مردم است. اگر اين فكر را در هم بشكنيم، ادعايش فرو مى
ريزد و از چشم مردم مى افتد. آسان ترين كار در آن زمان، بركنارى او
از ولايتعهدى است. چند روز ديگر عمران صائبى، جاثليق، رأس الجالوت،
هيربد بزرگ و نسطاس رومى مى آيند. حتى چيره دست ترين منكر خدا هم
خواهد آمد... به فضل دستور داده ام همه را گرد آورد. (127)

در اين
لحظه، پسر مهران متوجه شد آن مناظراتى كه برخى شب ها تشكيل مى شد
از اهداف پنهان خليفه بر ضد وليعهدش بود و او نمى دانست!

روزها
گذشتند و روزى كه براى گفت و گو معين كرده بودند، فرا رسيد. مأمون
به مردانى نگريست كه هر يك در انديشه خود نكته اى را مى پروراند؛
نكته اى كه ديگرى در فكرش نبود. هر يك لباسى جز لباس ديگرى پوشيده
بود. آنچه آنها را كنار هم نشانده بود، دسيسه بود. تنها اندكى از
آنان در جست و جوى حقيقت بودند. مأمون گفت: « من شما را براى كار
نيكى گرد آورده ام. دوست دارم با پسر عمويم ـ كه مهمان من است ـ
بحث كنيد. فردا صبح بياييد. هيچ كس غيبت نكند... .»

سپس خليفه
رو به جوانى كرد كه از مدينه همراه با امام به مرو آمده بود و
گفت:« به مولايت اطلاع بده.»

امام به مردى عراقى كه آشناى حضرت
بود، فرمود! تو عراقى هستى و عراقى نرم خوست. نظرت درباره اين
مناظره ـ كه پسر عمويم بزرگان فرقه ها و مشركان را جمع كرده است ـ
چيست؟»

ـ جانم فدايت باد! او مى خواهد دانش شما را بيازمايد؛
اما بنا را بر شالوده اى قرار داده است كه پايه اش استوار نيست.

ـ مگر بناى او در اين مورد چيست؟

ـ اهل كلام و بدعت، شيوه اى
خلاف روش دانشمندان دارند... دانشمندان جز باطل و ناروا را انكار
نمى كنند؛ اما مشركان و اهل كلام، همه چيز را انكار مى كنند... اگر
به آنها بگويى: «خداوند يگانه است.» مى گويند: « ثابت كن.» اگر
بگويى :«محمد (ص) پيامبر خداست.»، مى گويند: « پيامبرى اش را ثابت
كن.» آنان سفسطه و مغلطه مى كنند... از آن ها دورى كن سرورم.

حضرت به يك كلام سخن آخر را گفت: « مى ترسى شكستم دهند؟»

ـ نه! به خدا
سوگند، هرگز چنين هراسى ندارم... اميد آن دارم كه به خواست
پروردگار، شما بر آنان پيروز شويد. امام ساكت شد. نور اتاق از درون
پنجره به درون اتاق مى تابيد. امام فرمود: «اى نوفلى! آيا دوست
دارى بدانى مأمون چه وقت از اين كار پشيمان مى شود؟»

نوفلى كه
به چهره غمگين امام خيره مانده بود، گفت: «چه وقت؟»

ـ زمانى كه
بشنود من با توراتيان به زبان توراتشان، با انجيليان به زبان انجيل
آن ها، با زبوريان به زبان زبورشان، با صابئيان به زبان عبرى، با
هيربدها به زبان پارسى، با روميان به زبان رومى و با فرقه هاى
گوناگون به زبان خودشان بحث مى كنم.

فضل وارد شد و با احترام به
امام گفت: « فدايت شوم، پسر عمويت منتظر شماست... .»

/ 90