عشق هشتم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عشق هشتم - نسخه متنی

کمال السید؛ مترجم: حسین سیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ـ اين كه شعر دعبل خزاعى
(134) است.

ـ آرى سرورم! او اينك به مرو آمده است و از شما
اجازه مى خواهد كه وارد شود.

ـ پس از نماز عصر. به جز من، كسان ديگرى نيز
هستند كه دوست دارند هم اكنون وى را ببينند.

شاعر خاندان علوى وارد شد؛ شاعر واژگان كوبنده؛
شاعر كلمات شورش گر؛ شاعرى با ربع قرن آوارگى؛ شاعر محكوم به
اعدام. از چشمان دعبل عشق مى تراويد. گفت: « سرورم! شعرى سروده ام
و دوست دارم آن را بشنويد. هنوز آن را براى كسى نخوانده ام.»

دعبل پارچه سپيد گسترد. پارچه اى واژگان شاعرانه؛ انقلابى. نوشتن
شعر بر پارچه اى سپيد مانند احرام حج، بى سابقه بود! نشانه هاى
پرسش در چشم ها شكل گرفتند. دعبل گويى جواب آن چشم هاى پرسش گر را
مى دهد، گفت: « چنين كردم تا در هنگام كوچ به جهان واپسين، همراهم
باشند.» (135)

دعبل غزلى را آغاز كرد كه ابياتش با (ت) پايان مى
پذيرفتند؛ غزلى جاودانه در بستر تاريخ با مفهوم زير:

«نوحه گران گنگ و گويا

با ناله ها و آه هاى آتشين خود به گفت و گو
پرداختند

با نفس هاى خود

از راز درون دلباختگان روزگار پرده برگرفتند.

معانى لطيف از دل انسانى جارى مى شود كه زندگى
خويش را با آوارگى و دور از سرزمين هاى كودكى اش سپرى مى كند. او
دردهايش را به سرزمين هايى مى فرستد كه وقتى از آن ها مى گريخت،
سبز و رؤيايى بودند.

سرزمين دختركانى كه زيبايى شان را در عفاف مى
ديدند.

اين چشم اندازها هنگامى كه شاعر در بيابان عرفات
مى ايستد، هنوز در خاطره اش مى درخشند.

اما روزگار مى چرخد و همه چيز را با خود مى
چرخاند و زمان آوارگى و هجران فرا مى رسد

زمانه را بنگر كه با پيمان شكنى ها و تفرقه
اندازى هاى بسيارش با حكومت هاى بازيچه و كسانى كه به دنبال آن ها،
جوياى روشنايى از دل تاريكى ها بودند، چه جنايت ها به مردم كرد

جز عشق به خاندان محمد (ص) اميد ديگرى در زندگى
نمانده است.

فرزندان هند جگرخوار، با چنگ افكندن بر حق، زندگى
را به دوزخى غيرقابل تحمل تبديل كردند

اين ها دردهايى است كه مزرع سبز فلك را در چشم ما خونين مى نماياند و آب شيرين را بر كام
تلخ مى كند.

همه چيز از لحظه اى در سقيفه آغاز شد

آن چه اين كارها را آسان كرد

بيعت ناگهانى و بى انديشه بود

از مكه و مدينه، تنها آوارهايى ماندند.

سرزمينى كه فرودگاه جبرئيل بود، تهى از ساكنانش
شد.

درسگاه آيه هاى قرآنى از تلاوت تهى شد

و سراى وحى به ويرانى گراييد

خانه هاى على و جعفر، حمزه و سجاد ذوثفنات (136)

خانه هايى كه جايگاه نماز و پارسايى روزه و نيكى
هاست

سراهايى كه ويران از باران هاى آمرزش بسيار است،
نه از سپرى شدن روزگاران.

اى وارثان دانش پيامبر و اى خاندان او

/ 90