عشق هشتم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عشق هشتم - نسخه متنی

کمال السید؛ مترجم: حسین سیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همه چيز در چند لحظه پايان يافت و مردان در
تاريكى سحر پنهان شدند. خدمتكار، بى اعتنا اما هراسان گريخت. كسى
در حمام نماند؛ جز پيكرى شناور در حوضى كه بخار از آب هاى داغ آن
برمى خاست.

هنوز آفتاب سرنزده بود كه شهر به هم ريخت. مأمون
خشمگين بود؛ و يا چنين به نظر مى رسيد. او، قاتلان جنايتكار را به
مرگى خونين تهديد مى كرد.

شهر حالت فوق العاده به خود گرفت. انگشت اتهام در
اين ترور به سوى مأمون بود. نيروهاى مسلح طرفدار وزير مقتول، سر به
شورش برداشتند و به طرف كاخ روانه شدند. محافظان درها را بستند.
گزمگان، چهار قاتل را دستگير كردند و براى محاكمه به كاخ آوردند.
مأمون با خشم بر سرشان فرياد كشيد:« به دستور چه كسى اين كار را
كرديد؟»

مزدوران دريافتند كه در تار عنكبوتى زهرآگين
افتاده اند. يكى از آنان كه بزرگمهر نام داشت (182)گفت:« شما به
ما دستور ترور را داده ايد.»

مأمون حيله گر صدايش را بلند كرد و فرياد زد:«
خب! پس به جنايت خود اعتراف مى كنيد. اما اين

كه ادعا مى كنيد كه من به شما دستور ترور داده ام، اين يك ادعاى بى
دليل است.» (183)

مأمون و به سوى گزمگان كرد و دستور داد تا فورى
آنان را گردن بزنند. آن چهار سر فرو افتادند تا پرده از روى راز
نام هاى ديگرانى كه قرار بود در تاريكى سحر در حمام كشته شوند،
برداشته نشود. شورشگران نظامى، كاخ را هم چنان در محاصره داشتند و
تهديد به آتش زدن آن مى كردند. برخى براى برافروختن آتش، به سوى در
اصلى آن به راه افتادند. مأمون براى آرام كردن آنان، از حضرت (ع)
يارى طلبيد. او مى خواست كه شمشيرهاى ديوانه، به نيام هاى خويش
بازگردند. امام از فراز كاخ، رودرروى شورشگران خشمگين ايستاد. آنان
با شمشير، پيكان و نيزه ايستاده بودند. در چنين بحرانى، چهره امام
آرام بود. اندك اندك، فريادهاى نظاميان شورشى فروكش كرد؛ هم چون
آتشى بود زير بارش باران عاطفه. جويبارى از صفا به سوى كسانى جارى
شد كه تا لحظاتى پيش، فرياد شورش و آشوب سر داده بودند. امام دست
خويش را به سوى آنان گشود و از آن ها خواست تا به كار و زندگى خود
باز گردند. شگفتا آنان كه بى درنگ پذيرفتند. (184)

آيا آنها به خاطر هراس از مأمون قبول كردند؟ آيا
نيروى شگرف امام و تأثير روانى بى چون و چراى حضرت باعث اين كار
شد؟ كسى علت را نفهميد. مأمون، نامه تسليتى كم رنگ براى حسن بن سهل
ـ برادر وزير مقتول ـ نوشت. پس از آن، دختر حسن ـ دوشيزه گل چهره
كوچك ـ را كه حسناء نام داشت، براى خودش خواستگارى كرد0 (185)

همان روز اسبى بادپا نامه خليفه و سر آن چهار
قاتل را براى حسن برد. آن سرها باعث مى شدند تا همه بدانند كه «
زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد.»

مأمون مجلس ماتمى بر پا كرد و اندوهى دروغين بر
چهره نشاند. حاضران در مجلس، با گوشه چشم به قاتلى مى نگريستند كه
بر قربانى خويش مى گريست.

جاده بغداد، مملو از قربانيان بود . هر بار
عنكبوت دسيسه، تار تازه اى مى تنيد؛ تارى كه بسيار سست و نازك بود.

چند روز بعد، كاروان به سوى طوس به راه افتاد.

/ 90